دریای طوفانی/پارت۳۱
من دیگه یه نفر نیستم
نامجون:منظورت چیه؟؟
لیسا:من حاملم
نامجون:مگه میشه....چجوری اونوقت؟؟
لیسا:چن وقت پیش که دوتامون مست بودیمو یادت نیس...اگه یادت نیست باید بدونی کار خودت بوده
نامجون:آها الان که گفتی یادم اومد پس ل* که دیگه میتونم بخورم
راوی؛۹ماه گذشت وبچشون بدنیا اومد تو اون نه ماه جیسو و جیمینم ازدواج کردن دوسال گذشت......جیسو تصمیم داشت بچه دار بشه...
جیسو:جیمین میخوام باهم حرف بزنیم
جیمین:باشه اما بزار برای امشب چون باید برم جلسه کار دارم
جیسو:پس میبینمت خدافظ
جیمین:خدافظ...(لبشو بوس کرد)
راوی؛جیسو خیلی رابطه صمیمی با جیمین داشت که تو این دوسال بیشترم شده بود....برای شب چن نوع شام درست کرد میزچید...شمع روشن کرد وگل گذاشت سر میز وقتی جیمین اومد خیلی خوشحال شد سر میز شروع کردن به حرف زدن حرفاشون که تموم شد جیسو میزو جمع کرد وآماده شد که بره تو اتاق و......
پرش زمانی
یه هفته گذشت وخبری نشد جیسو داشت نگران میشد که شاید مشکلی داره.....جیمین گف بره دکتر.......
ادامه داره.......
نامجون:منظورت چیه؟؟
لیسا:من حاملم
نامجون:مگه میشه....چجوری اونوقت؟؟
لیسا:چن وقت پیش که دوتامون مست بودیمو یادت نیس...اگه یادت نیست باید بدونی کار خودت بوده
نامجون:آها الان که گفتی یادم اومد پس ل* که دیگه میتونم بخورم
راوی؛۹ماه گذشت وبچشون بدنیا اومد تو اون نه ماه جیسو و جیمینم ازدواج کردن دوسال گذشت......جیسو تصمیم داشت بچه دار بشه...
جیسو:جیمین میخوام باهم حرف بزنیم
جیمین:باشه اما بزار برای امشب چون باید برم جلسه کار دارم
جیسو:پس میبینمت خدافظ
جیمین:خدافظ...(لبشو بوس کرد)
راوی؛جیسو خیلی رابطه صمیمی با جیمین داشت که تو این دوسال بیشترم شده بود....برای شب چن نوع شام درست کرد میزچید...شمع روشن کرد وگل گذاشت سر میز وقتی جیمین اومد خیلی خوشحال شد سر میز شروع کردن به حرف زدن حرفاشون که تموم شد جیسو میزو جمع کرد وآماده شد که بره تو اتاق و......
پرش زمانی
یه هفته گذشت وخبری نشد جیسو داشت نگران میشد که شاید مشکلی داره.....جیمین گف بره دکتر.......
ادامه داره.......
۲۰.۵k
۱۳ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.