اولین تکپارتیمون
٭آینه٭
با ترس از خواب پرید، نفس هاش به شماره افتاده بود و عرق سرد!!، از همجایه اعضا بدنش میچکید، نفس کشیدن براش سخت بود
دستشو رویه قفسه سینش گذاشت و تند تند نفس میکشید
دوباره اینجوری شده بود، نکته اینجا بود بار اول نبود تقریبا یک سال بود که به این روز افتاده بود
اما هردفه با دیدن اون پسر نورانی، در حد مرگ وحشت میکرد، حتی خودشم نمیدونست چرا
شاید اون همه سفیدی در همجا براش زیادی بود
اما این سری یچیزی فرق میگرد.. همچی عجیب بود و متفاوت انگار این سری اون موجود بهش خیلی نزذیک تر بود تا دفعات قبل، ناخودآگاه نگاهش سمت آینه گوشه اتاقش کشده شد، آینه ای که هرشب با ظاهر شدن کسی داخلش اونو تا خود مرگ میکشوند، تصویری که با ووجود ترسناک نبودنش بازهم اونو زجر میداد
خودشم نمیفمید چرا؟؟ چرا بایست از یه پسر خوش قیافه و نورانی که سر تا پاش از الماس و اکلیل هایه خیره کننده باشه بترسه؟؟؟
هیچوقت خواب هاش موقه بیداری رو درست به خاطر نمیاورد تنها چیزی که خوب در حافظش باقی میموند این بود «ترس»
در افکار خودش بود که صدایی ملایم، وسوسه کننده در اتاق پلی شد و کل اتاق از این صدا پر شد، دختر جوان آروم سرش رو بلا اورد و باز به جایی خیره شد که حس میکرد منشع صدا از اونجاست!! آینه گوشه اتاق!!!
خودشم خوب میدونست که داره از ترس سکته میکنه اما بازهم بلند شد و سمت اون اینه عجیب و غریب رفت انگار سمت اون ناخوداگاه کشیده میشد
چیزی نگذشت که اون دقیقا روبهرویه اون آینه وایساده بود
و یکهو دوباره اون پسر ظاهر شد، دختر بیچاره اون لحظه نترسید دلیلشو خودشم نمیفمید، اما چیز هایی باز داشت براش روشن میشد
پسر نورانی تویه اینه لبخندی زد که باعث شد قلب دختر محکم به قفسه سینش بکوبه خودشو، ناخوداگاه به اینه نزدیک و نزدیک تر شد
و تنها این صدا، این فکر بود که اونو هدایت میکرد
«ببوسش، ببوسش، ببوسش، »
وتنها چند لحظه طول کشید که ل. ب هایع دختر جوان و زیبا رویه لب هایه صورتی و قشنگ اون پسر بلغزه، دخترک هنوز نتونسته بود اون صحنه زیبا رو لمس کنه که با فرو رفتن چیزی در قلبش نفسش قطع شد
و خون قلب بیچاره دختر همجا پاشیده شد!!
لحظات اخر تمام حرف ها و خاطره هایی که نباید فراموش میکرد از جلویه چش هاش رد شد، ای دیگه یه خواب نبود
حالا بچایه اون پسره زیبا یک ادم مرده جلوش ایستاده بود، تمام مدت اون خواب ها یک هشدار بود برایه دوری از اون اینه:)
با ترس از خواب پرید، نفس هاش به شماره افتاده بود و عرق سرد!!، از همجایه اعضا بدنش میچکید، نفس کشیدن براش سخت بود
دستشو رویه قفسه سینش گذاشت و تند تند نفس میکشید
دوباره اینجوری شده بود، نکته اینجا بود بار اول نبود تقریبا یک سال بود که به این روز افتاده بود
اما هردفه با دیدن اون پسر نورانی، در حد مرگ وحشت میکرد، حتی خودشم نمیدونست چرا
شاید اون همه سفیدی در همجا براش زیادی بود
اما این سری یچیزی فرق میگرد.. همچی عجیب بود و متفاوت انگار این سری اون موجود بهش خیلی نزذیک تر بود تا دفعات قبل، ناخودآگاه نگاهش سمت آینه گوشه اتاقش کشده شد، آینه ای که هرشب با ظاهر شدن کسی داخلش اونو تا خود مرگ میکشوند، تصویری که با ووجود ترسناک نبودنش بازهم اونو زجر میداد
خودشم نمیفمید چرا؟؟ چرا بایست از یه پسر خوش قیافه و نورانی که سر تا پاش از الماس و اکلیل هایه خیره کننده باشه بترسه؟؟؟
هیچوقت خواب هاش موقه بیداری رو درست به خاطر نمیاورد تنها چیزی که خوب در حافظش باقی میموند این بود «ترس»
در افکار خودش بود که صدایی ملایم، وسوسه کننده در اتاق پلی شد و کل اتاق از این صدا پر شد، دختر جوان آروم سرش رو بلا اورد و باز به جایی خیره شد که حس میکرد منشع صدا از اونجاست!! آینه گوشه اتاق!!!
خودشم خوب میدونست که داره از ترس سکته میکنه اما بازهم بلند شد و سمت اون اینه عجیب و غریب رفت انگار سمت اون ناخوداگاه کشیده میشد
چیزی نگذشت که اون دقیقا روبهرویه اون آینه وایساده بود
و یکهو دوباره اون پسر ظاهر شد، دختر بیچاره اون لحظه نترسید دلیلشو خودشم نمیفمید، اما چیز هایی باز داشت براش روشن میشد
پسر نورانی تویه اینه لبخندی زد که باعث شد قلب دختر محکم به قفسه سینش بکوبه خودشو، ناخوداگاه به اینه نزدیک و نزدیک تر شد
و تنها این صدا، این فکر بود که اونو هدایت میکرد
«ببوسش، ببوسش، ببوسش، »
وتنها چند لحظه طول کشید که ل. ب هایع دختر جوان و زیبا رویه لب هایه صورتی و قشنگ اون پسر بلغزه، دخترک هنوز نتونسته بود اون صحنه زیبا رو لمس کنه که با فرو رفتن چیزی در قلبش نفسش قطع شد
و خون قلب بیچاره دختر همجا پاشیده شد!!
لحظات اخر تمام حرف ها و خاطره هایی که نباید فراموش میکرد از جلویه چش هاش رد شد، ای دیگه یه خواب نبود
حالا بچایه اون پسره زیبا یک ادم مرده جلوش ایستاده بود، تمام مدت اون خواب ها یک هشدار بود برایه دوری از اون اینه:)
۴.۹k
۲۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.