روایت بسیار جالب و خواندنی از بحرف درآمدن جمجمه پوسیده!
روایت بسیار جالب و خواندنی از بحرف درآمدن جمجمه پوسیده!
پاسخ جمجمه انوشیروان به سوالات حضرت علی (ع)
اقرار جمجمه انوشیروان به ولایت حضرت علی (ع)
به امام على علیه السلام خبر رسید
معاویه تصمیم دارد با لشكر مجهز به
سرزمین هاى اسلامى حمله كند.
على علیه السلام براى سركوبى دشمنان از
كوفه بیرون آمد و با سپاه مجهز به سوى
صفین حركت كردند. در سر راه به شهر
مدائن (پایتخت پادشاهان ساسانى)
رسیدند و وارد كاخ كسرى شدند.
حضرت پس از اداى نماز با گروهى از
یارانش مشغول گشتن ویرانه هاى كاخ
انوشیروان شدند و به هر قسمت كاخ كه
مى رسیدند كارهایى را كه در آنجا انجام
شده بود به یارانش توضیح مى دادند به
طورى كه باعث تعجب اصحاب مى شد و
عاقبت یكى از آنان گفت:
یا امیرالمۆمنین! آنچنان وضع كاخ را
توضیح مى دهید گویا شما مدتها
اینجا زندگى كرده اید!
در آن لحظات كه ویرانه هاى كاخها و
تالارها را تماشا مى كردند، ناگاه على علیه
السلام، جمجمه اى پوسیده را در گوشه
خرابه دید، به یكى از یارانش فرمود:
او را برداشته و همراه من بیا!.
سپس على علیه السلام بر ایوان كاخ
مدائن آمد و در آنجا نشست و دستور
داد طشتى آوردند و مقدارى آب در
طشت ریختند و به آورنده جمجمه فرمود:
آن را در طشت بگذار.
وى هم جمجمه را در میان طشت
گذاشت.آنگاه على علیه السلام
خطاب به جمجمه فرمود:
اى جمجمه! تو را قسم مى دهم،
بگو من كیستم و تو كیستى؟.
جمجمه با بیان رسا گفت:
تو امیرالمۆمنین، سرور جانشینان و رهبر
پرهیزگاران هستى و من بنده اى از
بندگان خدا هستم.
على علیه السلام پرسید حالت
چگونه است؟.
جواب داد:یا امیرالمۆمنین! من پادشاه
عادل بودم، نسبت به زیر دستان مهر و
محبت داشتم، راضى نبودم كسى در
حكومت من ستم ببیند، ولى در دین
مجوسى (آتش پرستى) به سر مى بردم.
هنگامى كه پیامبر اسلام صلى الله علیه
و آله و سلم به دنیا آمد كاخ من شكافى
برداشت، آنگاه به رسالت مبعوث شد. من
خواستم اسلام را بپذیرم ولى زرق و برق
سلطنت مرا از ایمان و اسلام بازداشت و
اكنون پشیمانم.
اى كاش كه من هم ایمان مى آوردم
اینك از بهشت محروم هستم و در عین
حال به خاطر عدالت از آتش دوزخم هم
در امانم.
واى به حالم! اگر ایمان مى آوردم من
هم با تو بودم. اى امیرالمۆمنین و اى
بزرگ خاندان پیامبر!
سخنان جمجمه پوسیده انوشیروان به
قدرى دل سوز بود كه همه حاضران تحت
تأثیر قرار گرفته با صداى بلند گریستند.
منبع: بحارالانوار، ج 41، ص 24؛ نقل از داستانهاى بحارالأنوار، ج 3، ص 56.
پاسخ جمجمه انوشیروان به سوالات حضرت علی (ع)
اقرار جمجمه انوشیروان به ولایت حضرت علی (ع)
به امام على علیه السلام خبر رسید
معاویه تصمیم دارد با لشكر مجهز به
سرزمین هاى اسلامى حمله كند.
على علیه السلام براى سركوبى دشمنان از
كوفه بیرون آمد و با سپاه مجهز به سوى
صفین حركت كردند. در سر راه به شهر
مدائن (پایتخت پادشاهان ساسانى)
رسیدند و وارد كاخ كسرى شدند.
حضرت پس از اداى نماز با گروهى از
یارانش مشغول گشتن ویرانه هاى كاخ
انوشیروان شدند و به هر قسمت كاخ كه
مى رسیدند كارهایى را كه در آنجا انجام
شده بود به یارانش توضیح مى دادند به
طورى كه باعث تعجب اصحاب مى شد و
عاقبت یكى از آنان گفت:
یا امیرالمۆمنین! آنچنان وضع كاخ را
توضیح مى دهید گویا شما مدتها
اینجا زندگى كرده اید!
در آن لحظات كه ویرانه هاى كاخها و
تالارها را تماشا مى كردند، ناگاه على علیه
السلام، جمجمه اى پوسیده را در گوشه
خرابه دید، به یكى از یارانش فرمود:
او را برداشته و همراه من بیا!.
سپس على علیه السلام بر ایوان كاخ
مدائن آمد و در آنجا نشست و دستور
داد طشتى آوردند و مقدارى آب در
طشت ریختند و به آورنده جمجمه فرمود:
آن را در طشت بگذار.
وى هم جمجمه را در میان طشت
گذاشت.آنگاه على علیه السلام
خطاب به جمجمه فرمود:
اى جمجمه! تو را قسم مى دهم،
بگو من كیستم و تو كیستى؟.
جمجمه با بیان رسا گفت:
تو امیرالمۆمنین، سرور جانشینان و رهبر
پرهیزگاران هستى و من بنده اى از
بندگان خدا هستم.
على علیه السلام پرسید حالت
چگونه است؟.
جواب داد:یا امیرالمۆمنین! من پادشاه
عادل بودم، نسبت به زیر دستان مهر و
محبت داشتم، راضى نبودم كسى در
حكومت من ستم ببیند، ولى در دین
مجوسى (آتش پرستى) به سر مى بردم.
هنگامى كه پیامبر اسلام صلى الله علیه
و آله و سلم به دنیا آمد كاخ من شكافى
برداشت، آنگاه به رسالت مبعوث شد. من
خواستم اسلام را بپذیرم ولى زرق و برق
سلطنت مرا از ایمان و اسلام بازداشت و
اكنون پشیمانم.
اى كاش كه من هم ایمان مى آوردم
اینك از بهشت محروم هستم و در عین
حال به خاطر عدالت از آتش دوزخم هم
در امانم.
واى به حالم! اگر ایمان مى آوردم من
هم با تو بودم. اى امیرالمۆمنین و اى
بزرگ خاندان پیامبر!
سخنان جمجمه پوسیده انوشیروان به
قدرى دل سوز بود كه همه حاضران تحت
تأثیر قرار گرفته با صداى بلند گریستند.
منبع: بحارالانوار، ج 41، ص 24؛ نقل از داستانهاى بحارالأنوار، ج 3، ص 56.
۵۸۷
۱۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.