یه داستان....
‹ دختره دیوونه بود...!
وقتی سرما میخوردم یهو زنگ میزد میگفت من نمیدونما! فردا رأس ساعت یازده توی میدون انقلاب جلوی سینما مرکزی منتظرتم!
جوری حرفشو قاطعانه میزد که جای بحث واسه هیچ بنی بشری نمیذاشت...
از دور دیدمش... اینقدر هول کرده بود که مقنعهاش دو تا خط داشت!
کولشو از رو دوشش جابه جاکرد پرواز کرد سمتم...
دیگ نفهمیدم چیام..کیام؟!..کجام...؟!
دستامو باز کردم و غرقش کردم تو آغوشم!
میتونستم با تمام وجودم تپش های قلبشو حس کنم.
از خودم جداش کردم زل زدم تو چشماش...بوسه ای نثار پیشونیش کردم و زمزمه کردم به مولا میپرستمت!
لعنتی جوری خندید که افتادیم تو چال لپش!
از تو کولهاش یه آبمیوه در آورد و چپوند تو دستم یه اخم ساختگیم به خودش گرفت و گف اینو تا ته نخوری هیچ جا نمیریم خب!
دستاشو از تو دستم کشید بیرون و گفت ساعت چند قرصاتو خورده بودی نکنه از وقتش گذشته باشه! ببین چقدر بی دقتی...ببین اصلا حواست به خودت نیست!
مگه میذاشت حرف بزنیم...گفتم خوردم دلبر تو نگران نباش..!
گف میشه میشه نگرانت نبود...؟
راستش دروغ چرا!؟
ذوق کردم از این همه نگرانیش..
که هست...
که دارمش..برای خود خود خودم!
نشستیم رو نیمکت...
یهو عطسه کردم...
میخواست شروع کنه گفتم نه دلبر خوبم سردم نیست ...
چشماشو قفل کرد تو چشمام...یه دله سیر نگاشون کردم...
یه دل سیر..!
یهو چشماش اشکی شد چونش لرزید...
بگم اون موقع نمردم دروغ گفتم!!..
دستمو گذاشتم زیر چونش...سرشو اوردم بالا اسمشو صدا زدم گفتم دورت بگردم نگام کن!!
با صدای پر از بغضش گفت...جونم که سهله حاضرم کل زندگیمو بدم تو هیچیت نشه!
گفتم خوبم دلبر با تو خوبم چیزیم نیست که یه سرماخوردگیه عادیه!
گفت شاید واسه تو یه سرما خوردگی عادی باشه ولی تا وقتی تو خوب بشی من صدبار جونمو از دست میدم...
گفتم مگه جونت نقل و نباته که راه به راه داری خیراتش میکنی...! دفعه آخرته ها!
دست ب سینه نشست و گفت اصلا منم باید سرمابخورم...اینجوری نمیشه....
لجباز بود خیلی ...
شاید تنها کسی بود که با لجبازی کردناشم عشق میکردم..!
میدونی وقتی به خودت میای که میبینی بهارت رفته واسه همیشه...
دو ساله نیست...
هر روز میام دم سینما مرکزی تا شاید بین اون همه جمعیت بیاد بزنه تو گوشم و داد بزنه چرا لباس گرم تنت نیست!؟
یه آبمیوه هم بندازه تو بغلم بگه تا تهش نخوری هیچ جا نمیرم...
منم هی ناز کنم هی نخورم تا اون آبمیوه هیچوقت تموم نشه و اون هیچوقت نره...:)
وقتی سرما میخوردم یهو زنگ میزد میگفت من نمیدونما! فردا رأس ساعت یازده توی میدون انقلاب جلوی سینما مرکزی منتظرتم!
جوری حرفشو قاطعانه میزد که جای بحث واسه هیچ بنی بشری نمیذاشت...
از دور دیدمش... اینقدر هول کرده بود که مقنعهاش دو تا خط داشت!
کولشو از رو دوشش جابه جاکرد پرواز کرد سمتم...
دیگ نفهمیدم چیام..کیام؟!..کجام...؟!
دستامو باز کردم و غرقش کردم تو آغوشم!
میتونستم با تمام وجودم تپش های قلبشو حس کنم.
از خودم جداش کردم زل زدم تو چشماش...بوسه ای نثار پیشونیش کردم و زمزمه کردم به مولا میپرستمت!
لعنتی جوری خندید که افتادیم تو چال لپش!
از تو کولهاش یه آبمیوه در آورد و چپوند تو دستم یه اخم ساختگیم به خودش گرفت و گف اینو تا ته نخوری هیچ جا نمیریم خب!
دستاشو از تو دستم کشید بیرون و گفت ساعت چند قرصاتو خورده بودی نکنه از وقتش گذشته باشه! ببین چقدر بی دقتی...ببین اصلا حواست به خودت نیست!
مگه میذاشت حرف بزنیم...گفتم خوردم دلبر تو نگران نباش..!
گف میشه میشه نگرانت نبود...؟
راستش دروغ چرا!؟
ذوق کردم از این همه نگرانیش..
که هست...
که دارمش..برای خود خود خودم!
نشستیم رو نیمکت...
یهو عطسه کردم...
میخواست شروع کنه گفتم نه دلبر خوبم سردم نیست ...
چشماشو قفل کرد تو چشمام...یه دله سیر نگاشون کردم...
یه دل سیر..!
یهو چشماش اشکی شد چونش لرزید...
بگم اون موقع نمردم دروغ گفتم!!..
دستمو گذاشتم زیر چونش...سرشو اوردم بالا اسمشو صدا زدم گفتم دورت بگردم نگام کن!!
با صدای پر از بغضش گفت...جونم که سهله حاضرم کل زندگیمو بدم تو هیچیت نشه!
گفتم خوبم دلبر با تو خوبم چیزیم نیست که یه سرماخوردگیه عادیه!
گفت شاید واسه تو یه سرما خوردگی عادی باشه ولی تا وقتی تو خوب بشی من صدبار جونمو از دست میدم...
گفتم مگه جونت نقل و نباته که راه به راه داری خیراتش میکنی...! دفعه آخرته ها!
دست ب سینه نشست و گفت اصلا منم باید سرمابخورم...اینجوری نمیشه....
لجباز بود خیلی ...
شاید تنها کسی بود که با لجبازی کردناشم عشق میکردم..!
میدونی وقتی به خودت میای که میبینی بهارت رفته واسه همیشه...
دو ساله نیست...
هر روز میام دم سینما مرکزی تا شاید بین اون همه جمعیت بیاد بزنه تو گوشم و داد بزنه چرا لباس گرم تنت نیست!؟
یه آبمیوه هم بندازه تو بغلم بگه تا تهش نخوری هیچ جا نمیرم...
منم هی ناز کنم هی نخورم تا اون آبمیوه هیچوقت تموم نشه و اون هیچوقت نره...:)
۲.۷k
۰۴ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.