چرا با همه معنایی که به زندگی میبخشم ، باز هم رنج میکشم ؟
چرا با همه معنایی که به زندگی میبخشم ، باز هم رنج میکشم ؟
شهامت تغییر از آن دسته شهامت هاییست که نیازمند آگاهیست .
ما دردهای بسیاری را در زندگی تجربه میکنیم ، اما آگاهی لازم برای نیاز به تغییر را درک نمیکنیم .
تغییر یک نیاز خاموش در روان ماست که اغلب به آن بی توجه هستیم .
به همین سبب بیش از آنکه به تغییر خود بپردازیم ، خواهان تغییر در بیرون هستیم .
دنیای بیرون از ما نیز تمایلی به تغییر ندارد
چون تغییر دشوار و رنج آور است .
از تنش میان ما و جهان بیرون ، اتفاقات ناخوش آیندی رخ میدهد ، که در آخر برای آرام ساختن خود ، آن را تقدیر مینامیم .
تقدیر یک دروغ برای توجیه تغییراتی است که باید رخ میداد اما از آن ها فرار کردیم .
یک اصل وجود دارد و آنهم اینست که اساس زندگی بر رنج است . از همان زمان که ناف ما را از مادربیولوژیک جدا میکنند ، درد میکشیم تا لحظه ای که از دنیا میرویم .
ولی سوال اینجاست با این همه درد چگونه است که بازهم به زندگی ادامه میدهیم ؟
پاسخ ساده است . ما مکانیسم معنا بخشی به رویدادها در روان خود داریم .
میتوانیم رویدادها را بگونه ای معنا کنیم و عبور کنیم .
ولی یک پرسش اساسی تر وجود دارد .
تا کجا میتوان به تمام تحقیر ها ، مشکلات ، شکست ها و ناهنجاری ها معنابخشید و عبور کرد ؟
آیا میتوان دل خوش نمود که من میتوانم به همه چیزمعنا بار کنم و عبور کنم ؟
پس آن چیزی که با همه معنا بخشی ها یقه مرا میگیرد و با تکرار خود مرا به خود فرا میخواند چیست؟
چرا پس از بسیاری از معنابخشی ها ، رنج های تکراری در زندگی من رخ میدهد ؟
همه اینها پرسش هاییست که ذهن ما را درگیر میکند.
برخی از ما تجربه راهنمایی و مشاوره به دوستان خود داریم و اتفاقا مشاوره و راهنمایی های ما برای آنها بسیارکارگشاست ، اما نوبت خودمان که میرسد، درجا میزنیم و نمیدانیم چه مشکلی وجود دارد!
از خودمان میپرسیم کلام من که برای همه دواست ، چرا برای خودم بی اثر است ؟
همه این درگیری ها ، مسئله هاییست که باید در رنج تغییر جستجو کنیم .
رنجی که هرگز به آن آگاهانه نگاه نکردیم و تاکنون نتوانستیم لذتی معنابخش و به بیانی دیگر ، معنایی لذت بخش را در آن جستجو کنیم
شهامت تغییر از آن دسته شهامت هاییست که نیازمند آگاهیست .
ما دردهای بسیاری را در زندگی تجربه میکنیم ، اما آگاهی لازم برای نیاز به تغییر را درک نمیکنیم .
تغییر یک نیاز خاموش در روان ماست که اغلب به آن بی توجه هستیم .
به همین سبب بیش از آنکه به تغییر خود بپردازیم ، خواهان تغییر در بیرون هستیم .
دنیای بیرون از ما نیز تمایلی به تغییر ندارد
چون تغییر دشوار و رنج آور است .
از تنش میان ما و جهان بیرون ، اتفاقات ناخوش آیندی رخ میدهد ، که در آخر برای آرام ساختن خود ، آن را تقدیر مینامیم .
تقدیر یک دروغ برای توجیه تغییراتی است که باید رخ میداد اما از آن ها فرار کردیم .
یک اصل وجود دارد و آنهم اینست که اساس زندگی بر رنج است . از همان زمان که ناف ما را از مادربیولوژیک جدا میکنند ، درد میکشیم تا لحظه ای که از دنیا میرویم .
ولی سوال اینجاست با این همه درد چگونه است که بازهم به زندگی ادامه میدهیم ؟
پاسخ ساده است . ما مکانیسم معنا بخشی به رویدادها در روان خود داریم .
میتوانیم رویدادها را بگونه ای معنا کنیم و عبور کنیم .
ولی یک پرسش اساسی تر وجود دارد .
تا کجا میتوان به تمام تحقیر ها ، مشکلات ، شکست ها و ناهنجاری ها معنابخشید و عبور کرد ؟
آیا میتوان دل خوش نمود که من میتوانم به همه چیزمعنا بار کنم و عبور کنم ؟
پس آن چیزی که با همه معنا بخشی ها یقه مرا میگیرد و با تکرار خود مرا به خود فرا میخواند چیست؟
چرا پس از بسیاری از معنابخشی ها ، رنج های تکراری در زندگی من رخ میدهد ؟
همه اینها پرسش هاییست که ذهن ما را درگیر میکند.
برخی از ما تجربه راهنمایی و مشاوره به دوستان خود داریم و اتفاقا مشاوره و راهنمایی های ما برای آنها بسیارکارگشاست ، اما نوبت خودمان که میرسد، درجا میزنیم و نمیدانیم چه مشکلی وجود دارد!
از خودمان میپرسیم کلام من که برای همه دواست ، چرا برای خودم بی اثر است ؟
همه این درگیری ها ، مسئله هاییست که باید در رنج تغییر جستجو کنیم .
رنجی که هرگز به آن آگاهانه نگاه نکردیم و تاکنون نتوانستیم لذتی معنابخش و به بیانی دیگر ، معنایی لذت بخش را در آن جستجو کنیم
۳.۰k
۲۶ مهر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.