پارت ۶
رفتم پایین هیچکی جز دو تا خدمتکار نبود وسایل صبحونه رو آماده کردم و چیدم تقریبا همه اومده بودن ارباب اومد سمتم و گفت
_یه لیوان آب برام بیار
+چشم
رفتم براش آوردم تا میخواستم بشقاب رو جلوش دراز کنم با برخورد چیزه محکمی به پهلوم برای لحضه ای مرگ رو جلوی چشمام دیدم دردش خیلی زیاد بود چشمام رو باز کردم درسته دوباره با اون کفشای سنگینش ضربه ی محکمی به کمرم زده بود با این تفاوت که اینبار پهلوی سمته چپم رو هدف گرفته بود نگاش کردم با پوزخند داشت نگام میکرد
_نقطه حساست رو پیدا کردم انگار از دیروز تاحالا اثر کرده(بلند میشه و روبه روت وایمیسته) تازه فهمیدی نقشت اینجا چیه فقط یه برده کوچولویه ضعیف
+بفرمایین(زود سینی رو کنارش گذاشتم و سریع رفتم سمته آشپزخونه اجازه فرود اومدن گریه روی صورتم رو دادم انگار از اینکه دردم رو ببینه و جلوی همه کوچیکم کنه لذت میبرد اروم پاشدم الان دو طرف کمرم از شدت درد جزجز میکرد آخه با کفش؟؟؟
لنگ لنگ داشتم را میرفتم سمت دستشویی صورتم رو یه آبی بزنم برگشتم انگار صبحونه اش رو خورده بود رفتم دره خونه رو بستم که یه دفعه چند تا خدمتکار اومدن طعنه انداختن هی میومدن جلو و من هی میرفتم عقب
_یه لیوان آب برام بیار
+چشم
رفتم براش آوردم تا میخواستم بشقاب رو جلوش دراز کنم با برخورد چیزه محکمی به پهلوم برای لحضه ای مرگ رو جلوی چشمام دیدم دردش خیلی زیاد بود چشمام رو باز کردم درسته دوباره با اون کفشای سنگینش ضربه ی محکمی به کمرم زده بود با این تفاوت که اینبار پهلوی سمته چپم رو هدف گرفته بود نگاش کردم با پوزخند داشت نگام میکرد
_نقطه حساست رو پیدا کردم انگار از دیروز تاحالا اثر کرده(بلند میشه و روبه روت وایمیسته) تازه فهمیدی نقشت اینجا چیه فقط یه برده کوچولویه ضعیف
+بفرمایین(زود سینی رو کنارش گذاشتم و سریع رفتم سمته آشپزخونه اجازه فرود اومدن گریه روی صورتم رو دادم انگار از اینکه دردم رو ببینه و جلوی همه کوچیکم کنه لذت میبرد اروم پاشدم الان دو طرف کمرم از شدت درد جزجز میکرد آخه با کفش؟؟؟
لنگ لنگ داشتم را میرفتم سمت دستشویی صورتم رو یه آبی بزنم برگشتم انگار صبحونه اش رو خورده بود رفتم دره خونه رو بستم که یه دفعه چند تا خدمتکار اومدن طعنه انداختن هی میومدن جلو و من هی میرفتم عقب
۱۰.۰k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.