عشق پوسیده. پارت 4
تهیونگ یه چیزی دید و دوید دنبالش منم رفتم دنبال تهیونگ.
یه مرد سیاهپوش در حالی که یه دوربین دور گردنش بود شروع کرد دویدن
جیمین بود؟یعنی ممکنه اینقدر پیش بره؟
بین درختا می دویدیم .شاخه ها زیر پامون خرد می شدن .
دوباره رسیدیم توی خیابون .
و وسط خیابون گمش کردیم.
وسط خیابون بین کلی ماشین
بوق ماشین رو شنیدم و سریع تهیونگ منو کشید کنار و صاف افتادم بغلش .
صدای دوربین رو شنیدم
اون هنوز اونجا بود .
رفتم بگردم ولی باز فرار کرد و سریع خودش رو به یه اتوبوس گیر داد و فرار کرد .
برگشتیم سرکار .
هر دومون فهمیده بودیم این یه ماجرای عادی نبود .
رسیدم خونه و کاملا از خستگی همچی یادم رفته بود.
تا اینکه صدای پیام گوشیم اومد
جیمین: ا/ت جوابت به پیشنهادم چیه؟
می تونیم دوباره شروع داشته باشیم ؟
صدای مغزم رو می شنیدم که داد می زد : نه نه نه نه نه نه نه نه .این یه اشتباه احمقانه است
اون خطرناکهههههه .ا/ت خواهش می کنم این اشتباه رو نکن .
اگر سری بعد که عصبانی شد به جای چایی چاقو دستش باشه چی ؟؟؟!!
ولی صدای قلبم که به خاطر عشقم بهش داشت از جا در می اومد نمی ذاشت صدای فریاد هاش رو بشنوم .گوشم پر از صدای ضربان عشق شده بود.
براش نوشتم : آره جیمین، همه لیاقت یه شانس دوم رو دارن.
عشق چشمام رو کور کرده بود و گوش هام رو کر .
کمتر از دو دقیقه بعد جیمین زنگ در خونه رو زد و تا در رو باز کردم پرید بغلم و تمام صورتم رو محکم بوسید .
از شادی داشت بال در میآورد.
می رقصید و می خوند .
تو دستش مشروب و یه دسته اندازه کل هیکل یه آدم گل رز قرمز سرخ خونی بود
بعد اون روز دوباره همچی عادی شد تا چند روز حدودا یه هفته همه چیز دوباره رویایی شده بود .
جیمین من برگشته بود.
حتی عشقم هزاران هزاران برابر شده بود .
یه روز توی تختم نشسته بودم و داشتم با تهیونگ راجب کار چت می کردم تا با هم یه مشکل فنی رو برطرف کنیم.
جیمین در رو با پا باز کرد و توی دستش دو تا لیوان چایی داغ و تازه دم خوش بو بود و کنارشم شکلات مورد علاقه ام رو گزاشته بود .
جیمین : قند عسلم داری چیکار می کنی؟
گفتم دارم با همکارم تهیونگ راجب کار صحبت می کنم .
یه پرونده مشکل پیدا کرده.
جیمین چایی رو داد دستم و دراز کشید و سرش رو گزاشت روی پاهام
چایی رو خوردم
مزه عجیبی می داد.
ولی اهمیت ندادم و تا ته خوردم .
ولی یکم بعد حس کردم دیگه نمی تونم پاها و دستام رو تکون بدم.
گفتم : چیمین ،پاشو فکر کنم پاهام و دستام خواب رفته
اصلا حتی دیگه نمی تونم کار کنم .
جیمین : نمی دونستم اثر داروی سگ اینقدر قویه!!!
لبخند زدم : عزیزم راجب چی حرف می زنی ،ما که سگ نداریم.
جیمین : از وقتی بهم خیانت کردی ،دیگه داریم .
قبل از این که حرف بزنم تقریبا تمام هوشیاریم رو از دست دادم
و این اصلا رویایی نیست.
