"سناریو"
"وقتی اونا بهت خیانت میکنن و بعد چند هفته تورو توی شب توی ایستگاه اتوبوس میبینن."
"نامی"
(بهت کمی نزدیک میشه)
نامجون: ات...من رو یادته؟...
(ات جوابی نمیده)
نامجون: ات؟...
(ات دیگه نمیتونه تحمل کنه و شروع میکنه به گریه کردن و نامجون سریع بغلش میکنه)
نامجون: ات لطفا...لطفا فقط یک بار دیگه بهم اعتماد کن...لطفا پیشم برگرد من...من اشتباه بزرگی کردم ات...(بغض)
"شوگا"
(چون میفهمه که دوست نداری دیگه ریختشو ببینی بهت نزدیک نمیشه و فقط با بغض، مخفیانه بهت نگاه میکنه)
"جیمین"
(جیمین الان نمیتونه بهت نزدیک بشه چون نامزدش کنارشه. جیمین با بغض و پشیمونی توی چشمهاش به صورت زیبای ات خیره شده و داره سعی میکنه مخفیانه نظر ات رو به خودش جلب کنه تا ات متوجه جیمین بشه اما موفق نمیشه.)
"جین"
(دست ات رو میگیره و میکشه)
جین: ات بیا بریم...
ات: ولم کن عوضی! اصلا تو کی هستی؟! (بلند)
(جین کمی شوکه میشه)
جین: ات...چرا...چرا اینجوری رفتار میکنی؟...تو هیچوقت داد نمیزدی ات خیلی خشن شدی...
"جی هوپ"
(هوپ وقتی میفهمه اونجا وایسادی با خوشحالی میدوعه سمتت و محکم بغلت میکنه)
جی هوپ: ات! ات تو اینجایی...ات داشتم از دلتنگی میمردمممم (البته دور از جونش😐)
(ات هولش میده)
ات: برگرد پیش یونا جونت!!! من رو دیگه واس چی میخوای ها؟؟ هیچوقت فکر نمیکردم همچین ادم کثیفی باشی هوسوک!! (داد با عصبانیت)
"تهیونگ"
(تهیونگ ات رو میبینه و با تعجب اسمش رو صدا میزنه)
تهیونگ: ات؟!
(ات با تعجب به تهیونگ نگاه میکنه و تهیونگ بهش نزدیک میشه. همینطور که تهیونگ داره به ات نزدیک میشه ات هم دورتر میره.)
تهیونگ: بیبی داری کجا میری...
ات: ...
تهیونگ: میشنوی؟؟
ات: به من نگو بیبی...
تهیونگ: چ.چی؟...
ات: همین که شنیدی!! با خودت چه فکری کردی؟! فکر کردی بعد از اونموقع همچیز رو فراموش کردم؟؟ فکر میکنی زخمی که روی قلبم درست کردی الان کاملا خوب شده؟!! من دیگه تورو نمیشناسم اقای کیم! پس توهم دیگه به من فکر نکن...
(ات بی اختیار میزنه زیر گریه و سریع وارد اتوبوس میشه)
تهیونگ: من...من متاسفم ات...(زمزمه)
"جونگ کوک"
(ات متوجه نگاه های طولانی روی خودش میشه و به عقب نگاه میکنه. جونگ کوک بود که با تعجب به ات خیره شده بود)
جونگ کوک: ات؟...
(جونگ کوک سریع میره و ات رو محکم بغل میکنه)
جونگ کوک: ات! ات به حرف هام گوش کن! تا کامل همچیز رو ندونی نمیزارم بری!
(ات سعی میکنه جونگ کوک رو هل بده اما زور کوک بیشتر از این بود که ات بتونه از دستش فرار کنه.)
ات: بس کن!.... بزار برم عوضی!...
جونگ کوک:نه ات! من واقعا دوستت دارم! نمیزارم بری باید همچیز رو بدونی ات! من...
ات: تو چی ها؟! تو چی؟؟! تو اگه دوستم داشتی من رو اونجوری ول نمیکردی برم! تو حتی به فکر احساسات من هم نبودی و خیلی راحت و بیخیال داشتی اون هرزه رو میبوسیدی ...دست از سر من بردار... تو عاشق من نیستی کوک! تو...تو...
(ات داشت از عصبانیت نفس نفس میزد و اصلا نمیتونست توی چشمهای کوک نگاه کنه. کوک شوکه شده بود و با بغض به اون نگاه میکرد. دست هاش دور کمر ات شل شد و ات تونست بالاخره از اغوش کوک خلاص شه.)
جونگ کوک: من...معذرت میخوام ات...لطفا ترکم نکن...
