⁵ دقیقه تا مرگ
⁵ دقیقه تا مرگ
pt⁸
راوی:
جیمین و ات بعد از کل کل های فراوان
خسته شدن و تموم کردن بحث این که کدومشون بچه است
همین که رفتن تا استراحت کنن
جونگ هی در زد و گفت
!رییس باید یه چیزی بهتون بگم
-اومدم جونگ هی(رفت دم در
!رییس به مهمونی دعوت شدید و از اونجایی که تمام مافیا ها هستن شما هم باید برید
-مجبورم؟
!متاسفانه بله
-اوم باشه ساعت چنده؟
!ساعت 12 شب
-اوم باشه
به بادیگارد ها خبر بده
!چشم رییس
جونگ هی رفت و جیمین به سمت ات رغت و گفت
-ات باید یه کاری برام انجام بدی
*چی؟
-باید دوست دخترم بشی
*چیییییییی؟
-میخوام نقش بازی کنی که دوست دخترمی
*چرا باید قبول کنم
-میتونی قبول نکنیو اروم بری روی تخـ.....
*باشه باشه قبوله
-ساعت 12 هستش
*اوم
.
.
.
.
.
11:۳٠دقیقه ات و جیمین شروع کردن به اماده
شدن برای پارتی پارتی یههههه
ات رفت و لباسش رو پوشید
وقتی اومد جیمین نمی تونست نگاهش رو از ات بگیره
)(از لباسای جیمین و ات عکس میزارم)
یهو صدای ات توی گوش جیمین پیچید و باعث شد جیمین به خودش بیاد
*جیمین خوبی؟
-اره ولی بیا اینجا
ات اروم رفت پیش جیمین
جیمین دستش رو کرد توی......(منحرف
کمد و (از این کشایی که پا میبندن اسمشو یادم رفته خودتون بفهمید)
برداشت و پای ات رو گرفت و کش رو روی رون های ات گذاشت و گفت
-بیا بریم....بیب
*اوم..... بـ...اشه
جیمین و ات سوار ماشین شدن و به سمت مهمونی رفتن
وقتی رسیدن بادیگارد ها درو برای جیمین باز کردن و جیمین پیاده شد و مثل جنتلمن ها دستشو سمت ات دراز کرد و ات هم دستشو گرفت و از ماشین پیاده شد
وقتی وارد مهمونی شدن همه ساکت شدن
و نگاه جیمین و ات میکردن
جیمین و ات رفتن سر میزی که روش نوشته بود p.fm.(به معنی مافیا ی اقای پارک
جیمین اروم به ات گفت
-حس نمیکنی لباست خیلی کوتاس؟
*واقعا؟
-اره(یهو جدی شد
همون موقع جان کسی که ابروی هر چی مافیاست رو با احمق بازی هاش برده اومد سمت جیمین و ات و گفت
(علامت جان سگ~
~به به ببین کی اینجاست جیمین و... شما؟
-دوست دخترم
~اسمش؟
-به توچه؟
~اه همون گند اخلاق همیشگی
-تو ام همون سیریش احمق
جان روشو کرد طرف ات و گفت
~خودتو معرفی کن
*نمیخوام
~ایششش
جان دست ات رو گرفت و گفت من جانم پس خودتو معرفی کن
جیمین دست ات رو از دستاش کشید و گفت
-اسمش ات هست
~اوم خوشبختم
.
.
