فیک جونگکوک:زیرزمین
فیک جونگکوک:زیرزمین
part⁴²
ویو جونگکوک
وقتی که به ا.ت گفتم نمی تونم بیام دنبالت خیلی حس بدی داشتم
حس کردم ا.ت یه مشکلی داره خیلی نگرانش بودم
دیگه نتونستم تحمل کنم سوار ماشینم شدم رفتم دنبال ا.ت رفتم محل کار ا.ت در بسته شده بود یکم پیاده رفتم جلو
از محل کار ا.ت دور شدم داشتم پیاده تند راه میرفتم تا به ا.ت برسم
یه صدای شنید اما زیاد واضح نبود که رفتم توی یه کوچه بسته که دیدم...
۳تا مرد دست پایه یه دختر رو گرفتند رفتم تا صورت دختره رو بیشتر ببینم که دیدم...
اون دختره ا.تنه دیدم که مرده که پاهای ا.ت رو گرفته دستش رو داره میماله روی رونه ا.ت..
خون جلوی چشمام رو گرفت رفتم جلو تر که هر سه تا مرد نگام کردن دیگه دستش رو دیکه نمالید روی رون ا.ت
ویو ا.ت
چشمام رو باز کردن دیدم که..جونگکوکه
خیلی خوشحال شدکه همون موقع
جونگکوک یه مشت زد به صورت اون مرد که پاهامو گرفته بود پرت شد رو زمین اون دوتایی دیگه هم دستمال ول کردن رفتن سمت جونگکوک
یکی از مردا یه مشت زد تو دل جونگکوک
و جونگکوک ام یه مشت زد به مرد اون یه نرده چاقو داشت چاقوشو گرفت سمت جونگکوک و به جونگکوک حمله کرد
جونگکوک داشت اون دوتا مرد رو میزد
برا همین نفهمید که یکی داره با جاقو به سمت حمله میکنهبرا همین من گفتم..
+جونگکوک مواظب باش(داد)
ویو جونگکوک
جونگکوک همون موقع با صدای من جا خالی داد
چاقو خورد به دل مرد و جونگکوک ام یه مشت به اون مرد که چاقو داشت و هی داشت پشت سر هم به مرد مشت میزد
منم از جام بلند شدم رفتم سمت جونگکوک و بازو شو گرفتم گفتم...
+جونگکوک ولش کن(گریه)
_برو اون ور ا.ت(عصبی)
+جونگکوک نکن ولشون کن بسه شونه(گریه)
(ا.ت بازوه جونگکوک رو میگره و میکشه سمت خودش جونگکوک ام بلند میشه ا.ت یه دستش روی سینه ای جونگکوکه و اون یکی دستش بازو شو گرفته)
_ا.ت حالت خوبه؟(نگران)
+اره حالم خوبه بیا بریم جونگکوک(گریه)
_باشه باشه بیا بریم
(جونگکوک و ا.ت میرن و سوار ماشین جونگکوک میشن میرن خونه)
^سلام بچه هاخوبید
+سلام اره مامان
_سلام مامان
^ا.ت دخترم تو گریه کردی؟
+هاا...اعم نه نه گریه نکردم هوا که سرد شده فکر کنم سرما خوردم چیزیم نیست نگران نباش
^آهان باشه
+من برم لباسمو عوض کنم
^باشه منم میرم غذا رو میکشم
_منم برم لباسم رو عوض کنم
^باشه
(غذا شون رو میخورن بعد داشتن دور هم تلویزیون میدیدن که همسایشون میاد زنگ خونشون رو میزنه چونکه مامانشون با یکی از همسایشون جوره میرن دم در باهم حرف میزنم همسایشون نمیاد تو و جونگکوک به ا.ت میگه...)
part⁴²
ویو جونگکوک
وقتی که به ا.ت گفتم نمی تونم بیام دنبالت خیلی حس بدی داشتم
حس کردم ا.ت یه مشکلی داره خیلی نگرانش بودم
دیگه نتونستم تحمل کنم سوار ماشینم شدم رفتم دنبال ا.ت رفتم محل کار ا.ت در بسته شده بود یکم پیاده رفتم جلو
از محل کار ا.ت دور شدم داشتم پیاده تند راه میرفتم تا به ا.ت برسم
یه صدای شنید اما زیاد واضح نبود که رفتم توی یه کوچه بسته که دیدم...
۳تا مرد دست پایه یه دختر رو گرفتند رفتم تا صورت دختره رو بیشتر ببینم که دیدم...
اون دختره ا.تنه دیدم که مرده که پاهای ا.ت رو گرفته دستش رو داره میماله روی رونه ا.ت..
خون جلوی چشمام رو گرفت رفتم جلو تر که هر سه تا مرد نگام کردن دیگه دستش رو دیکه نمالید روی رون ا.ت
ویو ا.ت
چشمام رو باز کردن دیدم که..جونگکوکه
خیلی خوشحال شدکه همون موقع
جونگکوک یه مشت زد به صورت اون مرد که پاهامو گرفته بود پرت شد رو زمین اون دوتایی دیگه هم دستمال ول کردن رفتن سمت جونگکوک
یکی از مردا یه مشت زد تو دل جونگکوک
و جونگکوک ام یه مشت زد به مرد اون یه نرده چاقو داشت چاقوشو گرفت سمت جونگکوک و به جونگکوک حمله کرد
جونگکوک داشت اون دوتا مرد رو میزد
برا همین نفهمید که یکی داره با جاقو به سمت حمله میکنهبرا همین من گفتم..
+جونگکوک مواظب باش(داد)
ویو جونگکوک
جونگکوک همون موقع با صدای من جا خالی داد
چاقو خورد به دل مرد و جونگکوک ام یه مشت به اون مرد که چاقو داشت و هی داشت پشت سر هم به مرد مشت میزد
منم از جام بلند شدم رفتم سمت جونگکوک و بازو شو گرفتم گفتم...
+جونگکوک ولش کن(گریه)
_برو اون ور ا.ت(عصبی)
+جونگکوک نکن ولشون کن بسه شونه(گریه)
(ا.ت بازوه جونگکوک رو میگره و میکشه سمت خودش جونگکوک ام بلند میشه ا.ت یه دستش روی سینه ای جونگکوکه و اون یکی دستش بازو شو گرفته)
_ا.ت حالت خوبه؟(نگران)
+اره حالم خوبه بیا بریم جونگکوک(گریه)
_باشه باشه بیا بریم
(جونگکوک و ا.ت میرن و سوار ماشین جونگکوک میشن میرن خونه)
^سلام بچه هاخوبید
+سلام اره مامان
_سلام مامان
^ا.ت دخترم تو گریه کردی؟
+هاا...اعم نه نه گریه نکردم هوا که سرد شده فکر کنم سرما خوردم چیزیم نیست نگران نباش
^آهان باشه
+من برم لباسمو عوض کنم
^باشه منم میرم غذا رو میکشم
_منم برم لباسم رو عوض کنم
^باشه
(غذا شون رو میخورن بعد داشتن دور هم تلویزیون میدیدن که همسایشون میاد زنگ خونشون رو میزنه چونکه مامانشون با یکی از همسایشون جوره میرن دم در باهم حرف میزنم همسایشون نمیاد تو و جونگکوک به ا.ت میگه...)
۹.۵k
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.