عاشقه زیبا پارت 3
ویو کوک یه وقتی به مادرم اینجوری گفتم الان هم باید سره حرفم بمونم چه فرستی از این بهتر
م/ک:پسرم نمیخوای بهم معرفیش میکنی میدونی که چقدر دوستت دارم و میخوام دوختری عروسه خونواده مون بشه که لیاقتشو داشته باشه و تورو هم خوشبخت کنه
کوک:میدونم مادر جون الان یوهی نمیشه اون خیلی خجالتی هست من ترتیبه یه شدم امشب میدم و شما با پدر بیاین و راجبه این چیزا اونجا حرف میزنیم
م/ک:باشه پسرم هر جوری خودت میدونی من دیگه برم
مادر بلند شد و من هم بلند شدم سرشو به نشونه احترام پایین کردم همینه که مادر رفت زود رفتم پیشه ات
ویو ات تویه اوتاقه داشتم به این فکر میکردم که چرا خانم جعون اینجوری نگاهم میکرد نکنه کاره اشتباه کردم با صدای کوک از افکار اومد بیرون
کوک:کتوشلو بریم باید هر بزنیم
ات:کجا بریم آقا الان سره کاریم
کوک:میگم پاشو
اوف بلند نمی شد رفتم دستشو گرفتم و با خودم بردمش بیرون
ات:وای آقا چیکار میکنید همه دارن نگاهمون میکنن
کوک:سوار شو
جلویه ماشین وایستاد
ات:آقا چرا اینجوری رفتار میکنید
کوک:یه وارم که شده به حرفم گوش کن
وقتی دیدیم داره حرف میزنه دستشو گرفتم بزود سواره ماشین کردم تویه راه هیچ حرفی بینمون ردو بدل نشد
ات:خیلی از دسته رئیس عصبانی شدم هیچ حرفی نزدم تا اینکه با یه باغ خوشگل و کوچیک وایستاد منم پیاده شدم و رفتم داخل باغ آخه خیلی خوشگل بود واقعا رویای بود گلایه رنگارنگ خیلی قشنگ بود همون جوری داشتم به گلایه دور ور مو نگاه میکردم
ات:وای آقا اینجا خیلی خوشگله ضوق کردم آیینه بچها
ویو کوک وقتی داشت اینجوری به اتارفش رو نگاه میکرد رفتم جلو و دستامو دوره کمرش حلقه کردم و چونمو زیره شونش گذاشتم و موهاشو بو کردم و گفتم دوست این اینجا رو برایه تو درستش کردم چون دوست دارم عاشقتم
ویو وقتی گفت دوست دارم دل یجوری شد انگار خیلی وقت بود منتظر این حرفش بودم منو برگردون سمته خودش دستامو گرفت و راه اوفتاد سمته درخت و هر دوتامون نشستیم بعله همون درخت کوک تویه چشمامو زود زد و گفت ببین فقد به حرف هام کس کن باشه مادرم مریضیقلبی داره وقتی یه حرف نباید رویه حرفش هر بزنیم و یه روز داشتم عکساتو نگاه میکردم مادرم دید و گفت اینکه ها خیلی سوال پیچم کرد منم گفتم دوست دوخترمه مادرم گفت زود کارو باهم آشنا کن باشه پسرم من میخوام دوست دوخترت رو ببینم منم با خودم میکردم تو منو به عنوان رئیست منو میبینی و از حسم هیچی نمیدونی به مادرم گفتم هر وقتی که تو رو دیدی همون موقع ماهم ازدواج میکنیم حالا هم مجبوری با من ازدواج کنی ببین از همون روزه اول که دیدمت عاشقت شدم خیلی دوست دارم فقد نتونستم که همون اول که دیدمت بهت حسمو بهت بگم با خودم می گفتم اون منو دوست نداره ( اومد وارم متوجه شده باشین)
ویوات وقتی تمامه این حرفا رو میگفت فقد داشتم شوکه نگاهش میکردم چی یعنی میاد باهم ازدواج کنیم خوب چرا دروغ بگم من اون دیگه خوشحال شدم که گفت با من ازدواج کن وقتی اره حرفش زد دستامو گرفت بوسش کرد
ات:آقا شما متمعنین راجبه احساسا تون
کوک:اره چرا اینجوری گفتی
ات:نمیدونم چی بگم نگاهمون ازش گرفتم و به پایین نگاه کردم کوک دستامو گرفت تویه دستاش و گفت من تورو خوشبخت ترین دوختره این دنیا میکنم قول میدم فقد تو بعله رو بهم بده
ات تویه (ظهنش ) من دلم میخواد آخه به رئیس یه حسایی داشتم تویه چشماش نگاه کردم و گفت باشه باهاش ازدواج میکنم
یوهی کوک منو بغل کرد و تویه هوا چرخون با صدای خیلی بلند میگفت بهاره ماله خودشم کردم عشقم
ات:چیکار میکنید وای سرم گیج رفت
زود پایین کرد
کوک:خوبی
ات:اره خوبم فقد سرم یه خورده گیج رفت
کوک با صورتم رو با دستاش قفل کرد و
ادامه دارد