_____________________________________________________
لایک-کامنت-فالو
اهم...چرا فضا یهو غمگین شد؟؟؟
سلام شاید تعجب کرده باشین که خانم کیم اومده براتون سناریو بزاره:/
"نامی"
(بهت کمی نزدیک میشه)
نامجون: ات...من رو یادته؟...
(ات جوابی نمیده)
نامجون: ات؟...
(ات دیگه نمیتونه تحمل کنه و شروع میکنه به گریه کردن و نامجون سریع بغلش میکنه)
نامجون: ات لطفا...لطفا فقط یک بار دیگه بهم اعتماد کن...لطفا پیشم برگرد من...من اشتباه بزرگی کردم ات...(بغض)
"شوگا"
(چون میفهمه که دوست نداری دیگه ریختشو ببینی بهت نزدیک نمیشه و فقط با بغض، مخفیانه بهت نگاه میکنه)
"جیمین"
(جیمین الان نمیتونه بهت نزدیک بشه چون نامزدش کنارشه. جیمین با بغض و پشیمونی توی چشمهاش به صورت زیبای ات خیره شده و داره سعی میکنه مخفیانه نظر ات رو به خودش جلب کنه تا ات متوجه جیمین بشه اما موفق نمیشه.)
"جین"
(دست ات رو میگیره و میکشه)
جین: ات بیا بریم...
ات: ولم کن عوضی! اصلا تو کی هستی؟! (بلند)
(جین کمی شوکه میشه)
جین: ات...چرا...چرا اینجوری رفتار میکنی؟...تو هیچوقت داد نمیزدی ات خیلی خشن شدی...
"جی هوپ"
(هوپ وقتی میفهمه اونجا وایسادی با خوشحالی میدوعه سمتت و محکم بغلت میکنه)
جی هوپ: ات! ات تو اینجایی...ات داشتم از دلتنگی میمردمممم (البته دور از جونش😐)
(ات هولش میده)
ات: برگرد پیش یونا جونت!!! من رو دیگه واس چی میخوای ها؟؟ هیچوقت فکر نمیکردم همچین ادم کثیفی باشی هوسوک!! (داد با عصبانیت)
"تهیونگ"
(تهیونگ ات رو میبینه و با تعجب اسمش رو صدا میزنه)
تهیونگ: ات؟!
(ات با تعجب به تهیونگ نگاه میکنه و تهیونگ بهش نزدیک میشه. همینطور که تهیونگ داره به ات نزدیک میشه ات هم دورتر میره.)
تهیونگ: بیبی داری کجا میری...
ات: ...
تهیونگ: میشنوی؟؟
ات: به من نگو بیبی...
تهیونگ: چ.چی؟...
ات: همین که شنیدی!! با خودت چه فکری کردی؟! فکر کردی بعد از اونموقع همچیز رو فراموش کردم؟؟ فکر میکنی زخمی که روی قلبم درست کردی الان کاملا خوب شده؟!! من دیگه تورو نمیشناسم اقای کیم! پس توهم دیگه به من فکر نکن...
(ات بی اختیار میزنه زیر گریه و سریع وارد اتوبوس میشه)
تهیونگ: من...من متاسفم ات...(زمزمه)
"جونگ کوک"
(ات متوجه نگاه های طولانی روی خودش میشه و به عقب نگاه میکنه. جونگ کوک بود که با تعجب به ات خیره شده بود)
جونگ کوک: ات؟...
(جونگ کوک سریع میره و ات رو محکم بغل میکنه)
جونگ کوک: ات! ات به حرف هام گوش کن! تا کامل همچیز رو ندونی نمیزارم بری!
(ات سعی میکنه جونگ کوک رو هل بده اما زور کوک بیشتر از این بود که ات بتونه از دستش فرار کنه.)
ات: بس کن!.... بزار برم عوضی!...
جونگ کوک:نه ات! من واقعا دوستت دارم! نمیزارم بری باید همچیز رو بدونی ات! من...
ات: تو چی ها؟! تو چی؟؟! تو اگه دوستم داشتی من رو اونجوری ول نمیکردی برم! تو حتی به فکر احساسات من هم نبودی و خیلی راحت و بیخیال داشتی اون هرزه رو میبوسیدی ...دست از سر من بردار... تو عاشق من نیستی کوک! تو...تو...
(ات داشت از عصبانیت نفس نفس میزد و اصلا نمیتونست توی چشمهای کوک نگاه کنه. کوک شوکه شده بود و با بغض به اون نگاه میکرد. دست هاش دور کمر ات شل شد و ات تونست بالاخره از اغوش کوک خلاص شه.)
جونگ کوک: من...معذرت میخوام ات...لطفا ترکم نکن...
_____________________________________________________
لایک-کامنت-فالو
اهم...چرا فضا یهو غمگین شد؟؟؟
سلام شاید تعجب کرده باشین که خانم کیم اومده براتون سناریو بزاره:/
۳۱.۲k
۲۸ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.