رمان اردیا مردی کنار ساحل
دیانا : کنار ساحل بودم یه مردی اونجا بود رفتم جلو نشستم چند دقیقه بعد اومد کنارم نشست
ارسلان : سلام میشه اینجا بشینم ؟
دیانا : سلام البته بفرما
ارسلان : مرسی ، تا حالا عاشق شدی ؟
دیانا : نه ، چطور
ارسلان : همینجوری
دیانا : تو چی تا حالا عاشق شدی ؟
ارسلان : آره فقط یه بار
دیانا : ببخشید گوشیم زنگ میخوره یه لحظه ، الو سلام خوبی مامان
مامان دیانا : سلام مرسی تو خوبی
دیانا : مرسی ، کاری داشتی زنگم زدی مامان
مامان دیانا : آره عزیزم کجایی ؟
دیانا : لب ساحل
مامان دیانا : بیا خونه دوستت اومده خونه کاریت داره
دیانا : باشه الان میام
چند لحظه بعد
ببخشید من باید برم خونه
ارسلان : باشه خدافظ
دیانا : خدافظ
ارسلان : سلام میشه اینجا بشینم ؟
دیانا : سلام البته بفرما
ارسلان : مرسی ، تا حالا عاشق شدی ؟
دیانا : نه ، چطور
ارسلان : همینجوری
دیانا : تو چی تا حالا عاشق شدی ؟
ارسلان : آره فقط یه بار
دیانا : ببخشید گوشیم زنگ میخوره یه لحظه ، الو سلام خوبی مامان
مامان دیانا : سلام مرسی تو خوبی
دیانا : مرسی ، کاری داشتی زنگم زدی مامان
مامان دیانا : آره عزیزم کجایی ؟
دیانا : لب ساحل
مامان دیانا : بیا خونه دوستت اومده خونه کاریت داره
دیانا : باشه الان میام
چند لحظه بعد
ببخشید من باید برم خونه
ارسلان : باشه خدافظ
دیانا : خدافظ
۱۵.۴k
۱۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.