تک پارتی از تهیونگ
«تهیونگ»
#تک_پارتی
"ا.ت"
خسته و کوفته از سرکار برگشتم خونه که دیدم دم در کلی کفشه
رفتم داخل ببینم چخبره......
ا.ت:سلام
مادرا.ت:عا بالاخره اومدی دخترم، ایشون آقای جانگ کیونگسو هستن اومدن خاستگاریت
ا.ت:چی؟! اما من قصد ازدواج ندارم
مادرا.ت:بیا بریم تو اتاق
ا.ت:با مادرم رفتم تو اتاق، درو بست و کلی باهام صحبت کرد اما من اصلن از این پسره خوشم نمیاد، من عاشق همکارم بودم
مادرم یه لباس برام انتحاب کردو بعدش رف، منم با بی میلی لباسو تنم کردم و رفتم پایین، با عصبانیت نشستم رو مبل کنار مادرم
کیونگسو:خانوم ا.ت چرا عصبانی هستی؟
ا.ت:به شما مربوط نیس
مادرا.ت:ا.ت این چه طرز حرف زدنه
ا.ت:دوس دارم اینطوری حرف بزنم
مادرم یه نیشگون محکم از پام گرف ولی کسی نفهمید
با اصرار من و اون پسره کیونگسو رو فرستادن تو اتاق تا باهم حرف بزنیم
داش از خودش تعریف میکرد که گوشیم زنگ خورد جواب دادم
تهیونگ:سلام ا.ت
ا.ت:عا سلام تهیونگ، کاری داری؟
تهیونگ:اره من دم در خونتونم یکی از پروندهها دست توعه میشه برام بیاریش؟
ا.ت:عا باشه الان برات میارم
تهیونگ:منتظرم
ا.ت:تماسو قطع کردمو دنبال پرونده گشتم که پیداش کردم و رفتم پایین
مادرا.ت:کجا میری ا.ت؟
ا.ت:یکی از همکارام اومده دم در میخام این پرونده رو براش ببرم
مادرا.ت:خیلی خب زود بیا
ا.ت:چشم
رفتم درو باز کردم که دیدم تهیونگ تو ماشینش نشسته رفتم سمتش که پیاده شد از ماشین، به پنجره اتاقم نگا کردم دیدم کیونگسو داره نگامون میکنه
پرونده رو دادم به تهیونگ
تهیونگ:عا ا.ت اون کیه تو اتاقت؟
ا.ت:اسمش کیونگسوعه اصلن ازش خوشم نمیاد اومده خاستگاریم
تهیونگ:چ...چی؟! خاستگاریت؟!
ا.ت:اوهوم، من اصلن ازش خوشم نمیاد....تو میتونی کاری کنی که اون بیخیال من بشه؟
تهیونگ:عوووم....آره میتونم کاری کنم
ا.ت:خب چیکار؟
تهیونگ:بیا جلو
اومد جلو منم ل*بامو گذاشتم رو ل*باش و عمیق بو*سیدمش
کیونگسو:با چشمای گرد شده بهشون نگا میکردم و با عصبانیت رفتم بیرون
هنوز داشتن همو میبو*سیدن
رفتم جداشون کردم
تهیونگ:چه غلطی میکنی
کیونگسو:تو به چه حقی دوس دختر منو بوسیدی؟
تهیونگ:هه، باید بگم اون نامزد منه
کیونگسو:هه، دروغه من از مادرش همه چیرو پرسیدم اون اصلن نامزد نداره
تهیونگ:از الان داره، حالا هم گورتو گم کن از اینجا
ا.ت:کیونگسو با عصبانیت رف سمت ماشینشو با سرعت رف
تهیونگ:خیلی وقت بود منتظر یه فرصت مناسب بودم تا به ا.ت اعتراف کنم، الان بهترین موقعیته
تهیونگ:ا.ت من میخام یه چیزی بهت بگم
ا.ت:قبل اینکه بگی میخام ازت تشکر کنم که منو از شر اون راحت کردی
تهیونگ:خاهش میکنم، میتونم روک حرفمو بهت بگم؟
ا.ت:اوهوم
تهیونگ:حاضری بشی ملکه قلبم؟!
ا.ت:من خابم یا بیدار؟ تهیونگ، کسی که دیوانهوار عاشقشم ازم خاسته باهاش ازدواج کنم؟!
سریع بدون هیچ مکثی گفتم:
ا.ت:بله
که بغلم کرد و محکم فشارم داد
ا.ت:لح شدم تهیونگ
تهیونگ:عا ببخشید، ممنون که قبول کردی
ا.ت:بیا بریم داخل یه چیزی بخور
تهیونگ:آخه........
ا.ت:بیا دیگه
تهیونگ:خیلی خب بریم، خودتم کیوت نکن چون عاقبت خوبی نداره
ا.ت:اوک، بریم
رفتیم تو اتاق و کلی باهم صحبت کردیم و بعد یه ماه رسمن باهم ازدواج کردیم و یه زنگی پر از عشق و سرشار از محبتو شروع کردیم.........
