ادامه پارت ۲۲😁🧡
من:خو ممد حالا کدوم گوری بریم
ممد:چمدونم
من:پوففففف
ممد:فهمیدم
من:تو همین یه ثانیه؟
ممد:عاره...فقط وقتی گفتم غر نمیزنی هاااا جای دیگه ای نداریم بریم
من:مگه قراره بریم کجا
ممد:خونه نیکا
من:جانننننن،،،من صد سال سیاه نمیام اونجا
ممد:میای
من:نمیام
ممد:میای
من:نمیام
ممد:مجبوری
من:عاقااا دیگههههه من نمیخوامممممم
ممد:همینی که هس....زود باش بیا بریم
من:هعی خدااا
و بعله اینگونه بود که ما مجبور شدیم بریم خونه نیکا
اونقدارم بدم نمیومد بریم خونه اش ولی اون لحظه عصبانی بودم از دست بچه ها که این مجازات و دادن
همینجوری اعصابم خورد بود رفتیم اونجا با کارای نیکا بدتر هم شد
میخواستم بزنم لهش کنم
ولی از یه طرفم این کاراشو دوس داشتم
هعییی متیننن خل شدی رف
وقتی گف چجوری ذوقتو نشون میدی
یاده وقتایی افتادم که یه نشونه یا چمدونم یه چیزی از دیانا میدیدم که فکر میکردم دوسم داره
یادمه انقد خوشحال میشدم که وقتی تنها میشدم جیغ میزدم برا خودم
ولی بعدش چی شد...
این کارای نیکا منو یاد خودم مینداخت
و بعدش وقتی اونجوری حرف زد نمیدونم چم شد ولی خوشم میومد
دوس داشتم واقعا این حرفارو بهم بگه
یا بازم تکرارشون کنه
قیافه اش وقتی گفتم متین به فدای عای امینی گفتنت خعلی باحال بودددد هنوزم وقتی یادش میوفتم دلم غنج میره واسش
واییی خدا
این چیزا چیه میگم
بگذریم اصن
الان تو حال دراز کشیدیم با ممد
البته ممد که خوابه
من بیدارم و دارم با خودم حرف میزنم
بسه دیگه بگیرم بخوابم
ینی فردا چی میشه
هیچی فقط...
هعییییییی
فردااااااا
قراررررررههههه
بریمممم شماللللللل
من چرا یادم رفته بودددددد
وایییییی
وسایلمو جمع نکردممممم
شتتت
واسا ببینم
نکنه بچه ها واسه همین منو ممد و فرستادن بیرون
حتما میخوان برنامه فردا رو بچینن
وایییی چرا زودتر یادم نیومدد
اَهههه
حتما همینه دیه
هوفففف
باید به بچه ها بگم وسایلمو بردارن
البته حتما برمیدارن دیه
بگیرم بکپم بابا
وگرنه دو دقه دیگه کلا به فنا میرم...(:
خو این پارت هم تموم شد به سلامتی😂❤
ممد:چمدونم
من:پوففففف
ممد:فهمیدم
من:تو همین یه ثانیه؟
ممد:عاره...فقط وقتی گفتم غر نمیزنی هاااا جای دیگه ای نداریم بریم
من:مگه قراره بریم کجا
ممد:خونه نیکا
من:جانننننن،،،من صد سال سیاه نمیام اونجا
ممد:میای
من:نمیام
ممد:میای
من:نمیام
ممد:مجبوری
من:عاقااا دیگههههه من نمیخوامممممم
ممد:همینی که هس....زود باش بیا بریم
من:هعی خدااا
و بعله اینگونه بود که ما مجبور شدیم بریم خونه نیکا
اونقدارم بدم نمیومد بریم خونه اش ولی اون لحظه عصبانی بودم از دست بچه ها که این مجازات و دادن
همینجوری اعصابم خورد بود رفتیم اونجا با کارای نیکا بدتر هم شد
میخواستم بزنم لهش کنم
ولی از یه طرفم این کاراشو دوس داشتم
هعییی متیننن خل شدی رف
وقتی گف چجوری ذوقتو نشون میدی
یاده وقتایی افتادم که یه نشونه یا چمدونم یه چیزی از دیانا میدیدم که فکر میکردم دوسم داره
یادمه انقد خوشحال میشدم که وقتی تنها میشدم جیغ میزدم برا خودم
ولی بعدش چی شد...
این کارای نیکا منو یاد خودم مینداخت
و بعدش وقتی اونجوری حرف زد نمیدونم چم شد ولی خوشم میومد
دوس داشتم واقعا این حرفارو بهم بگه
یا بازم تکرارشون کنه
قیافه اش وقتی گفتم متین به فدای عای امینی گفتنت خعلی باحال بودددد هنوزم وقتی یادش میوفتم دلم غنج میره واسش
واییی خدا
این چیزا چیه میگم
بگذریم اصن
الان تو حال دراز کشیدیم با ممد
البته ممد که خوابه
من بیدارم و دارم با خودم حرف میزنم
بسه دیگه بگیرم بخوابم
ینی فردا چی میشه
هیچی فقط...
هعییییییی
فردااااااا
قراررررررههههه
بریمممم شماللللللل
من چرا یادم رفته بودددددد
وایییییی
وسایلمو جمع نکردممممم
شتتت
واسا ببینم
نکنه بچه ها واسه همین منو ممد و فرستادن بیرون
حتما میخوان برنامه فردا رو بچینن
وایییی چرا زودتر یادم نیومدد
اَهههه
حتما همینه دیه
هوفففف
باید به بچه ها بگم وسایلمو بردارن
البته حتما برمیدارن دیه
بگیرم بکپم بابا
وگرنه دو دقه دیگه کلا به فنا میرم...(:
خو این پارت هم تموم شد به سلامتی😂❤
۷.۲k
۰۳ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.