سناریو مایکی 🐈
بهعنوان دوست پسر :
وقتی برات عروسک میگیره :
تو فستیوال یه عروسک خرس برنده میشه میده به تو توام خیلی ذوق میکنی خوب ازش نگهداری میکنی یسری شب ها هم که مایکی دیر میومد خونه بجاش عروسک و بغل میکردی مایکی هم داشت از حسودی میمرد
صبح شد پاشدی رفتی صبحونه رو درست کردی و منتظر مایکی موندی که بیدار شه [ صبح تو صبونشو میدی بهش چون خودش خسته س 😂]
دیدی بیدار نشد رفتی که بیدارش کنی دیدی داره تو خواب زمزمه میکنه :( اون دوستم نداره.... هوم )
اول تعجب کردی ولی گفتی حتما خواب بدی دیده فک کرده دارم ولش میکنم
بیدارش کردی برا صبحانه اومد و با کمال تعجب خودش صبحانه خورد مثل روزای قبل هم کیوت بازی درنمیاورد و رفت لباسشو پوشید و گفت
مایکی :( دارم میرم پیش دراکن )
ا/ت :(اما نیم ساعت دیگه اِما میخواد بیاد اینجا )
[ اِما پیش دراکن زندگی میکنه ]
مایکی :( دارم میرم همونجا میبینمش )
ا/ت :( هوم ... خیلی خب باشه مراقب خودش باش ) و رفت داشتی فک میکردی چه کار اشتباهی کردی که اینطوری میکنه
----------------------
| تو خونه دراکن |
----------------------
مایکی رسید پیش دراکن در زد اما کسی نبود انگار رفته بود اِما رو بیاره پیش تو پس نشست دم در تا بیاد چن دقیقه بعد دراکن اومد از دیدن مایکی جا خورد
دراکن :( اینجا چی کار میکنی ا/ت انداختت بیرون ؟)
مایکی :( نه بابا اومدم یکم صحبت کنیم ...)
دراکن :( باشه بیا تو )
درو وا کرد و هردو رفتن داخل دراکن لباساشو عوض کرد و نشست مایکی هم رفت و نشست
دراکن :( خب بگو چی شده ؟)
مایکی :( ا/ت داره داره ایگنورم میکنه همش به اون عروسک اهمیت میده )
دراکن خندید و گفت :( پس حسودیت شده ؟ .... بعدشم مگه میشه ا/ت تورو به عروسک بفروشه آخه )
مایکی :( نمیدونم ....)
دراکن :( خب چرا بهش نمیگی این موضوع رو ؟)
مایکی:( شاید بهش بر بخوره یا ناراحت شه )
دراکن :( شاید خودش نفهمیده که داری ازش همچین حسی میگیری )
مایکی :( امید وارم ...)
گذشت اِما برگشت خونه و مایکی هم اومد پیش تو تقریبا ظهر بود داشتی انیمه میدیدی و خرست بغلت بود که مایکی اومد تو
ا/ت :( خوش اومدی )
مایکی خرس رو بغلت دید و بدون اینکه چیزی بگه خرس رو برداشت و خودش اومد بغلت
خرس رو پرت کرد زمین
ا/ت :( چی کار میکنی ؟)
مایکی :( چرا به من اهمیت نمیدی و فقط با اون خرسی )
ا/ت :( ها .... ببینم تو داری به یه عروسک حسودی میکنی ؟)
مایکی :( اره ...)
