تیغ 10
وانشات تیغ پارت 10
جنگکوک: نهههههههه.... تهیونگ.....
تهیونگ: تو بدووووو پشت سرتم نگاه نکن
جنگکوک: نههه... نمیزارم تو دیگههه از پیش من برییییییی
تهیونگ: این یه دستوره به عنوان بزرگترت بهت میگم بروووووووو
جنگکوک:.....
این دیگه چیهههههه... اینا چین این کیه....؟!!!!
اون پسر که فک کنم اسمش جنگکوک بود دست من رو گرفت و محکم کشید از اتاق بدو بدو رفت بیرون پله ها رو با نگرانی ترس و استرس پشت سر گذاشت عجله داشت منو
توی یه ون مشکی گذاشت و اومد در جلو رو باز کرد و یه چیزی گفت و بعد با عجله در ون رو بست و رفت.....
دو سه تا مرد به سمتم اومدن و دهنم و دستامو بستم و نمیدونم چجوری شد که بیهوش شدم و فقط یه صفحه ی سیاه دیدم
ویو جنگکوک/
(حال حاضر)
من و تهیونگ با اون دختره داشتیم راحب قوانین بحث میکردیم که با صدای که اومد هممون خشکمون زد
و اتفاق یکه افتاد کل زندگی و داستان رو تغییر داد اون برگشته بود... لی یانگ.. رئیس بزرگترین باند مافیای جهان برگشته... کسی که مادر و پردمو جلو چشمام سرشونو برید.... موهای خواهر مو برید و انقدر کتکش زد که دیگه نمیتونست نفس بکشه... داداشمو..... با یه تفنگ کشت... همه این صحنه برای یه پسر بچه ی هفت ساله زیادی دردناک و زجر آور و بیرحمانه ان ولی این چیزا منو ضعیفتر نکرد که هیچ قویتر کرد و بهم یاد داد به هیپ چیزی نباید توی این دنیای فاکی و لعنتی دل بببندی چون همشون یه روزی ترکت میکنن و ولت میکنن تا بمیری
لی یانگ برگشته بود تا ایندفعه تهوینگو با خودش ببره
ولی ایندفعه دیگه نه من نمیزارم
.......
ممنون که حمایت میکنین
شرطا
20لایک
25کامنت
بوص دوستون دارم بای😶😶🫠🧚🏻♀️🥲🧋
جنگکوک: نهههههههه.... تهیونگ.....
تهیونگ: تو بدووووو پشت سرتم نگاه نکن
جنگکوک: نههه... نمیزارم تو دیگههه از پیش من برییییییی
تهیونگ: این یه دستوره به عنوان بزرگترت بهت میگم بروووووووو
جنگکوک:.....
این دیگه چیهههههه... اینا چین این کیه....؟!!!!
اون پسر که فک کنم اسمش جنگکوک بود دست من رو گرفت و محکم کشید از اتاق بدو بدو رفت بیرون پله ها رو با نگرانی ترس و استرس پشت سر گذاشت عجله داشت منو
توی یه ون مشکی گذاشت و اومد در جلو رو باز کرد و یه چیزی گفت و بعد با عجله در ون رو بست و رفت.....
دو سه تا مرد به سمتم اومدن و دهنم و دستامو بستم و نمیدونم چجوری شد که بیهوش شدم و فقط یه صفحه ی سیاه دیدم
ویو جنگکوک/
(حال حاضر)
من و تهیونگ با اون دختره داشتیم راحب قوانین بحث میکردیم که با صدای که اومد هممون خشکمون زد
و اتفاق یکه افتاد کل زندگی و داستان رو تغییر داد اون برگشته بود... لی یانگ.. رئیس بزرگترین باند مافیای جهان برگشته... کسی که مادر و پردمو جلو چشمام سرشونو برید.... موهای خواهر مو برید و انقدر کتکش زد که دیگه نمیتونست نفس بکشه... داداشمو..... با یه تفنگ کشت... همه این صحنه برای یه پسر بچه ی هفت ساله زیادی دردناک و زجر آور و بیرحمانه ان ولی این چیزا منو ضعیفتر نکرد که هیچ قویتر کرد و بهم یاد داد به هیپ چیزی نباید توی این دنیای فاکی و لعنتی دل بببندی چون همشون یه روزی ترکت میکنن و ولت میکنن تا بمیری
لی یانگ برگشته بود تا ایندفعه تهوینگو با خودش ببره
ولی ایندفعه دیگه نه من نمیزارم
.......
ممنون که حمایت میکنین
شرطا
20لایک
25کامنت
بوص دوستون دارم بای😶😶🫠🧚🏻♀️🥲🧋
۶.۴k
۰۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.