𝐍𝐢𝐠𝐡𝐭 𝐢𝐧 𝐟𝐫𝐨𝐬𝐞𝐭¹⁷
چند دقیقه بعد دوتاماشین مجلل دم در آپارتمان پارک شد منطقی نبود مردی به این پولداری توی خونه ای معمولی زندگی کنه ولی اینم از اون رازهای مگو بود یونا و کوک باهم از یکی از در ها بیرون اومدن و فرد که به جای لباسی که ظهر تنش بود هودی گشاد طوسی رنگی با شلوار گرمکن ستش پوشیده بود درحالی که کلاه هودی رو سرش کشیده بود از اونیکی ماشین پیاده شد و در آخر کاپیتان از صندلی عقب ماشین پیاده شد و همه با هم وارد خونه شدن مینجی که از دیدن کوک و یونا اصلاً متعجب نشده بود بغلشون کرد و بهشون خوشامد گفت ولی با دیدن صورت زخمی فرد چشم غره ای به گابریل رفت و بعد هم فرد رو به آشپزخونه برد"به حسابت میرسم گیب."
گابریل"جزای خیانت مرگه"
مینجی"فرد به هیچکسی خیانت نکرده و نمیکنه!"
گابریل"مینجی عزیزم میتونیم بعداًدرباره ی این مسائل حرف بزنیم.فعلاً به مهمونامون رسیدگی کن"
ا.ت"جین ویئون کجان"
گیب"اوه.آمبرا....داشت یادم میرفت تو ام اینجایی"
ا.ت"منطقیه که یادت بره...*پوزخند"
گیب"سرگرد و دوست دخترشو فرستادم سوئیت"
ا.ت"چرا باید حرفتو باور کنم؟"
گیب"میتونی نکنی.من اصراری ندارم"
آشپزخونه*
یونا"عذرمیخوام خانوم....
مینجی"نل.نل صدام کن عزیزم"
یونا"خانوم نل دست برادرم زخمی شده شما چیزی دارین که پانسمانش کنم؟"
مینجی"کجاست؟"
یونا"کوک بیا اینجا"
کوک"یونا گفتم که چیزی نیست"
مینجی"بیا عزیزم،بشین اینجا الان درستش میکنم*ساعد کوک رو میگیره"
کوک"باور کنین هیچ....."
مینجی"هیس.بچه جون من به اندازه سن تو فقط زخم دیدم.این زخم عمقیه.اگه ضد عفونی ش نکنم عفونت میکنه.آدام!"
آدام"بله مامان"
مینجی"ا.ت رو ببر اتاق بالا همونی که دوتا تخت داره رو تمیز کنین"
آدام"من....
مینجی"حرفو یه بار میزنم.بدو.نذار اون دوتا با هم حرف بزنن الان جنگ جهانی میشه"
آدام"باشه"
مینجی"آفرین.بدو!"
*
کمی از نیمه شب گذشته بود و کاپیتان خوابیده بود و یونا کوک هم توی اتاقی که بهشون داده بودن از شدت خستگی بیهوش شده بودن و ا.ت هم کنار یونگی روی تخت دراز کشیده بود.یونگی بیدار بود و خیلی هم دلش برای ا.ت تنگ شده بود ولی میدونست ا.ت حالا دوست داره با خانوادش وقت بگذرونه پس خودشو به خواب زد تا بلاخره ا.ت از نگاه کردن بهش دست برداشت و از در اتاق به طبقه پائین رفت و به مادر و برادرش که توی آشپزخونه دور میز ناهارخوری نشسته بودن ملحق شد"سلام اوما"
"سلام عزیزم.بیا اینجا بشین*یه صندلی میکشه عقب براش"
مینجی"یونگی خوابیده؟"
ا.ت"آره"
آدام"این چند سال چه اتفاقایی افتاد؟با جزئیات تعریف کن"
ا.ت"وای داداشی تو این چندسال یادم رفته بود چقد خاله زنکی"
مینجی"آروم!بیدار میشن!"
ا.ت"باشه....من از سیسیل رفتم و بعد....
تا صبح باهم غیبت کردن اونقدری که آفتاب دراومد و هرسه پشت میز خوابشون برد
گابریل"جزای خیانت مرگه"
مینجی"فرد به هیچکسی خیانت نکرده و نمیکنه!"
گابریل"مینجی عزیزم میتونیم بعداًدرباره ی این مسائل حرف بزنیم.فعلاً به مهمونامون رسیدگی کن"
ا.ت"جین ویئون کجان"
گیب"اوه.آمبرا....داشت یادم میرفت تو ام اینجایی"
ا.ت"منطقیه که یادت بره...*پوزخند"
گیب"سرگرد و دوست دخترشو فرستادم سوئیت"
ا.ت"چرا باید حرفتو باور کنم؟"
گیب"میتونی نکنی.من اصراری ندارم"
آشپزخونه*
یونا"عذرمیخوام خانوم....
مینجی"نل.نل صدام کن عزیزم"
یونا"خانوم نل دست برادرم زخمی شده شما چیزی دارین که پانسمانش کنم؟"
مینجی"کجاست؟"
یونا"کوک بیا اینجا"
کوک"یونا گفتم که چیزی نیست"
مینجی"بیا عزیزم،بشین اینجا الان درستش میکنم*ساعد کوک رو میگیره"
کوک"باور کنین هیچ....."
مینجی"هیس.بچه جون من به اندازه سن تو فقط زخم دیدم.این زخم عمقیه.اگه ضد عفونی ش نکنم عفونت میکنه.آدام!"
آدام"بله مامان"
مینجی"ا.ت رو ببر اتاق بالا همونی که دوتا تخت داره رو تمیز کنین"
آدام"من....
مینجی"حرفو یه بار میزنم.بدو.نذار اون دوتا با هم حرف بزنن الان جنگ جهانی میشه"
آدام"باشه"
مینجی"آفرین.بدو!"
*
کمی از نیمه شب گذشته بود و کاپیتان خوابیده بود و یونا کوک هم توی اتاقی که بهشون داده بودن از شدت خستگی بیهوش شده بودن و ا.ت هم کنار یونگی روی تخت دراز کشیده بود.یونگی بیدار بود و خیلی هم دلش برای ا.ت تنگ شده بود ولی میدونست ا.ت حالا دوست داره با خانوادش وقت بگذرونه پس خودشو به خواب زد تا بلاخره ا.ت از نگاه کردن بهش دست برداشت و از در اتاق به طبقه پائین رفت و به مادر و برادرش که توی آشپزخونه دور میز ناهارخوری نشسته بودن ملحق شد"سلام اوما"
"سلام عزیزم.بیا اینجا بشین*یه صندلی میکشه عقب براش"
مینجی"یونگی خوابیده؟"
ا.ت"آره"
آدام"این چند سال چه اتفاقایی افتاد؟با جزئیات تعریف کن"
ا.ت"وای داداشی تو این چندسال یادم رفته بود چقد خاله زنکی"
مینجی"آروم!بیدار میشن!"
ا.ت"باشه....من از سیسیل رفتم و بعد....
تا صبح باهم غیبت کردن اونقدری که آفتاب دراومد و هرسه پشت میز خوابشون برد
۷۶۶
۱۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.