ا/ت :( من عروسک و دوست دارم چون تو برام گرفتی مایکی )
مایکی :( پس دوریاکی کوچولو هنوز دوسم داله ؟ )
ا/ت :( الههه)
~♧~♧~♧~♧~♧~♧~♧~♧~♧~♧~♧~♧~♧~♧~♧~♧~
ببخشید حجمش زیاد شد مجبور شدم یدونه سناریو بنویسم 🥲🍃
دوباره بعد این میزارم :) `~` ♡
وقتی برات عروسک میگیره :
تو فستیوال یه عروسک خرس برنده میشه میده به تو توام خیلی ذوق میکنی خوب ازش نگهداری میکنی یسری شب ها هم که مایکی دیر میومد خونه بجاش عروسک و بغل میکردی مایکی هم داشت از حسودی میمرد
صبح شد پاشدی رفتی صبحونه رو درست کردی و منتظر مایکی موندی که بیدار شه [ صبح تو صبونشو میدی بهش چون خودش خسته س 😂]
دیدی بیدار نشد رفتی که بیدارش کنی دیدی داره تو خواب زمزمه میکنه :( اون دوستم نداره.... هوم )
اول تعجب کردی ولی گفتی حتما خواب بدی دیده فک کرده دارم ولش میکنم
بیدارش کردی برا صبحانه اومد و با کمال تعجب خودش صبحانه خورد مثل روزای قبل هم کیوت بازی درنمیاورد و رفت لباسشو پوشید و گفت
مایکی :( دارم میرم پیش دراکن )
ا/ت :(اما نیم ساعت دیگه اِما میخواد بیاد اینجا )
[ اِما پیش دراکن زندگی میکنه ]
مایکی :( دارم میرم همونجا میبینمش )
ا/ت :( هوم ... خیلی خب باشه مراقب خودش باش ) و رفت داشتی فک میکردی چه کار اشتباهی کردی که اینطوری میکنه
----------------------
| تو خونه دراکن |
----------------------
مایکی رسید پیش دراکن در زد اما کسی نبود انگار رفته بود اِما رو بیاره پیش تو پس نشست دم در تا بیاد چن دقیقه بعد دراکن اومد از دیدن مایکی جا خورد
دراکن :( اینجا چی کار میکنی ا/ت انداختت بیرون ؟)
مایکی :( نه بابا اومدم یکم صحبت کنیم ...)
دراکن :( باشه بیا تو )
درو وا کرد و هردو رفتن داخل دراکن لباساشو عوض کرد و نشست مایکی هم رفت و نشست
دراکن :( خب بگو چی شده ؟)
مایکی :( ا/ت داره داره ایگنورم میکنه همش به اون عروسک اهمیت میده )
دراکن خندید و گفت :( پس حسودیت شده ؟ .... بعدشم مگه میشه ا/ت تورو به عروسک بفروشه آخه )
مایکی :( نمیدونم ....)
دراکن :( خب چرا بهش نمیگی این موضوع رو ؟)
مایکی:( شاید بهش بر بخوره یا ناراحت شه )
دراکن :( شاید خودش نفهمیده که داری ازش همچین حسی میگیری )
مایکی :( امید وارم ...)
گذشت اِما برگشت خونه و مایکی هم اومد پیش تو تقریبا ظهر بود داشتی انیمه میدیدی و خرست بغلت بود که مایکی اومد تو
ا/ت :( خوش اومدی )
مایکی خرس رو بغلت دید و بدون اینکه چیزی بگه خرس رو برداشت و خودش اومد بغلت
خرس رو پرت کرد زمین
ا/ت :( چی کار میکنی ؟)
مایکی :( چرا به من اهمیت نمیدی و فقط با اون خرسی )
ا/ت :( ها .... ببینم تو داری به یه عروسک حسودی میکنی ؟)
مایکی :( اره ...)
ا/ت :( من عروسک و دوست دارم چون تو برام گرفتی مایکی )
مایکی :( پس دوریاکی کوچولو هنوز دوسم داله ؟ )
ا/ت :( الههه)
~♧~♧~♧~♧~♧~♧~♧~♧~♧~♧~♧~♧~♧~♧~♧~♧~
ببخشید حجمش زیاد شد مجبور شدم یدونه سناریو بنویسم 🥲🍃
دوباره بعد این میزارم :) `~` ♡
۹.۴k
۳۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.