راستی فیکمو دوست دارین
💔💔
م/ک:پسرم نمیخوای بهم معرفیش میکنی میدونی که چقدر دوستت دارم و میخوام دوختری عروسه خونواده مون بشه که لیاقتشو داشته باشه و تورو هم خوشبخت کنه
کوک:میدونم مادر جون الان یوهی نمیشه اون خیلی خجالتی هست من ترتیبه یه شدم امشب میدم و شما با پدر بیاین و راجبه این چیزا اونجا حرف میزنیم
م/ک:باشه پسرم هر جوری خودت میدونی من دیگه برم
مادر بلند شد و من هم بلند شدم سرشو به نشونه احترام پایین کردم همینه که مادر رفت زود رفتم پیشه ات
ویو ات تویه اوتاقه داشتم به این فکر میکردم که چرا خانم جعون اینجوری نگاهم میکرد نکنه کاره اشتباه کردم با صدای کوک از افکار اومد بیرون
کوک:کتوشلو بریم باید هر بزنیم
ات:کجا بریم آقا الان سره کاریم
کوک:میگم پاشو
اوف بلند نمی شد رفتم دستشو گرفتم و با خودم بردمش بیرون
ات:وای آقا چیکار میکنید همه دارن نگاهمون میکنن
کوک:سوار شو
جلویه ماشین وایستاد
ات:آقا چرا اینجوری رفتار میکنید
کوک:یه وارم که شده به حرفم گوش کن
وقتی دیدیم داره حرف میزنه دستشو گرفتم بزود سواره ماشین کردم تویه راه هیچ حرفی بینمون ردو بدل نشد
ات:خیلی از دسته رئیس عصبانی شدم هیچ حرفی نزدم تا اینکه با یه باغ خوشگل و کوچیک وایستاد منم پیاده شدم و رفتم داخل باغ آخه خیلی خوشگل بود واقعا رویای بود گلایه رنگارنگ خیلی قشنگ بود همون جوری داشتم به گلایه دور ور مو نگاه میکردم
ات:وای آقا اینجا خیلی خوشگله ضوق کردم آیینه بچها
ویو کوک وقتی داشت اینجوری به اتارفش رو نگاه میکرد رفتم جلو و دستامو دوره کمرش حلقه کردم و چونمو زیره شونش گذاشتم و موهاشو بو کردم و گفتم دوست این اینجا رو برایه تو درستش کردم چون دوست دارم عاشقتم
ویو وقتی گفت دوست دارم دل یجوری شد انگار خیلی وقت بود منتظر این حرفش بودم منو برگردون سمته خودش دستامو گرفت و راه اوفتاد سمته درخت و هر دوتامون نشستیم بعله همون درخت کوک تویه چشمامو زود زد و گفت ببین فقد به حرف هام کس کن باشه مادرم مریضیقلبی داره وقتی یه حرف نباید رویه حرفش هر بزنیم و یه روز داشتم عکساتو نگاه میکردم مادرم دید و گفت اینکه ها خیلی سوال پیچم کرد منم گفتم دوست دوخترمه مادرم گفت زود کارو باهم آشنا کن باشه پسرم من میخوام دوست دوخترت رو ببینم منم با خودم میکردم تو منو به عنوان رئیست منو میبینی و از حسم هیچی نمیدونی به مادرم گفتم هر وقتی که تو رو دیدی همون موقع ماهم ازدواج میکنیم حالا هم مجبوری با من ازدواج کنی ببین از همون روزه اول که دیدمت عاشقت شدم خیلی دوست دارم فقد نتونستم که همون اول که دیدمت بهت حسمو بهت بگم با خودم می گفتم اون منو دوست نداره ( اومد وارم متوجه شده باشین)
ویوات وقتی تمامه این حرفا رو میگفت فقد داشتم شوکه نگاهش میکردم چی یعنی میاد باهم ازدواج کنیم خوب چرا دروغ بگم من اون دیگه خوشحال شدم که گفت با من ازدواج کن وقتی اره حرفش زد دستامو گرفت بوسش کرد
ات:آقا شما متمعنین راجبه احساسا تون
کوک:اره چرا اینجوری گفتی
ات:نمیدونم چی بگم نگاهمون ازش گرفتم و به پایین نگاه کردم کوک دستامو گرفت تویه دستاش و گفت من تورو خوشبخت ترین دوختره این دنیا میکنم قول میدم فقد تو بعله رو بهم بده
ات تویه (ظهنش ) من دلم میخواد آخه به رئیس یه حسایی داشتم تویه چشماش نگاه کردم و گفت باشه باهاش ازدواج میکنم
یوهی کوک منو بغل کرد و تویه هوا چرخون با صدای خیلی بلند میگفت بهاره ماله خودشم کردم عشقم
ات:چیکار میکنید وای سرم گیج رفت
زود پایین کرد
کوک:خوبی
ات:اره خوبم فقد سرم یه خورده گیج رفت
کوک با صورتم رو با دستاش قفل کرد و
ادامه دارد
راستی فیکمو دوست دارین
💔💔
۷.۴k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.