یه مرد سیاهپوش در حالی که یه دوربین دور گردنش بود شروع کرد دویدن
جیمین بود؟یعنی ممکنه اینقدر پیش بره؟
بین درختا می دویدیم .شاخه ها زیر پامون خرد می شدن .
دوباره رسیدیم توی خیابون .
و وسط خیابون گمش کردیم.
وسط خیابون بین کلی ماشین
بوق ماشین رو شنیدم و سریع تهیونگ منو کشید کنار و صاف افتادم بغلش .
صدای دوربین رو شنیدم
اون هنوز اونجا بود .
رفتم بگردم ولی باز فرار کرد و سریع خودش رو به یه اتوبوس گیر داد و فرار کرد .
برگشتیم سرکار .
هر دومون فهمیده بودیم این یه ماجرای عادی نبود .
رسیدم خونه و کاملا از خستگی همچی یادم رفته بود.
تا اینکه صدای پیام گوشیم اومد
جیمین: ا/ت جوابت به پیشنهادم چیه؟
می تونیم دوباره شروع داشته باشیم ؟
صدای مغزم رو می شنیدم که داد می زد : نه نه نه نه نه نه نه نه .این یه اشتباه احمقانه است
اون خطرناکهههههه .ا/ت خواهش می کنم این اشتباه رو نکن .
اگر سری بعد که عصبانی شد به جای چایی چاقو دستش باشه چی ؟؟؟!!
ولی صدای قلبم که به خاطر عشقم بهش داشت از جا در می اومد نمی ذاشت صدای فریاد هاش رو بشنوم .گوشم پر از صدای ضربان عشق شده بود.
براش نوشتم : آره جیمین، همه لیاقت یه شانس دوم رو دارن.
عشق چشمام رو کور کرده بود و گوش هام رو کر .
کمتر از دو دقیقه بعد جیمین زنگ در خونه رو زد و تا در رو باز کردم پرید بغلم و تمام صورتم رو محکم بوسید .
از شادی داشت بال در میآورد.
می رقصید و می خوند .
تو دستش مشروب و یه دسته اندازه کل هیکل یه آدم گل رز قرمز سرخ خونی بود
بعد اون روز دوباره همچی عادی شد تا چند روز حدودا یه هفته همه چیز دوباره رویایی شده بود .
جیمین من برگشته بود.
حتی عشقم هزاران هزاران برابر شده بود .
یه روز توی تختم نشسته بودم و داشتم با تهیونگ راجب کار چت می کردم تا با هم یه مشکل فنی رو برطرف کنیم.
جیمین در رو با پا باز کرد و توی دستش دو تا لیوان چایی داغ و تازه دم خوش بو بود و کنارشم شکلات مورد علاقه ام رو گزاشته بود .
جیمین : قند عسلم داری چیکار می کنی؟
گفتم دارم با همکارم تهیونگ راجب کار صحبت می کنم .
یه پرونده مشکل پیدا کرده.
جیمین چایی رو داد دستم و دراز کشید و سرش رو گزاشت روی پاهام
چایی رو خوردم
مزه عجیبی می داد.
ولی اهمیت ندادم و تا ته خوردم .
ولی یکم بعد حس کردم دیگه نمی تونم پاها و دستام رو تکون بدم.
گفتم : چیمین ،پاشو فکر کنم پاهام و دستام خواب رفته
اصلا حتی دیگه نمی تونم کار کنم .
جیمین : نمی دونستم اثر داروی سگ اینقدر قویه!!!
لبخند زدم : عزیزم راجب چی حرف می زنی ،ما که سگ نداریم.
جیمین : از وقتی بهم خیانت کردی ،دیگه داریم .
قبل از این که حرف بزنم تقریبا تمام هوشیاریم رو از دست دادم
و این اصلا رویایی نیست.
۹.۳k
۱۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.