سرنوشت من پارت ۱۱
+وقتی اومدیم بیرون ساعت تقریبا ۶:۰۰ بود
سوار ماشین شدیم و رفتیم خونه
کوک رفت یه دوش گرفت(هنوز زوده برا اسمات)😈
منم بعد اون رفتم یه دوش گرفتم
بعد از حموم نشستم و به لباس عروس م نگاه کردم وا قعا باورم نمیشد
زنگ زدم به جنی (یادم نی اسم دوستشو و لی اگه درسته که هیچ )
+سلام
جنی :سلام ... کجایی تو دختر
+یه خبر دارم
جنی :چیشده ؟بگو ؟
+منو کوک
جنی :ععععع بگو دیگه
+داریم ازدواج میکنیم
جنی :چیییییییی؟ ازدواج ؟
+اره
+زنگ زدم دعوتت کنم
جنی :بیا ... بیا ... دیدی گفتم از هم خوشتون میاد
+(خنده ریز)
جنی :ا/ت من باید برم
خداحافظ
+خدافظ.
دراز کشیدم رو تخت
چند دقیقه بعد
یکی در زد . اجوما بود
اومد تو
اجوما : سلام دخترم
+سلامممممم
اجوما : ببین یه چیزی هست که باید بهت بگم ا/ت
+بگو ؟ چیشده ؟
اجوما : ا/ت لطفا بعد گفت این بازم پیش کوک بمون
+چیشده ؟
اجوما : ا/ت بابای تو بابای کوک دوست بودن اما یه روز بابای تو و بابای اون باهم دعواشون میشه و بابای تو بابای کوک رو میکشه
و بعد از اون بابات مامان کوک رو هم میکشه
چند سال پیش
کوک مامانت رو دزدید تا بتونه به بابات برسه واز اون انتقام بگیره اما بابات فرار میکنه و میره کوک هم مامان تورو میکشه
+چییییییییییی؟
+نه...... نه این درست نیست
اجوما :من دیگه باید برم
ا/ت ویو
داشتم دیوونه میشدم یعنی چی آخه..... نه حقیقت نداره
اجوما رفت داشتم بی صدا گریه میکردم
یعنی مامان من به خاطر کوک مرد
😑😫
۱ ساعت بعد
همین جور داشتم گریه میکردم که در اتاقم باز شد
سریع اشکام رو پاک کردم
کوک بود
از دیدن قیافش (قیافه ی زیبا و بهشتی اش 😁🤤)
هم عصبانی میشدم هم ناراحت
_ا/ت اتفاقی افتاده ؟
از دروغ گفتم نه باید یه نقشه می کشیدم فرار کنم آخه چطور می تونم با کسی که مامانم رو کشته زندگی کنم
+نه ... خوبم
_مطمئنی؟
+اره .... خوبم
اومد نشست کنارم و بغلم کرد
می خواستم پسش بزنم
اما حالم خوب نبود
نمی دونم چطوری و چیشد که خوابم برد
با صدای یکی از خواب پا شدم .
_ا/ت پاشو بریم شام
+نمی خوام
_پاشو دیگه ا/ت
+باشه بابا الان پا میشم
رفتیم پایین
(سر میز شام )
خب خب چه خبرا 🥵👻
ها چیکارا میکنید
شرط نمی زارم ولی حمایت کنید دیگه خودتون
🌌🌬👑
سوار ماشین شدیم و رفتیم خونه
کوک رفت یه دوش گرفت(هنوز زوده برا اسمات)😈
منم بعد اون رفتم یه دوش گرفتم
بعد از حموم نشستم و به لباس عروس م نگاه کردم وا قعا باورم نمیشد
زنگ زدم به جنی (یادم نی اسم دوستشو و لی اگه درسته که هیچ )
+سلام
جنی :سلام ... کجایی تو دختر
+یه خبر دارم
جنی :چیشده ؟بگو ؟
+منو کوک
جنی :ععععع بگو دیگه
+داریم ازدواج میکنیم
جنی :چیییییییی؟ ازدواج ؟
+اره
+زنگ زدم دعوتت کنم
جنی :بیا ... بیا ... دیدی گفتم از هم خوشتون میاد
+(خنده ریز)
جنی :ا/ت من باید برم
خداحافظ
+خدافظ.
دراز کشیدم رو تخت
چند دقیقه بعد
یکی در زد . اجوما بود
اومد تو
اجوما : سلام دخترم
+سلامممممم
اجوما : ببین یه چیزی هست که باید بهت بگم ا/ت
+بگو ؟ چیشده ؟
اجوما : ا/ت لطفا بعد گفت این بازم پیش کوک بمون
+چیشده ؟
اجوما : ا/ت بابای تو بابای کوک دوست بودن اما یه روز بابای تو و بابای اون باهم دعواشون میشه و بابای تو بابای کوک رو میکشه
و بعد از اون بابات مامان کوک رو هم میکشه
چند سال پیش
کوک مامانت رو دزدید تا بتونه به بابات برسه واز اون انتقام بگیره اما بابات فرار میکنه و میره کوک هم مامان تورو میکشه
+چییییییییییی؟
+نه...... نه این درست نیست
اجوما :من دیگه باید برم
ا/ت ویو
داشتم دیوونه میشدم یعنی چی آخه..... نه حقیقت نداره
اجوما رفت داشتم بی صدا گریه میکردم
یعنی مامان من به خاطر کوک مرد
😑😫
۱ ساعت بعد
همین جور داشتم گریه میکردم که در اتاقم باز شد
سریع اشکام رو پاک کردم
کوک بود
از دیدن قیافش (قیافه ی زیبا و بهشتی اش 😁🤤)
هم عصبانی میشدم هم ناراحت
_ا/ت اتفاقی افتاده ؟
از دروغ گفتم نه باید یه نقشه می کشیدم فرار کنم آخه چطور می تونم با کسی که مامانم رو کشته زندگی کنم
+نه ... خوبم
_مطمئنی؟
+اره .... خوبم
اومد نشست کنارم و بغلم کرد
می خواستم پسش بزنم
اما حالم خوب نبود
نمی دونم چطوری و چیشد که خوابم برد
با صدای یکی از خواب پا شدم .
_ا/ت پاشو بریم شام
+نمی خوام
_پاشو دیگه ا/ت
+باشه بابا الان پا میشم
رفتیم پایین
(سر میز شام )
خب خب چه خبرا 🥵👻
ها چیکارا میکنید
شرط نمی زارم ولی حمایت کنید دیگه خودتون
🌌🌬👑
۱۴.۶k
۲۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.