ادامه وانشات کوک
ادامه وانشات کوک
+ آ آ... چ.... ی.... چی؟!!! ک... کوک!!
جیغ بلندی کشیدی و از روی تخت افتادی و عقب عقب رفتی و به دیوار تکیه دادی...
- ا.ت.! چیشده؟!
+ ت... تو خون آشام.... م....ی؟!!!
خودشو تو آینه نگاه کرد و سرشو پایین انداخت و دستشو تو موهاش کشید و نفس عمیقی کشید
- آره ا.ت ازت خواهش میکنم به کسی نگو میدونم باورش سخته من صبحا دندونام تیز میشه و پوستم سفید.. خواهش میکنم نترس بهم اعتماد کن
نمیتونستی چیزی بگی محکم نفس نفس زدی برای اینکه ثابت کنی که بهش اعتماد داری محکم پریدی بغلش و هردوتون رو تخت افتادین
+ قول میدم کوک قول میدم
- چیزی نیست ا.ت بهت آسیب نمیزنم
+ ولی مگه نسل شما از بین نرفته؟!
- چرا همش تقصیر گرگینه هاس اونا خون آشاما رو کشتن خانوادمو از دست دادم تصمیم گرفتم تبدیل به آدمشم تا گرگینه ها منو نکشن
از بغلش جدا شدی...
+ گرگینه ها!!! تو چجوری تبدیل به آدم شدی؟!!
- ا.ت اسمشونو لطفا نیار من پدرم وادارم کرد تا خون آدمی رو بخورم و حالا نیمی ازم انسان و نیمی ازم خوناشامه
+ خون کی رو خوردی؟!
- خون تو رو...
+ چییییییی!
- قبلا
+ چطوری؟! کی!!! کجاااا؟!!
- روزی که شیشه خورد به دستت و ازش خون اومد یادته ریختمش تو یه بطری ۴ سانتی متری کوچیک اونو بعدا خوردم
+ کوک... تو... چیکار کردی؟! ولی خی عیبی نداره
ولی هنوزم تو شوک بودی
کوک بغلت کرد
- ممنون ا.ت خیلی خوشم میاد بغلت کنم لطفا بذار چند لحظه همینطوری باشیم
خنده ریزی کردی و سرتو گذاشتی رو سینش
شب:
ترسیده بودی ماه داشت کامل میشد و تو داشتی با کوک غذا میخوردی نمیدونستی باید چیکار کنی بعد از غذا کوک دستاتو گرفت
- ا.ت میشه یه چیزی بگم؟!
لپات سرخ شد
+ اره
- ا.ت منم دوست دارم...
+ چییی.... عاا نمیدونم چی بگم
- ا.ت اینو بدون که نمیتونم بدون تو زندگی کنم!( با داد)
+ منم باید یچیزی بگم
نمیتونستی ازش مخفی کنی...
- چیشده ا.ت به من بگو
+ میشه چراغارو خاموش کنی
- ب.. باشه
چراغارو خاموش کرد
محکم دستاشو گرفتی ماه کامل شد
کوک احساس کرد داره دست های یک گرگ رو میگیره
نور ماه توی خونه تابید
تو گرگینه شدی
+ کوک! من گرگینه ام درسته! درسته که خون آشاما و گرگ ها با هم دشمنن ولی اینو بدون که خون آشاما پدر منو کشتن و فقط من موندم
کوک ازت خواهش میکنم بهم اسیب نزن میدونم تو با اونا فرق داری
اشک تو چشمات جمع شد
با اینکه تعجب کرده بود
- نترس! بهت آسیبی نمیزنم میدونم که تو هم با گرگ های دیگه فرق داری مگه نه؟!
تبدیل به آدم معمولی شدی چشاشو بست و تورو محکم بغل کرد خودتو تو بغلش جمع کردی و گریه کردی
کوک هم اشکاش جاری شد بادی تو خونه زد...
- میخوام پیشم بمونی باشه؟! میخوام باهام باشی
+ هق هق هق باشهههه میمونممم
منحرف ها پارت بعد رو حتما بخونن
😈😈😈😈
+ آ آ... چ.... ی.... چی؟!!! ک... کوک!!
