دخترخوانده ی هیولا پارت چهل و هشتم
•••دختر خوانده ی هیولا•••
•••پارت چهل و هشتم•••
"آریانا"
جولی خنده اش میگیره. قیافه ی بی اعصاب گرفتمو گفتم: چی گفتی مارگارت؟
مارگارت- از چشمات میشه فهمید.
- چیو؟
جولی- عشقو دیگه بابا!
بعد هردو از خنده منفجر میشن. نفس عمیق میکشم و بی اهمیتی میکنم.
- اصن میدونی چیه؟
مارگارت- اومم؟
- اره دل بستم فضول. راحت شدی؟
جولی- جدیی؟
مارگارت- کیی؟
- نوچ نوچ نوچ عمرا بگم.
جولی- عه وقتی میگی باید بقیه شم بگیی.
مارگارت- میگی یا خودم میفرستمت اون دنیا.
- بفرست.
مارگارت- نچچچچ ای خدا. حالا کنجکاو شدیما.
- این اسمش کنجکاوی نیست فوضولیه عزیزم. اصن شاید دروغ گفتم.
مارگارت- گگگگ.
جولی- الکی نگو! دروغ نمیگی.
•••پارت چهل و هشتم•••
"آریانا"
جولی خنده اش میگیره. قیافه ی بی اعصاب گرفتمو گفتم: چی گفتی مارگارت؟
مارگارت- از چشمات میشه فهمید.
- چیو؟
جولی- عشقو دیگه بابا!
بعد هردو از خنده منفجر میشن. نفس عمیق میکشم و بی اهمیتی میکنم.
- اصن میدونی چیه؟
مارگارت- اومم؟
- اره دل بستم فضول. راحت شدی؟
جولی- جدیی؟
مارگارت- کیی؟
- نوچ نوچ نوچ عمرا بگم.
جولی- عه وقتی میگی باید بقیه شم بگیی.
مارگارت- میگی یا خودم میفرستمت اون دنیا.
- بفرست.
مارگارت- نچچچچ ای خدا. حالا کنجکاو شدیما.
- این اسمش کنجکاوی نیست فوضولیه عزیزم. اصن شاید دروغ گفتم.
مارگارت- گگگگ.
جولی- الکی نگو! دروغ نمیگی.
۲.۲k
۲۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.