وقتی که زندگیم عوض شد ۵۴
و رفتم کلی غذا درست کردم تا شب به تهیونگ خبر بچه دار شدنمون رو بدم
شب شد و من رو میز رو چیدم ساعت شام بود یک ربع از ساعتی که ما شام می خوردیم گذشته بود
نگرانش شدم و رفتم دم در اتاقمون و در زدم ولی تهیونگ جواب نداد
چون که نگران بودم در رو باز کردم اما با صحنه ای که دیدم تمام دنیا رو سرم خراب شد
دیدم که تهیونگ داره با یه دختر دیگه رابطه برقرار می کنه
باورم نمی شد که یه روزی تهیونگ به من خیانت کنه
اشک توی چشمام جمع شده بود تا چشمم به قیافه ی اون دختر افتاد نزدیک بود غش کنم اون، اون ، یونا بود خواهر جونگ کوک!
این داستان ادامه دارد...💜
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#فیک
شب شد و من رو میز رو چیدم ساعت شام بود یک ربع از ساعتی که ما شام می خوردیم گذشته بود
نگرانش شدم و رفتم دم در اتاقمون و در زدم ولی تهیونگ جواب نداد
چون که نگران بودم در رو باز کردم اما با صحنه ای که دیدم تمام دنیا رو سرم خراب شد
دیدم که تهیونگ داره با یه دختر دیگه رابطه برقرار می کنه
باورم نمی شد که یه روزی تهیونگ به من خیانت کنه
اشک توی چشمام جمع شده بود تا چشمم به قیافه ی اون دختر افتاد نزدیک بود غش کنم اون، اون ، یونا بود خواهر جونگ کوک!
این داستان ادامه دارد...💜
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#فیک
۷.۳k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.