part ❺❷👩🦯🦭
یونگی « سریع دست بورام رو گرفتم و دنبال جیهوپ از اتاق خارج شدیم.... تمام فکر و ذکرم نجات دخترا بود... به در خروجی که رسیدیم صدای تیر اندازی و جیغ داد بیشتر شده بود....
جیهوپ « یونگی وئول و بورام رو ببرم نمیتونم نامجون رو تنها بزارم
وئول « اما مگه نشنیدی گفت خطرناکه !
جیهوپ « برای شما نه ما
بورام « جیهوپ
جیهوپ « یونگی زود باش
یونگی « اگه قرار باشه یه نفر از ما بره بهتره من باشم....
_اجازه مخالفت نداد و بلافاصله به سمت سالن اصلی دوید.... بورام با چشمای اشکی مسیر رفتن یونگی رو دنبال کرد تا از دیدش دور شد... با کشیده شدن آستین لباسش دنبال جیهوپ و وئول راه اوفتاد اما فکر و ذهنش درگیر یونگی بود.... یعنی سالم برمیگرده؟ اگه اتفاقی براش بیفته چطور زندگی کنه؟
جیمین « ربکا و تیمش وارد عمارت شده بودن یه قتل عام راه انداخته بودن... اما هیون خیلی ریلکس وسط اون درگیری نشسته بود و به جنازه خونین زوج های جوون مقابلش پوزخند میزد! اون یقینا یه بیمار روانی بود.... مدتی بود که یونگی برای کمک اومده بود و از اونجایی که سیاست و مهارت خوبی داشت با کوک طبقه های بالا رو پاکسازی کرده بودن....
یونگی « همراه کوک اومدم پایین که چشمم به هیون اوفتاد! ربکا روی پاش نشسته بود و عشوه میریخت... پوزخندی زدم و بدون توجه به دست و پا زدن کوک و جیمین نزدیکش شدم...
هیون « اوه خوش اومدی پسر... فکر کردم همراه پرنسست فرار کردی
یونگی « یقینا با دیدن چهره نحست از اول شب خوش اومد گویی نداشته ام.... اما پرنسس رو فرستادم بره چون دوست نداشتم بیشتر از این ریخت نحس شما دوتا رو ببینه!
ربکا « یو
یونگی « اسمم رو با اون زبون کثیفت بیاری مطمئن باش یه تیر خلاصت میکنم
هیون « مثل اینکه متوجه نیستی اوضاع چطوره؟
کوک « اینکه با ارازل اوباش ریختی اینجا و به خیال خودت میخواهی یونگی و جیهوپ رو بکشی؟ یا اینکه با رئیس مافیای بین الملل همکاری میکنی
ربکا « خب پس باید ازم بترسی نه؟
جیمین « متاسفانه از اونجایی که مافیای بین‌الملل عقل نداره نه! لو رفتین و عمارت محاصره اس... فقط میخواستم ببینم تا کی قراره آدم بکشی
هیون « چی؟
_با اومدن نامجون و دیدن گروه ویژه پلیس جفتشون از تعجب چشماشون گرد شد! نامجون پیش بینی اینجا رو کرده بود فقط قرار بود بزارن اونا دوتا یه کم خوش باشن
نامجون « باری تمومه بچه ها... تسلیم بشین
هیون « چی؟ این امکان نداره! نکنه اون بورام
یونگی « اسم فرشته کوچولوی منو نیار
هیون « چیه؟ خیلی روش حساسی؟ تو که عاشقش نبودی!
یونگی « این به تو ربطی نداره
ربکا « پسر بیخیال
کوک « تو یکی ذهنتو ببند
ربکا « چرا؟
کوک « چون دلم میخواد یه تیر حرومت کنم
نامجون « بسه! چیکار میکنی؟ تسلیم میشی یا به زور متوصل بشم؟
جیهوپ « یونگی وئول و بورام رو ببرم نمیتونم نامجون رو تنها بزارم
وئول « اما مگه نشنیدی گفت خطرناکه !
جیهوپ « برای شما نه ما
بورام « جیهوپ
جیهوپ « یونگی زود باش
یونگی « اگه قرار باشه یه نفر از ما بره بهتره من باشم....
_اجازه مخالفت نداد و بلافاصله به سمت سالن اصلی دوید.... بورام با چشمای اشکی مسیر رفتن یونگی رو دنبال کرد تا از دیدش دور شد... با کشیده شدن آستین لباسش دنبال جیهوپ و وئول راه اوفتاد اما فکر و ذهنش درگیر یونگی بود.... یعنی سالم برمیگرده؟ اگه اتفاقی براش بیفته چطور زندگی کنه؟
جیمین « ربکا و تیمش وارد عمارت شده بودن یه قتل عام راه انداخته بودن... اما هیون خیلی ریلکس وسط اون درگیری نشسته بود و به جنازه خونین زوج های جوون مقابلش پوزخند میزد! اون یقینا یه بیمار روانی بود.... مدتی بود که یونگی برای کمک اومده بود و از اونجایی که سیاست و مهارت خوبی داشت با کوک طبقه های بالا رو پاکسازی کرده بودن....
یونگی « همراه کوک اومدم پایین که چشمم به هیون اوفتاد! ربکا روی پاش نشسته بود و عشوه میریخت... پوزخندی زدم و بدون توجه به دست و پا زدن کوک و جیمین نزدیکش شدم...
هیون « اوه خوش اومدی پسر... فکر کردم همراه پرنسست فرار کردی
یونگی « یقینا با دیدن چهره نحست از اول شب خوش اومد گویی نداشته ام.... اما پرنسس رو فرستادم بره چون دوست نداشتم بیشتر از این ریخت نحس شما دوتا رو ببینه!
ربکا « یو
یونگی « اسمم رو با اون زبون کثیفت بیاری مطمئن باش یه تیر خلاصت میکنم
هیون « مثل اینکه متوجه نیستی اوضاع چطوره؟
کوک « اینکه با ارازل اوباش ریختی اینجا و به خیال خودت میخواهی یونگی و جیهوپ رو بکشی؟ یا اینکه با رئیس مافیای بین الملل همکاری میکنی
ربکا « خب پس باید ازم بترسی نه؟
جیمین « متاسفانه از اونجایی که مافیای بین‌الملل عقل نداره نه! لو رفتین و عمارت محاصره اس... فقط میخواستم ببینم تا کی قراره آدم بکشی
هیون « چی؟
_با اومدن نامجون و دیدن گروه ویژه پلیس جفتشون از تعجب چشماشون گرد شد! نامجون پیش بینی اینجا رو کرده بود فقط قرار بود بزارن اونا دوتا یه کم خوش باشن
نامجون « باری تمومه بچه ها... تسلیم بشین
هیون « چی؟ این امکان نداره! نکنه اون بورام
یونگی « اسم فرشته کوچولوی منو نیار
هیون « چیه؟ خیلی روش حساسی؟ تو که عاشقش نبودی!
یونگی « این به تو ربطی نداره
ربکا « پسر بیخیال
کوک « تو یکی ذهنتو ببند
ربکا « چرا؟
کوک « چون دلم میخواد یه تیر حرومت کنم
نامجون « بسه! چیکار میکنی؟ تسلیم میشی یا به زور متوصل بشم؟
۱۷۷.۹k
۰۱ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۹۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.