پارت ¹⁰
اما نمیتونستم با اون صحنه روبهرو بشم پس دست از لباس پوشیدن برای رفتن به دشت بنفشه کشیدم . تلویزیون رو روشن کردم و زدم تا سریال کره ای پنت هاوس رو نگاه بکنم . قسمت آخر فصل آخرش بود . همراه به تخمه هایی که میخوردم با بُهت به تلویزیون خیره شده بودم . یهو دوباره قلبم تیر کشید که کاسه ی تخمه ها از دستم افتاد . ناله ی بلندی کردم و افتاد زمین . نفسم داشت بند میومد . باید میرفتم دشت بنفشه ها . ویلونم رو برداشتم و لباس پوشیدم . با دوچرخه رفتم به دشت بنفشه ها . وقتی رسیدم دیدم دارن گل ها رو میکنن و میخوان ساختمون بسازن اونجا . چشمم به سوزی خورد که داشت با کارگر های اونحا جر و بحث میکرد . دویدم سمتشون .
+ سلام .
_ سلام . اینجایی ؟
+ اره هستم .
_ میخوان اینحا ساختمون سازی بکنن گل ها رو بکَنَن حرف آدم سرشون نمیشه .
سرکارگر : خانم حد خودتون رو بدونید .
+ شما هم حد خودتون رو بدونید آقا . اجازه ی همچین رفتاری با ایشون ندارید .
سرکارگر : شما کی باشین ؟
+ اونش به شما مربوط نمیشه .
دست سوزی رو گرفتم و از اونجا دورش کردم .
+ خوبی ؟
_ آه ..... آره خوبم .
+ به چیزای بد فکر نکن بیا بریم شهر .
_ من خیلی کم میام شهر .
+ خب الان یعنی نمیشه با من بیای ؟
_ چرا میام . بریم .
+ بریم .
.
.
.
__________________________________
پایان پارت دهم .
پنج پارت دیگه مونده تا پایان فیک 😁 پس فردا اون پنج پارت رو همه با هم آپ میکنممم 🥺 فعلا بابای
+ سلام .
_ سلام . اینجایی ؟
+ اره هستم .
_ میخوان اینحا ساختمون سازی بکنن گل ها رو بکَنَن حرف آدم سرشون نمیشه .
سرکارگر : خانم حد خودتون رو بدونید .
+ شما هم حد خودتون رو بدونید آقا . اجازه ی همچین رفتاری با ایشون ندارید .
سرکارگر : شما کی باشین ؟
+ اونش به شما مربوط نمیشه .
دست سوزی رو گرفتم و از اونجا دورش کردم .
+ خوبی ؟
_ آه ..... آره خوبم .
+ به چیزای بد فکر نکن بیا بریم شهر .
_ من خیلی کم میام شهر .
+ خب الان یعنی نمیشه با من بیای ؟
_ چرا میام . بریم .
+ بریم .
.
.
.
__________________________________
پایان پارت دهم .
پنج پارت دیگه مونده تا پایان فیک 😁 پس فردا اون پنج پارت رو همه با هم آپ میکنممم 🥺 فعلا بابای
۹.۰k
۱۸ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.