زیر نور سایه
پارت 15
(زیر نور سایه)
با اتمام غروب خورشید تنها و تنها تاریکی حکمرانی می کرد.... شیاین میان ..شهری غریب که هیچکس را نمی شناخت...... تنها حسی که وجودش را فرا گرفته بود در ترس ، اندوه و عذاب وجدانش خلاصه میشد
به هر سو که قدم برمی داشت ... بیشتر ترد میشد .... صدای زوزه گرگ ها گوشش را آزار می داد اما صدای آرامشبخش لالایی مادر بزرگش در ذهنش میآمد......، اشک از گونه هایش مانند رود جاری شد.... حتی سکوت در شهر هم حاکم شده بود .. ... تمام مغازه های میدان شهر .... تعطیل شدند و... کوچه ها خالی از جمعیت....شدند...
شیاین با خلوت شدن شهر ترس مانند خنجر به روح شیاین ضربه میزد......
پرش مکانی*
قصر فرمانروایی سرزمین شمالی
تمام فکر های منفی به سوی دایه شیاین حمله ور شده بود و .... ترس قدرت شیاین و ... از طرفی دوری از او عمانش رو بریده بود و نمی دانست باید چه کاری انجام دهد تا شیاین را به آغوش خود بازگرداند .....
ترس اینکه دیگر نتواند شیاین را در آغوش بکشد به جانش افتاده بود و نمی دانست که باید چه کند ...... تصمیم گرفت موضوع را به ملکه بگوید.... اما با خودش فکر کرد که نمی تواند تمام موضوع را برای ملکه شرح دهد و حتی اگر هم بگوید ملکه باور نمی کند
اما با این حال کاغذ و قلم برداشت و شروع به نوشتن نامه ای برای ملکه کرد ... که در آن نوشته شده بود ملکه خواهری دیگر هم دارد ....
(زیر نور سایه)
با اتمام غروب خورشید تنها و تنها تاریکی حکمرانی می کرد.... شیاین میان ..شهری غریب که هیچکس را نمی شناخت...... تنها حسی که وجودش را فرا گرفته بود در ترس ، اندوه و عذاب وجدانش خلاصه میشد
به هر سو که قدم برمی داشت ... بیشتر ترد میشد .... صدای زوزه گرگ ها گوشش را آزار می داد اما صدای آرامشبخش لالایی مادر بزرگش در ذهنش میآمد......، اشک از گونه هایش مانند رود جاری شد.... حتی سکوت در شهر هم حاکم شده بود .. ... تمام مغازه های میدان شهر .... تعطیل شدند و... کوچه ها خالی از جمعیت....شدند...
شیاین با خلوت شدن شهر ترس مانند خنجر به روح شیاین ضربه میزد......
پرش مکانی*
قصر فرمانروایی سرزمین شمالی
تمام فکر های منفی به سوی دایه شیاین حمله ور شده بود و .... ترس قدرت شیاین و ... از طرفی دوری از او عمانش رو بریده بود و نمی دانست باید چه کاری انجام دهد تا شیاین را به آغوش خود بازگرداند .....
ترس اینکه دیگر نتواند شیاین را در آغوش بکشد به جانش افتاده بود و نمی دانست که باید چه کند ...... تصمیم گرفت موضوع را به ملکه بگوید.... اما با خودش فکر کرد که نمی تواند تمام موضوع را برای ملکه شرح دهد و حتی اگر هم بگوید ملکه باور نمی کند
اما با این حال کاغذ و قلم برداشت و شروع به نوشتن نامه ای برای ملکه کرد ... که در آن نوشته شده بود ملکه خواهری دیگر هم دارد ....
۲.۳k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.