math teacher"part⁴"
math teacher"part⁴"
[چندپارتی]
^خیلی ممنونم ولی باید برم^:Rosita
^نهارم همینجا بمون^
^ممنونم ولی دیگه بیشتر از این نمیخوام بهتون زحمت بدم^:Rosita
^باشه مواظب باش داری میری^
^بمون من میرسونمت^:Kook
^نه نیازی نیست خودم میرم^:Rosita
^نیاز هست.بمون خودم میرسونمت^:Kook
^خب باشه^:Rosita
'دخترک منتظر پسر ماند و تا چند دقیقه دیگر پسر پایین آمد و بعد از خداحافظی سوار ماشین جئون شدند و به سمت خانه رزیتا رفتند'
....................
^خیلی ممنونم^:Rosita
^خواهش میکنم.....خوشگل خانم^:Kook
'رزیتا دوباره سرخ شده و جئون به همین علت زد زیر خنده و رفت.بعد از رفتن جئون دخترک لب باز کرد'
*پسره دیوونه.چرا اینکارو میکنه؟*
'وارد خانه شد و بعد از سلام و احوال پرسی با خانوادهاش به سمت اتاقش رفت.لباسش را عوض کرد و رفت تا به مادرش در گذاشتن سفره کمک کند.
بعد از اتمام غذا به اتاقش رفت تا تکالیف خود را انجام دهد.درس ریاضی به سختی تمام شد چون تمام مدت به حرف استادش یعنی آقای جئون یا شایدم جونگکوک فکر میکرد"خوشگل خانم".آیا او واقعا انقدر زیبا بود که از استادش همچین حرفی را شنیده بود؟'
"فردا"
'رزیتا لباس هایش را پوشید موهایش را درست کرد و به پایین رفت تا صبحانه بخورد.بعد از خوردن صبحانه به سمت مدرسه حرکت کرد.طبق معمول زنگ اول ریاضی بود و دانش آموزها منتظر آقای جئون درکلاس نشسته بودند که بلاخره آقای جئون وارد کلاس شد و شروع کردبه درس دادن.همینطور که داشت درس میداد گفت که رزیتا به پای تخته برود و یک مسئله را حل کند.استاد جئون خیلی سخت گیر بود و رزیتا از این خوشحال بود که تا به حال او را پای تخته نبرده بود ولی الان زمان خوشحالی نبود چون رزیتا دوست نداشت استادش جلوی جمع اورا تحقیر کند پس با جدیت تمام مسئله را حل کرد.جواب درست بود و استاد جئون به رزیتا آفرین گفت.بعد از تمام شدن کلاس آقای جئون پیش رزیتا رفت و لب باز کرد'
^امممم رزیتا^:Kook
^بله استاد^:Rosita
^میتونی امروز بیای خیابان......؟^:Kook
^برای چی؟^:Rosita
^میخوام درباره یک مسئله ای باهات صحبت کنم^:Kook
^باشه مشکلی نیست.ساعت چند؟^:Rosita
^ساعت۶^:Kook
^باشه پس میبینمتون^:Rosita
[چندپارتی]
^خیلی ممنونم ولی باید برم^:Rosita
^نهارم همینجا بمون^
^ممنونم ولی دیگه بیشتر از این نمیخوام بهتون زحمت بدم^:Rosita
^باشه مواظب باش داری میری^
^بمون من میرسونمت^:Kook
^نه نیازی نیست خودم میرم^:Rosita
^نیاز هست.بمون خودم میرسونمت^:Kook
^خب باشه^:Rosita
'دخترک منتظر پسر ماند و تا چند دقیقه دیگر پسر پایین آمد و بعد از خداحافظی سوار ماشین جئون شدند و به سمت خانه رزیتا رفتند'
....................
^خیلی ممنونم^:Rosita
^خواهش میکنم.....خوشگل خانم^:Kook
'رزیتا دوباره سرخ شده و جئون به همین علت زد زیر خنده و رفت.بعد از رفتن جئون دخترک لب باز کرد'
*پسره دیوونه.چرا اینکارو میکنه؟*
'وارد خانه شد و بعد از سلام و احوال پرسی با خانوادهاش به سمت اتاقش رفت.لباسش را عوض کرد و رفت تا به مادرش در گذاشتن سفره کمک کند.
بعد از اتمام غذا به اتاقش رفت تا تکالیف خود را انجام دهد.درس ریاضی به سختی تمام شد چون تمام مدت به حرف استادش یعنی آقای جئون یا شایدم جونگکوک فکر میکرد"خوشگل خانم".آیا او واقعا انقدر زیبا بود که از استادش همچین حرفی را شنیده بود؟'
"فردا"
'رزیتا لباس هایش را پوشید موهایش را درست کرد و به پایین رفت تا صبحانه بخورد.بعد از خوردن صبحانه به سمت مدرسه حرکت کرد.طبق معمول زنگ اول ریاضی بود و دانش آموزها منتظر آقای جئون درکلاس نشسته بودند که بلاخره آقای جئون وارد کلاس شد و شروع کردبه درس دادن.همینطور که داشت درس میداد گفت که رزیتا به پای تخته برود و یک مسئله را حل کند.استاد جئون خیلی سخت گیر بود و رزیتا از این خوشحال بود که تا به حال او را پای تخته نبرده بود ولی الان زمان خوشحالی نبود چون رزیتا دوست نداشت استادش جلوی جمع اورا تحقیر کند پس با جدیت تمام مسئله را حل کرد.جواب درست بود و استاد جئون به رزیتا آفرین گفت.بعد از تمام شدن کلاس آقای جئون پیش رزیتا رفت و لب باز کرد'
^امممم رزیتا^:Kook
^بله استاد^:Rosita
^میتونی امروز بیای خیابان......؟^:Kook
^برای چی؟^:Rosita
^میخوام درباره یک مسئله ای باهات صحبت کنم^:Kook
^باشه مشکلی نیست.ساعت چند؟^:Rosita
^ساعت۶^:Kook
^باشه پس میبینمتون^:Rosita
۳.۱k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.