جلوی آینه حموم ایستاد و به تصویرِ فردِ رنگ پریده و مریضی
جلوی آینه حموم ایستاد و به تصویرِ فردِ رنگ پریده و مریضی که ازش منعکس شده بود خیره شد.
به آرومی ازش پرسید:(اصلا تا حالا تو زندگیت شادی داشتی؟
هیچکس نیست که بهت اهمیت بده،پس از کی میخوای شکایت کنی؟چه حقی برای گله کردن داری؟)
هیچکس جوابش رو نداد.لبخندی زد و بعد چندقطره خونِ داخل دهنش رو بیرون تف کرد.
به آرومی ازش پرسید:(اصلا تا حالا تو زندگیت شادی داشتی؟
هیچکس نیست که بهت اهمیت بده،پس از کی میخوای شکایت کنی؟چه حقی برای گله کردن داری؟)
هیچکس جوابش رو نداد.لبخندی زد و بعد چندقطره خونِ داخل دهنش رو بیرون تف کرد.
۱.۰k
۱۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.