پدرخوانده p ¹⁸
a,t
دامنم و بالا گرفتم و کنار کوک وایسادم به راحتی میتونستم حسودی دخترا رو ببینم و لبخندی در جواب بهشون زدم که کوک دستم و گرفت
کوک:معرفی میکنم همسرم خانم جئون ات ، دیگه حرفی نیست امیدوارم جشن بهتون خوش بگذره
رفتیم پایین و نشستیم که دخترا با حسرت نگام میکردن که دستی جلوم خم شد سرم و چرخوندم که دیدم کوکه
کوک؛آیا این لیدی جذاب افتخار رقص رو بهم میدن؟
ات:البته مستر* دستش و میگری *
با کوک وسط سالن رفتیم و اهنگ پلی شد و دستم و گذاشتم روی شونش اونم کمرم و گرفت (تانگو دیگه ) آروم چرخوندم و خم شدم به سمت پایین که لباش و گذاشت روی لبام منم گردنش و گرفتم و بوسیدمش
و بعد دست زدن بقیه از هم جدا شدیم
^________________________________________^
a,t
بالاخره مراسم تموم شد با کوک رفتیم خونه خواستم لباسم و در بیارم ولی دستم به زیپ نمی رسید کوک و صدا کردم و اومد داخل زیپ لباسم و بازکرد و از تنم انداخت پایین رفتم سمت کمد و دنبال لباس بودم که کوک صدام کرد
کوک:دلم یه چیزی میخواد
ات:چی عزیزم؟*همونطور که دنبال لباست میگردی *
کوک: میخوام حست کنم*بلند میشه و سمتت میاد*
ات:کوک الان واقعا حوصله ندارم خستم میخوام بخوابم
کوک: ات نزدیک ۹ ماهه حتی بهت دست نزدم (پس عممه بوسش میکنه😐) من دلم میخواد بابا شم
ات:کوک اصلا فکر کردی؟ من برای مادر شدن سنم خیلی کمه ۱۸ سالمه
کوک:منم دارم پیر میشم(فرزندم ۲۶ کجا پیره😐)
ات:هوف بیا بخوابیم
کوک:به زور کارم و میکنم
ات:کوووووک
کوک:کوک نه ددی
حلالم کنید برای دو سه روز میرم بیرون شهر نمیتونمپارت بزارم🦦🖤
دامنم و بالا گرفتم و کنار کوک وایسادم به راحتی میتونستم حسودی دخترا رو ببینم و لبخندی در جواب بهشون زدم که کوک دستم و گرفت
کوک:معرفی میکنم همسرم خانم جئون ات ، دیگه حرفی نیست امیدوارم جشن بهتون خوش بگذره
رفتیم پایین و نشستیم که دخترا با حسرت نگام میکردن که دستی جلوم خم شد سرم و چرخوندم که دیدم کوکه
کوک؛آیا این لیدی جذاب افتخار رقص رو بهم میدن؟
ات:البته مستر* دستش و میگری *
با کوک وسط سالن رفتیم و اهنگ پلی شد و دستم و گذاشتم روی شونش اونم کمرم و گرفت (تانگو دیگه ) آروم چرخوندم و خم شدم به سمت پایین که لباش و گذاشت روی لبام منم گردنش و گرفتم و بوسیدمش
و بعد دست زدن بقیه از هم جدا شدیم
^________________________________________^
a,t
بالاخره مراسم تموم شد با کوک رفتیم خونه خواستم لباسم و در بیارم ولی دستم به زیپ نمی رسید کوک و صدا کردم و اومد داخل زیپ لباسم و بازکرد و از تنم انداخت پایین رفتم سمت کمد و دنبال لباس بودم که کوک صدام کرد
کوک:دلم یه چیزی میخواد
ات:چی عزیزم؟*همونطور که دنبال لباست میگردی *
کوک: میخوام حست کنم*بلند میشه و سمتت میاد*
ات:کوک الان واقعا حوصله ندارم خستم میخوام بخوابم
کوک: ات نزدیک ۹ ماهه حتی بهت دست نزدم (پس عممه بوسش میکنه😐) من دلم میخواد بابا شم
ات:کوک اصلا فکر کردی؟ من برای مادر شدن سنم خیلی کمه ۱۸ سالمه
کوک:منم دارم پیر میشم(فرزندم ۲۶ کجا پیره😐)
ات:هوف بیا بخوابیم
کوک:به زور کارم و میکنم
ات:کوووووک
کوک:کوک نه ددی
حلالم کنید برای دو سه روز میرم بیرون شهر نمیتونمپارت بزارم🦦🖤
۴۳.۱k
۱۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.