𝙸'𝚖 𝙼𝚘𝚗𝚜𝚝𝚎𝚛
𝙸'𝚖 𝙼𝚘𝚗𝚜𝚝𝚎𝚛
𝙿𝚊𝚛𝚝⁵²
𝙹𝙺 𝚊𝚗𝚍 𝙷𝙰𝚈𝙾𝙾𝙽 =𝙰.𝚃🤏☻️
𝙰𝙳𝙼𝙸𝙽:𝙹𝙸𝚈𝙾𝙾𝙽🍫🦋
لیا ترسیده بود ...نمیدانست قرار است چه اتفاقی واسش بیفتد ...
میترسید که مبادا جونگکوک او را مثل یک آشغال دور بریزد ...
اما خوشا به حال هایون ... خوشا به حالش که با عشقش در حال زندگی است ...
ولی او گاهی وقتها واقعا دلش میخواد برای کسی مهم باشد، یکی را داشته باشد که وقتی بقیه ناراحتش کردند او باشد!
او باشد و از بقیه شاکی کا چرا باها او اینگونه رفتار میکنند؟
یکی را داشته باشد که دستش را بگیرد ببرد ؛ گاهی وقتها از این همه مقاومت خسته میشد،
هرکار کرد از دستش در رفت همچی را وسط گذاشت اما ادمش نبود، دیگر نمیگرد چون مطمئن بود نیست!
اگرهم باشد او دیگر نمیخواست
مگر چند بار ادم در زندگی اش دلش میخواست عمیقا یکی را داشته باشد!؟
تصمیمش را گرفت ...
او تصمیم گرفت جای اینکه ان مرد او را مثل آشغال دور بریزد خودش را خلاص کند !
مخفیانه از اقامتگاهش بیرون رفت ...
اجازه ی خروج را به نگهبانان دروازه نشان داد ...
اما جونگکوک برای اینکه لیا فرار نکند مجوز خروجش را باطل کرده بود ...
لیا : یعنی چی که نمیتونم برم بیرون ؟ تو اصلا میدونی من کیم ؟
نگهبان : متاسفم بانو این دستور امپراطوره...
لیا دستانش را مشت کرد و به اقامتگاهش برگشت...
__جلسه دربار__
وزیر اوک : سرورم شما باید بانو جانگ رو تبعید کنید !
جونگکوک میدانست لیا باهایون چگونه برخورد میکند اما او نمیتوانست با کسی که جانش را نجات داد اینطور کند ...
حتی هایون هم بهش همچین حرفی زده بود...
بنابراین گفت :
#Im_Monster
#Park_Jiyoon
𝙿𝚊𝚛𝚝⁵²
𝙹𝙺 𝚊𝚗𝚍 𝙷𝙰𝚈𝙾𝙾𝙽 =𝙰.𝚃🤏☻️
𝙰𝙳𝙼𝙸𝙽:𝙹𝙸𝚈𝙾𝙾𝙽🍫🦋
لیا ترسیده بود ...نمیدانست قرار است چه اتفاقی واسش بیفتد ...
میترسید که مبادا جونگکوک او را مثل یک آشغال دور بریزد ...
اما خوشا به حال هایون ... خوشا به حالش که با عشقش در حال زندگی است ...
ولی او گاهی وقتها واقعا دلش میخواد برای کسی مهم باشد، یکی را داشته باشد که وقتی بقیه ناراحتش کردند او باشد!
او باشد و از بقیه شاکی کا چرا باها او اینگونه رفتار میکنند؟
یکی را داشته باشد که دستش را بگیرد ببرد ؛ گاهی وقتها از این همه مقاومت خسته میشد،
هرکار کرد از دستش در رفت همچی را وسط گذاشت اما ادمش نبود، دیگر نمیگرد چون مطمئن بود نیست!
اگرهم باشد او دیگر نمیخواست
مگر چند بار ادم در زندگی اش دلش میخواست عمیقا یکی را داشته باشد!؟
تصمیمش را گرفت ...
او تصمیم گرفت جای اینکه ان مرد او را مثل آشغال دور بریزد خودش را خلاص کند !
مخفیانه از اقامتگاهش بیرون رفت ...
اجازه ی خروج را به نگهبانان دروازه نشان داد ...
اما جونگکوک برای اینکه لیا فرار نکند مجوز خروجش را باطل کرده بود ...
لیا : یعنی چی که نمیتونم برم بیرون ؟ تو اصلا میدونی من کیم ؟
نگهبان : متاسفم بانو این دستور امپراطوره...
لیا دستانش را مشت کرد و به اقامتگاهش برگشت...
__جلسه دربار__
وزیر اوک : سرورم شما باید بانو جانگ رو تبعید کنید !
جونگکوک میدانست لیا باهایون چگونه برخورد میکند اما او نمیتوانست با کسی که جانش را نجات داد اینطور کند ...
حتی هایون هم بهش همچین حرفی زده بود...
بنابراین گفت :
#Im_Monster
#Park_Jiyoon
۶.۵k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
comments
no_comment