#تک_پارتی
"ا.ت"
خسته و کوفته از سرکار برگشتم خونه که دیدم دم در کلی کفشه
رفتم داخل ببینم چخبره......
ا.ت:سلام
مادرا.ت:عا بالاخره اومدی دخترم، ایشون آقای جانگ کیونگسو هستن اومدن خاستگاریت
ا.ت:چی؟! اما من قصد ازدواج ندارم
مادرا.ت:بیا بریم تو اتاق
ا.ت:با مادرم رفتم تو اتاق، درو بست و کلی باهام صحبت کرد اما من اصلن از این پسره خوشم نمیاد، من عاشق همکارم بودم
مادرم یه لباس برام انتحاب کردو بعدش رف، منم با بی میلی لباسو تنم کردم و رفتم پایین، با عصبانیت نشستم رو مبل کنار مادرم
کیونگسو:خانوم ا.ت چرا عصبانی هستی؟
ا.ت:به شما مربوط نیس
مادرا.ت:ا.ت این چه طرز حرف زدنه
ا.ت:دوس دارم اینطوری حرف بزنم
مادرم یه نیشگون محکم از پام گرف ولی کسی نفهمید
با اصرار من و اون پسره کیونگسو رو فرستادن تو اتاق تا باهم حرف بزنیم
داش از خودش تعریف میکرد که گوشیم زنگ خورد جواب دادم
تهیونگ:سلام ا.ت
ا.ت:عا سلام تهیونگ، کاری داری؟
تهیونگ:اره من دم در خونتونم یکی از پروندهها دست توعه میشه برام بیاریش؟
ا.ت:عا باشه الان برات میارم
تهیونگ:منتظرم
ا.ت:تماسو قطع کردمو دنبال پرونده گشتم که پیداش کردم و رفتم پایین
مادرا.ت:کجا میری ا.ت؟
ا.ت:یکی از همکارام اومده دم در میخام این پرونده رو براش ببرم
مادرا.ت:خیلی خب زود بیا
ا.ت:چشم
رفتم درو باز کردم که دیدم تهیونگ تو ماشینش نشسته رفتم سمتش که پیاده شد از ماشین، به پنجره اتاقم نگا کردم دیدم کیونگسو داره نگامون میکنه
پرونده رو دادم به تهیونگ
تهیونگ:عا ا.ت اون کیه تو اتاقت؟
ا.ت:اسمش کیونگسوعه اصلن ازش خوشم نمیاد اومده خاستگاریم
تهیونگ:چ...چی؟! خاستگاریت؟!
ا.ت:اوهوم، من اصلن ازش خوشم نمیاد....تو میتونی کاری کنی که اون بیخیال من بشه؟
تهیونگ:عوووم....آره میتونم کاری کنم
ا.ت:خب چیکار؟
تهیونگ:بیا جلو
اومد جلو منم ل*بامو گذاشتم رو ل*باش و عمیق بو*سیدمش
کیونگسو:با چشمای گرد شده بهشون نگا میکردم و با عصبانیت رفتم بیرون
هنوز داشتن همو میبو*سیدن
رفتم جداشون کردم
تهیونگ:چه غلطی میکنی
کیونگسو:تو به چه حقی دوس دختر منو بوسیدی؟
تهیونگ:هه، باید بگم اون نامزد منه
کیونگسو:هه، دروغه من از مادرش همه چیرو پرسیدم اون اصلن نامزد نداره
تهیونگ:از الان داره، حالا هم گورتو گم کن از اینجا
ا.ت:کیونگسو با عصبانیت رف سمت ماشینشو با سرعت رف
تهیونگ:خیلی وقت بود منتظر یه فرصت مناسب بودم تا به ا.ت اعتراف کنم، الان بهترین موقعیته
تهیونگ:ا.ت من میخام یه چیزی بهت بگم
ا.ت:قبل اینکه بگی میخام ازت تشکر کنم که منو از شر اون راحت کردی
تهیونگ:خاهش میکنم، میتونم روک حرفمو بهت بگم؟
ا.ت:اوهوم
تهیونگ:حاضری بشی ملکه قلبم؟!
ا.ت:من خابم یا بیدار؟ تهیونگ، کسی که دیوانهوار عاشقشم ازم خاسته باهاش ازدواج کنم؟!
سریع بدون هیچ مکثی گفتم:
ا.ت:بله
که بغلم کرد و محکم فشارم داد
ا.ت:لح شدم تهیونگ
تهیونگ:عا ببخشید، ممنون که قبول کردی
ا.ت:بیا بریم داخل یه چیزی بخور
تهیونگ:آخه........
ا.ت:بیا دیگه
تهیونگ:خیلی خب بریم، خودتم کیوت نکن چون عاقبت خوبی نداره
ا.ت:اوک، بریم
رفتیم تو اتاق و کلی باهم صحبت کردیم و بعد یه ماه رسمن باهم ازدواج کردیم و یه زنگی پر از عشق و سرشار از محبتو شروع کردیم.........
۲۴.۱k
۲۵ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.