پارت پنجم
* در حال خریدن فانوس .. گوجو این ور و اونور میدوید و بپر بپر میکرد اون خیلی خوشحال بود *
× یکم آروم بگیر پشمک ..
× بیا بریم یه فانوس بخریم
× آقا میشه دو تا فانوس بدین ؟
فروشنده : بله حتما
فروشنده: بفرمایید خدمت شما
× خیلی متشکرم
× پشمک__
× پشمکککک
× ای خدا گمش کردم ..
فروشنده: چیزی شده خانم؟
× یه پسر بچه با موهای سفید و چشم های ابی ندیدید ؟
فروشنده: فکر کنم رفت سمت پل فانوس
× باشه خیلی ممنونم ..اریگاتو گزایماسه
× ساتوروووو ... ساتورو
+ من اینجا ام سنسه
× اخ بچه جون ترسوندی منو نگفتی گم میشی دزدا کلیه تو در میارن پشمک خنگ
+ ببخشید
× * دستمو رو کلش کشیدم و یه قلم بهش دادم با فانوسی که خریده بودم *
× خب حالا هر چیزی که دوست داری رو بکش و بفرست هوا
+ باشه
× بعد از چند دقیقه دیگه وقته هوا کردن فانوس ها بود که چشمم به طرحی که ساتورو کشیده بود افتاد
× پشمک کوچولو تو منو کشیدی ؟
+ اره سنسه ..
× خب پس منم پشمک خان رو میکشم باشه ؟
× قلم رو برداشتم و ساتورو نقاشی کردم و فانوس رو روشن کردم *
× خب ۱ .. ۲ ... ۳ . بفرست هوا
× فانوس رو فرستادیم هوا ساتورو با اشتیاق به فانوس خودش نگاه میکرد و هر چند ثانیه ک بار فانوسش رو نشون می داد
+ سنسه نگاه کن اون فانوس منه ...
× اره پشمک کوچولو
× ساتورو رفت روی صندلی روی پل نشست و منم کنارش نشستم ... با چشم های الماسی رنگش به فانوس ها نگاه میکرد
+ سنسه ؟
× بله ؟
+ پدر و مادر داشتن چه حسی داره ؟
× از سؤالش تعجب کردم * چرا یه همچین سوالی پرسیدی ساتورو؟
+ فقط دلم میخواد بدونم چه حسی داره
× * کمی فکر کردم و بعدش ایده ای به ذهنم رسید * ساتورو بیا اینجا ..
× بلندش کردم و نشوندمش رو پاهام * پدر مادر داشتن حس امنیت رو داره حسی داره انگار همیشه یه نفر دوست داره و بهت اهمیت میده یعنی همیشه حمایتت میکنه
حالا فهمیدی پدر و مادر داشتن چه حسی داره ؟
+ سنسه مثل شما ؟
× مثل من ؟
+ اره شما منو دوست دارید از من حمایت میکنید منو همیشه دوست دارید و بهم حس امنیت میدید
× * لبخندی زدم و سرش رو ناز کردم و با موهاش بازی کردم *
× خودشو تو بغلم جا کرد منم بغلش کردم ..
× اون برای اولین بار تو زندگیش بیرون رو دیده بود و خیلی با هیجان و ذوق به آسمون و دور اطرافش و مردم نگاه میکرد
× بعد از گذشت نیم ساعت تو بغلم خوابش برد بغلش کردم و با تلپورت رفتیم به عمارت
× یکم آروم بگیر پشمک ..
× بیا بریم یه فانوس بخریم
× آقا میشه دو تا فانوس بدین ؟
فروشنده : بله حتما
فروشنده: بفرمایید خدمت شما
× خیلی متشکرم
× پشمک__
× پشمکککک
× ای خدا گمش کردم ..
فروشنده: چیزی شده خانم؟
× یه پسر بچه با موهای سفید و چشم های ابی ندیدید ؟
فروشنده: فکر کنم رفت سمت پل فانوس
× باشه خیلی ممنونم ..اریگاتو گزایماسه
× ساتوروووو ... ساتورو
+ من اینجا ام سنسه
× اخ بچه جون ترسوندی منو نگفتی گم میشی دزدا کلیه تو در میارن پشمک خنگ
+ ببخشید
× * دستمو رو کلش کشیدم و یه قلم بهش دادم با فانوسی که خریده بودم *
× خب حالا هر چیزی که دوست داری رو بکش و بفرست هوا
+ باشه
× بعد از چند دقیقه دیگه وقته هوا کردن فانوس ها بود که چشمم به طرحی که ساتورو کشیده بود افتاد
× پشمک کوچولو تو منو کشیدی ؟
+ اره سنسه ..
× خب پس منم پشمک خان رو میکشم باشه ؟
× قلم رو برداشتم و ساتورو نقاشی کردم و فانوس رو روشن کردم *
× خب ۱ .. ۲ ... ۳ . بفرست هوا
× فانوس رو فرستادیم هوا ساتورو با اشتیاق به فانوس خودش نگاه میکرد و هر چند ثانیه ک بار فانوسش رو نشون می داد
+ سنسه نگاه کن اون فانوس منه ...
× اره پشمک کوچولو
× ساتورو رفت روی صندلی روی پل نشست و منم کنارش نشستم ... با چشم های الماسی رنگش به فانوس ها نگاه میکرد
+ سنسه ؟
× بله ؟
+ پدر و مادر داشتن چه حسی داره ؟
× از سؤالش تعجب کردم * چرا یه همچین سوالی پرسیدی ساتورو؟
+ فقط دلم میخواد بدونم چه حسی داره
× * کمی فکر کردم و بعدش ایده ای به ذهنم رسید * ساتورو بیا اینجا ..
× بلندش کردم و نشوندمش رو پاهام * پدر مادر داشتن حس امنیت رو داره حسی داره انگار همیشه یه نفر دوست داره و بهت اهمیت میده یعنی همیشه حمایتت میکنه
حالا فهمیدی پدر و مادر داشتن چه حسی داره ؟
+ سنسه مثل شما ؟
× مثل من ؟
+ اره شما منو دوست دارید از من حمایت میکنید منو همیشه دوست دارید و بهم حس امنیت میدید
× * لبخندی زدم و سرش رو ناز کردم و با موهاش بازی کردم *
× خودشو تو بغلم جا کرد منم بغلش کردم ..
× اون برای اولین بار تو زندگیش بیرون رو دیده بود و خیلی با هیجان و ذوق به آسمون و دور اطرافش و مردم نگاه میکرد
× بعد از گذشت نیم ساعت تو بغلم خوابش برد بغلش کردم و با تلپورت رفتیم به عمارت
۲.۵k
۰۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.