جیغ بلندی کشیدی و از روی تخت افتادی و عقب عقب رفتی و به دیوار تکیه دادی...
- ا.ت.! چیشده؟!
+ ت... تو خون آشام.... م....ی؟!!!
خودشو تو آینه نگاه کرد و سرشو پایین انداخت و دستشو تو موهاش کشید و نفس عمیقی کشید
- آره ا.ت ازت خواهش میکنم به کسی نگو میدونم باورش سخته من صبحا دندونام تیز میشه و پوستم سفید.. خواهش میکنم نترس بهم اعتماد کن
نمیتونستی چیزی بگی محکم نفس نفس زدی برای اینکه ثابت کنی که بهش اعتماد داری محکم پریدی بغلش و هردوتون رو تخت افتادین
+ قول میدم کوک قول میدم
- چیزی نیست ا.ت بهت آسیب نمیزنم
+ ولی مگه نسل شما از بین نرفته؟!
- چرا همش تقصیر گرگینه هاس اونا خون آشاما رو کشتن خانوادمو از دست دادم تصمیم گرفتم تبدیل به آدمشم تا گرگینه ها منو نکشن
از بغلش جدا شدی...
+ گرگینه ها!!! تو چجوری تبدیل به آدم شدی؟!!
- ا.ت اسمشونو لطفا نیار من پدرم وادارم کرد تا خون آدمی رو بخورم و حالا نیمی ازم انسان و نیمی ازم خوناشامه
+ خون کی رو خوردی؟!
- خون تو رو...
+ چییییییی!
- قبلا
+ چطوری؟! کی!!! کجاااا؟!!
- روزی که شیشه خورد به دستت و ازش خون اومد یادته ریختمش تو یه بطری ۴ سانتی متری کوچیک اونو بعدا خوردم
+ کوک... تو... چیکار کردی؟! ولی خی عیبی نداره
ولی هنوزم تو شوک بودی
کوک بغلت کرد
- ممنون ا.ت خیلی خوشم میاد بغلت کنم لطفا بذار چند لحظه همینطوری باشیم
خنده ریزی کردی و سرتو گذاشتی رو سینش
شب:
ترسیده بودی ماه داشت کامل میشد و تو داشتی با کوک غذا میخوردی نمیدونستی باید چیکار کنی بعد از غذا کوک دستاتو گرفت
- ا.ت میشه یه چیزی بگم؟!
لپات سرخ شد
+ اره
- ا.ت منم دوست دارم...
+ چییی.... عاا نمیدونم چی بگم
- ا.ت اینو بدون که نمیتونم بدون تو زندگی کنم!( با داد)
+ منم باید یچیزی بگم
نمیتونستی ازش مخفی کنی...
- چیشده ا.ت به من بگو
+ میشه چراغارو خاموش کنی
- ب.. باشه
چراغارو خاموش کرد
محکم دستاشو گرفتی ماه کامل شد
کوک احساس کرد داره دست های یک گرگ رو میگیره
نور ماه توی خونه تابید
تو گرگینه شدی
+ کوک! من گرگینه ام درسته! درسته که خون آشاما و گرگ ها با هم دشمنن ولی اینو بدون که خون آشاما پدر منو کشتن و فقط من موندم
کوک ازت خواهش میکنم بهم اسیب نزن میدونم تو با اونا فرق داری
اشک تو چشمات جمع شد
با اینکه تعجب کرده بود
- نترس! بهت آسیبی نمیزنم میدونم که تو هم با گرگ های دیگه فرق داری مگه نه؟!
تبدیل به آدم معمولی شدی چشاشو بست و تورو محکم بغل کرد خودتو تو بغلش جمع کردی و گریه کردی
کوک هم اشکاش جاری شد بادی تو خونه زد...
- میخوام پیشم بمونی باشه؟! میخوام باهام باشی
+ هق هق هق باشهههه میمونممم
منحرف ها پارت بعد رو حتما بخونن
😈😈😈😈
۷۷.۸k
۲۹ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.