وقتی جفتشون عاشق یه دختر میشن p²²
ا.ت توی تمام مدت خوردن نودلش..
به تمام اتفاق های دیشب فکر میکرد
اولین بوسه ای که با تهیونگ شکل گرفته بود
فاصله داغ شده بینشون...حسِ بدون اسمِ بینشون....
حسی که با هر لیز خوردن لباشون بین هم ایجاد میشد..
گرمی بدنشون...
همه اتفاق های که دیشب اتفاق میافتاد باعث لبخند ا.ت میشد..
ا.ت انگشتش رو روی لبش کشید و لبخند بزرگ تری زد....
~~~~~~~~~~~~~~~~~~
تهیونگ با فکر بوسه های دیشبشون گونه هاش گُر گرفت و قرمز شد
یادآوری حرکات و حرف های ا.ت باعث تند شدن ضربان قلب تهیونگ میشد
تهیونگ دستش رو روی قلبش گذاشت و لب هایش رو روی هم فشار داد: ا.ت.... تو ... تو چی داری؟؟ چیکار داری با قلبم میکنی؟
نمیگی با این لبخندت قلبم وایمیسته؟؟
با این چشم هات.... بیهوشم میکنی ا.ت....!
تهیونگ دوتا از انگشتاش رو روی لباش کشید و ادامه داد: م...من تو رو بوسیدم... حس دیشب......برام غیر قابل توصیفه.....!
نرمی لب هات ...... بوی دیوونه کننده گردنت....!!
تو... تو نقطه ضعف قدرت منی...!
من .... دوست دارم ا.تم....
تهیونگ بالشت مبل رو برداشت و سرش رو داخل بالشت فرو کرد
شاید فکر میکرد میتونست با این کار ذوقش رو خالی کنه....!
تهیونگ مثل پسر بچه ایی شده بود که براش توپ فوتبال جدید گرفته بودن......
از شدت ذوق کل خونه رو میدویید.....!
تهیونگ به دستاش نگاه کرد و لبش رو گزید: من دیشب دستات رو گرفتم ا.تممم
دستات خیلی نرم و کوچولو ان....!
حیحی 🥺
بعد سال ها اومدممممممممم
به تمام اتفاق های دیشب فکر میکرد
اولین بوسه ای که با تهیونگ شکل گرفته بود
فاصله داغ شده بینشون...حسِ بدون اسمِ بینشون....
حسی که با هر لیز خوردن لباشون بین هم ایجاد میشد..
گرمی بدنشون...
همه اتفاق های که دیشب اتفاق میافتاد باعث لبخند ا.ت میشد..
ا.ت انگشتش رو روی لبش کشید و لبخند بزرگ تری زد....
~~~~~~~~~~~~~~~~~~
تهیونگ با فکر بوسه های دیشبشون گونه هاش گُر گرفت و قرمز شد
یادآوری حرکات و حرف های ا.ت باعث تند شدن ضربان قلب تهیونگ میشد
تهیونگ دستش رو روی قلبش گذاشت و لب هایش رو روی هم فشار داد: ا.ت.... تو ... تو چی داری؟؟ چیکار داری با قلبم میکنی؟
نمیگی با این لبخندت قلبم وایمیسته؟؟
با این چشم هات.... بیهوشم میکنی ا.ت....!
تهیونگ دوتا از انگشتاش رو روی لباش کشید و ادامه داد: م...من تو رو بوسیدم... حس دیشب......برام غیر قابل توصیفه.....!
نرمی لب هات ...... بوی دیوونه کننده گردنت....!!
تو... تو نقطه ضعف قدرت منی...!
من .... دوست دارم ا.تم....
تهیونگ بالشت مبل رو برداشت و سرش رو داخل بالشت فرو کرد
شاید فکر میکرد میتونست با این کار ذوقش رو خالی کنه....!
تهیونگ مثل پسر بچه ایی شده بود که براش توپ فوتبال جدید گرفته بودن......
از شدت ذوق کل خونه رو میدویید.....!
تهیونگ به دستاش نگاه کرد و لبش رو گزید: من دیشب دستات رو گرفتم ا.تممم
دستات خیلی نرم و کوچولو ان....!
حیحی 🥺
بعد سال ها اومدممممممممم
۱۷.۵k
۱۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.