.
.
تو چشمام نگاه کرد اب دهنمو قورت دادم و یونگی گذاشتم رو میز و روم خیمه زد و...........(من فقط با ا/ت کار دارم خودتون بقیه رو تصور کنین به من ربطی نداره 😐🐾والا)
ا/ت ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وقتی بیدار شده بودم شب بود فکر کنم به 18ساعتی خواب بودم اما بازم خوابم میومد و گرسنمم بود پس بلند شدم نودل درست کردم و خوردم حوصلم سر رفته بود نشستم فلیم دیدم
.
.
.
.
.
.
دو سه ساعت بعد به هوپی زنگ زدم ببینم چیکار میکنه
ا/ت: سلام خوبی
هوپی: ممنون تو خوبی چیزی شده
ا/ت: ها نه چیز...مگه باید چیزی بشه اخه... هوفف حوصلم سر رفته چیکار کنم
هوپی: 😂😂😂اخه من چه میدونم
ا/ت: 🙄راست میگی
هوپی: بیام دنبالت بریم شام بخوریم
ا/ت: من که تازه نودل خوردم.... اممم باشه بیا بیا بازم میخورم
هوپی: 😐😂
ا/ت: چیه چرا میخندی😂😐
هوپی: هیچی😂
ا/ت: باشه😐خوب من دیگه برم امادهشم
هوپی: اره برو فعلا 😂
رفتم تا لباس بپوشم یه پیراهن سیاه پوشیدم با یه دامن سیاه که تا زانوم بود موهامو صاف کردم و یه ارایش ملایم کرد و کفشی که پاشنه نداشته باشه پوشیدم با یه کیف سیاه رفتم پایین و منتظر بودم که زنگ خونه خورد رفتم و باز کردم
هوپی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رفتم خوپه ا/ت و زنگ زدم وقتی نامجون مرد همه دارایش به ا/ت رسید ا/تم یه خونه کوچیک گرفت چون میگفت دوست نداره تنهایی تو یه خونه بزرگ باشه
ا/ت درو باز کرد خیلی قشنگ شده بود بهش خیره شده بودم انگار معذب شده بود منم سریع خودمو جمع و جور کردم
هوپی: بریم
ا/ت: اوهم بریم
سوار ماشین شدیم و رفتیم یه رستوران ساکت وقتی رسیدیم ا/ت چیزی نخورد منم یه غذا سبوک سفارش دادم
هوپی: چرا چیزی نمیخوری
ا/ت: خوب گرسنم نیست
هوپی: مگه نگفتی....
ا/ت: خوب چیزه دیگه گرسنم نیست چیکار کنم اخه عجبا
هوپی:حالا چرا ناراحت شدی
ا/ت: من که ناراحت نشدم
شامو اوردن و من داشتم میخوردم اما معلوم بود ا/ت از یه چیزی ناراحته اما به روی خودش نمیاره شامو که خوردم رفتیم پارک
هوپی: عاااا نمیدونم چه جوری بگم. ا/ت اون روز
.
.
لایک و کامنت یادت نره😐🐾
تو چشمام نگاه کرد اب دهنمو قورت دادم و یونگی گذاشتم رو میز و روم خیمه زد و...........(من فقط با ا/ت کار دارم خودتون بقیه رو تصور کنین به من ربطی نداره 😐🐾والا)
ا/ت ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وقتی بیدار شده بودم شب بود فکر کنم به 18ساعتی خواب بودم اما بازم خوابم میومد و گرسنمم بود پس بلند شدم نودل درست کردم و خوردم حوصلم سر رفته بود نشستم فلیم دیدم
.
.
.
.
.
.
دو سه ساعت بعد به هوپی زنگ زدم ببینم چیکار میکنه
ا/ت: سلام خوبی
هوپی: ممنون تو خوبی چیزی شده
ا/ت: ها نه چیز...مگه باید چیزی بشه اخه... هوفف حوصلم سر رفته چیکار کنم
هوپی: 😂😂😂اخه من چه میدونم
ا/ت: 🙄راست میگی
هوپی: بیام دنبالت بریم شام بخوریم
ا/ت: من که تازه نودل خوردم.... اممم باشه بیا بیا بازم میخورم
هوپی: 😐😂
ا/ت: چیه چرا میخندی😂😐
هوپی: هیچی😂
ا/ت: باشه😐خوب من دیگه برم امادهشم
هوپی: اره برو فعلا 😂
رفتم تا لباس بپوشم یه پیراهن سیاه پوشیدم با یه دامن سیاه که تا زانوم بود موهامو صاف کردم و یه ارایش ملایم کرد و کفشی که پاشنه نداشته باشه پوشیدم با یه کیف سیاه رفتم پایین و منتظر بودم که زنگ خونه خورد رفتم و باز کردم
هوپی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رفتم خوپه ا/ت و زنگ زدم وقتی نامجون مرد همه دارایش به ا/ت رسید ا/تم یه خونه کوچیک گرفت چون میگفت دوست نداره تنهایی تو یه خونه بزرگ باشه
ا/ت درو باز کرد خیلی قشنگ شده بود بهش خیره شده بودم انگار معذب شده بود منم سریع خودمو جمع و جور کردم
هوپی: بریم
ا/ت: اوهم بریم
سوار ماشین شدیم و رفتیم یه رستوران ساکت وقتی رسیدیم ا/ت چیزی نخورد منم یه غذا سبوک سفارش دادم
هوپی: چرا چیزی نمیخوری
ا/ت: خوب گرسنم نیست
هوپی: مگه نگفتی....
ا/ت: خوب چیزه دیگه گرسنم نیست چیکار کنم اخه عجبا
هوپی:حالا چرا ناراحت شدی
ا/ت: من که ناراحت نشدم
شامو اوردن و من داشتم میخوردم اما معلوم بود ا/ت از یه چیزی ناراحته اما به روی خودش نمیاره شامو که خوردم رفتیم پارک
هوپی: عاااا نمیدونم چه جوری بگم. ا/ت اون روز
.
.
لایک و کامنت یادت نره😐🐾
۴۲.۲k
۱۰ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.