از اول مهمونی جان خیلی به ات میچسبید و هنین جیمین رو عصبی میکرد
ات اروم به جیمین گفت
*جیمین
-اوم بیب؟
*میشه بریم بشینیم؟
-اره
جیمین و ات رفتن تا بشینن
جیمین سریع کتشو در اورد و در پاهای انداخت تا ات راحت بشینه
همون موقع جان نشت پیش ات و گفت
~هوا گرمه(و بعدش کت جیمین رو برداشت و گذاشت روی میز
جیمین خیلی عصبی شده بود
اگه میشد دلش میخواست جان رو همینجا دار بزنه
حمایت🖤
pt⁸
راوی:
جیمین و ات بعد از کل کل های فراوان
خسته شدن و تموم کردن بحث این که کدومشون بچه است
همین که رفتن تا استراحت کنن
جونگ هی در زد و گفت
!رییس باید یه چیزی بهتون بگم
-اومدم جونگ هی(رفت دم در
!رییس به مهمونی دعوت شدید و از اونجایی که تمام مافیا ها هستن شما هم باید برید
-مجبورم؟
!متاسفانه بله
-اوم باشه ساعت چنده؟
!ساعت 12 شب
-اوم باشه
به بادیگارد ها خبر بده
!چشم رییس
جونگ هی رفت و جیمین به سمت ات رغت و گفت
-ات باید یه کاری برام انجام بدی
*چی؟
-باید دوست دخترم بشی
*چیییییییی؟
-میخوام نقش بازی کنی که دوست دخترمی
*چرا باید قبول کنم
-میتونی قبول نکنیو اروم بری روی تخـ.....
*باشه باشه قبوله
-ساعت 12 هستش
*اوم
.
.
.
.
.
11:۳٠دقیقه ات و جیمین شروع کردن به اماده
شدن برای پارتی پارتی یههههه
ات رفت و لباسش رو پوشید
وقتی اومد جیمین نمی تونست نگاهش رو از ات بگیره
)(از لباسای جیمین و ات عکس میزارم)
یهو صدای ات توی گوش جیمین پیچید و باعث شد جیمین به خودش بیاد
*جیمین خوبی؟
-اره ولی بیا اینجا
ات اروم رفت پیش جیمین
جیمین دستش رو کرد توی......(منحرف
کمد و (از این کشایی که پا میبندن اسمشو یادم رفته خودتون بفهمید)
برداشت و پای ات رو گرفت و کش رو روی رون های ات گذاشت و گفت
-بیا بریم....بیب
*اوم..... بـ...اشه
جیمین و ات سوار ماشین شدن و به سمت مهمونی رفتن
وقتی رسیدن بادیگارد ها درو برای جیمین باز کردن و جیمین پیاده شد و مثل جنتلمن ها دستشو سمت ات دراز کرد و ات هم دستشو گرفت و از ماشین پیاده شد
وقتی وارد مهمونی شدن همه ساکت شدن
و نگاه جیمین و ات میکردن
جیمین و ات رفتن سر میزی که روش نوشته بود p.fm.(به معنی مافیا ی اقای پارک
جیمین اروم به ات گفت
-حس نمیکنی لباست خیلی کوتاس؟
*واقعا؟
-اره(یهو جدی شد
همون موقع جان کسی که ابروی هر چی مافیاست رو با احمق بازی هاش برده اومد سمت جیمین و ات و گفت
(علامت جان سگ~
~به به ببین کی اینجاست جیمین و... شما؟
-دوست دخترم
~اسمش؟
-به توچه؟
~اه همون گند اخلاق همیشگی
-تو ام همون سیریش احمق
جان روشو کرد طرف ات و گفت
~خودتو معرفی کن
*نمیخوام
~ایششش
جان دست ات رو گرفت و گفت من جانم پس خودتو معرفی کن
جیمین دست ات رو از دستاش کشید و گفت
-اسمش ات هست
~اوم خوشبختم
.
.
از اول مهمونی جان خیلی به ات میچسبید و هنین جیمین رو عصبی میکرد
ات اروم به جیمین گفت
*جیمین
-اوم بیب؟
*میشه بریم بشینیم؟
-اره
جیمین و ات رفتن تا بشینن
جیمین سریع کتشو در اورد و در پاهای انداخت تا ات راحت بشینه
همون موقع جان نشت پیش ات و گفت
~هوا گرمه(و بعدش کت جیمین رو برداشت و گذاشت روی میز
جیمین خیلی عصبی شده بود
اگه میشد دلش میخواست جان رو همینجا دار بزنه
حمایت🖤
۱.۵k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.