مافیای سختگیر part 27
کوک ویو
به ا.ت دروغ گفتم که به خاطر یونا چاقو خوردم
از صدای ا.ت معلوم بود که میخواد گریه کنه . به من گفت که میره داخل اتاقش . خیلی ناراحت بودم که دلش را شکستم چون واقعا اون لحظه چیزی به ذهنم نمیرسید . تصمیم گرفتم که برم پیش ا.ت برای همین از روی تخت بلند شدم که برم و یهو درد بدی سمت شکمم حس کردم . دستم را گذاشتم روی شکمم و وقتی برداشتم دیدم که داره خون میاد همون لحظه ا.ت اومد داخل
ا.ت : ..کوک چیشه ( نگران )
کوک : چیزی نیست نگران نباش
ا.ت : یعنی چی نگران نباش داره خون میاد .زود باش لباست را در بیار
کوک : چییی
ا.ت : زود باش تا بدتر از این نشده
کوک : ( در حالی که داره دکلمه های لباسش را باز میکنه ) ببین ا.ت الکی نگران شدی
ا.ت : بیا بخواب تا برات پانسمانش کنم
کوک : .... باشه.. ( خوابید روی تخت)
ا.ت ویو
از اتاقم اومدم بیرون و رفتم داخل اتاق کوک و دیدم که دستش یکم خونیه و داره از جایی که چاقو خورده بود خون میاد . سریع رفتم سمتش و بهش گفتم که لباسش را در بیاره و بخوابه روی تخت تا براش پانسمانش کنم . کوک هم خوابید روی تخت. من برای اینکه پانسمانش کنم رفتم سمت کوک جوری که نفسام داشت به شکمش میخورد . زخم را پانسمان کردم و خواستم بیام عقب که کوک دستم را گرفت و من چرخوند و گذاشت روی تخت و صورتش را بهم نزدیک کرد
ا.ت : ... کو....ک
کوک : ... بله
ا.ت : .. تو زخمی ای .. اینطوری بهت فشار میاد
کوک : مهم نیست ( دستش را دور کمر ا.ت حلقه کردو ا.ت را کشید سمت خودش )
ات : کووووک ولم کن... هزار تا کار دارم
کوک : لطفاً... فقط ازت خواهش میکنم... برای چند دقیقه اینطوری باشیم ...
ا.ت : ... اووووفف.... باشه... اما فقط برای چند دقیقه چون کار دارم
کوک : باشه ( و ا.ت را سفت بغل کرد و چشماش را بست )
ا.ت ویو
زخم کوک را پانسمان کردم خواستم بیام عقب که کوک دستم را گرفت و من را چرخوند روی تخت و دستش را دور کمرم حلقه کرد و من را به خودش نزدیک کرد . داخل بغلش خیلی آرامش داشتم اما بهش گفتم که کار دارم و ولم کنه ولی ازم خواهش کرد و من هم برای چند دقیقه قبول کردم . بعد از چند مین به کوک نگاه کردم دیدم مثل یه بانی کوچولو خوابیده . خیییلی داخل خواب کیوت شده بود . به سختی از بغلش اومدم بیرون جوری که بیدار نشه و روی گونش را بوسیدم و رفتم پایین تا غذا را درست کنم . در حال درست کردن غذا بودم که یهو ........
پارت ۲۷ تموم شد ✨🤍✨✨🤍✨
لطفاً حمایییییتتتت کنید ☺️❤️🙃✨🤍✨
امیدوارم خوشتون بیاد ✨🫠🪐🥹✨🥲
به ا.ت دروغ گفتم که به خاطر یونا چاقو خوردم
از صدای ا.ت معلوم بود که میخواد گریه کنه . به من گفت که میره داخل اتاقش . خیلی ناراحت بودم که دلش را شکستم چون واقعا اون لحظه چیزی به ذهنم نمیرسید . تصمیم گرفتم که برم پیش ا.ت برای همین از روی تخت بلند شدم که برم و یهو درد بدی سمت شکمم حس کردم . دستم را گذاشتم روی شکمم و وقتی برداشتم دیدم که داره خون میاد همون لحظه ا.ت اومد داخل
ا.ت : ..کوک چیشه ( نگران )
کوک : چیزی نیست نگران نباش
ا.ت : یعنی چی نگران نباش داره خون میاد .زود باش لباست را در بیار
کوک : چییی
ا.ت : زود باش تا بدتر از این نشده
کوک : ( در حالی که داره دکلمه های لباسش را باز میکنه ) ببین ا.ت الکی نگران شدی
ا.ت : بیا بخواب تا برات پانسمانش کنم
کوک : .... باشه.. ( خوابید روی تخت)
ا.ت ویو
از اتاقم اومدم بیرون و رفتم داخل اتاق کوک و دیدم که دستش یکم خونیه و داره از جایی که چاقو خورده بود خون میاد . سریع رفتم سمتش و بهش گفتم که لباسش را در بیاره و بخوابه روی تخت تا براش پانسمانش کنم . کوک هم خوابید روی تخت. من برای اینکه پانسمانش کنم رفتم سمت کوک جوری که نفسام داشت به شکمش میخورد . زخم را پانسمان کردم و خواستم بیام عقب که کوک دستم را گرفت و من چرخوند و گذاشت روی تخت و صورتش را بهم نزدیک کرد
ا.ت : ... کو....ک
کوک : ... بله
ا.ت : .. تو زخمی ای .. اینطوری بهت فشار میاد
کوک : مهم نیست ( دستش را دور کمر ا.ت حلقه کردو ا.ت را کشید سمت خودش )
ات : کووووک ولم کن... هزار تا کار دارم
کوک : لطفاً... فقط ازت خواهش میکنم... برای چند دقیقه اینطوری باشیم ...
ا.ت : ... اووووفف.... باشه... اما فقط برای چند دقیقه چون کار دارم
کوک : باشه ( و ا.ت را سفت بغل کرد و چشماش را بست )
ا.ت ویو
زخم کوک را پانسمان کردم خواستم بیام عقب که کوک دستم را گرفت و من را چرخوند روی تخت و دستش را دور کمرم حلقه کرد و من را به خودش نزدیک کرد . داخل بغلش خیلی آرامش داشتم اما بهش گفتم که کار دارم و ولم کنه ولی ازم خواهش کرد و من هم برای چند دقیقه قبول کردم . بعد از چند مین به کوک نگاه کردم دیدم مثل یه بانی کوچولو خوابیده . خیییلی داخل خواب کیوت شده بود . به سختی از بغلش اومدم بیرون جوری که بیدار نشه و روی گونش را بوسیدم و رفتم پایین تا غذا را درست کنم . در حال درست کردن غذا بودم که یهو ........
پارت ۲۷ تموم شد ✨🤍✨✨🤍✨
لطفاً حمایییییتتتت کنید ☺️❤️🙃✨🤍✨
امیدوارم خوشتون بیاد ✨🫠🪐🥹✨🥲
۲۲.۲k
۱۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.