پارت 5 I HERT MY SELF
ا.ت نفسش رو محکم به بیرون بازدم کرد که بتونه استرسش رو کنترل کنه... دروغ چرا؟! اون هوش کیم کای رو تحسین میکرد...کسی که باعث میشد همیشه به فکر فرو بره و تمام احتمالات رو براش در نظر بگیرید و بعد مشخص میشد هنوز یه احتمالی وجود داشته که شما در نظر نگرفتید... الکی که کیم کای به بزرگترین مافیای مواد مخدر تبدیل نشده بود...
کف دستش که به خاطر عرق ناشی از استرس، کمی مرطوب شده بود رو با پشت لباسش خشک کرد و با صلابتی که ازش انتظار میرفت در اتاق بازجویی رو باز کرد... شاید اون پیش دوستاش یه دختر کیوت و مظلوم به نظر میرسید اما پیش همکاراش و بقیه ادما ادم پر جذبه ای به نظر میرسید... ادمی قوی که هیچ کس حریف شکست دادنش نیس... با اخم خاصی که میکرد کسی نمیتونست اونو دست کم بگیره
حالا اون اینجاست... پیش کیم کای ... توی اتاق باز جویی
با وارد شدنش به اتاق برای چند ثانیه کای از اون حالت پوزخند مانندش خارج شد و یه غمی توی چشماش نشانگر شد... به صورت ناخواسته از سر جاش بلند شد و با لبخند کاملاااا مهربونش از گروهبان مین استقبال کرد ... ا.ت هنوز هم اخمش رو جایگزین چیزی نکرده بود ولی تعجب کرده بود... اون کای عوضی چه مرگش شده بود؟ چرا اینجوری نگاش میکرد؟ یعنی ا.ت رو میشناخت؟!
ا.ت : بشین سرجات *باخشکی تمام*
کای دوباره به حالت خودش برگشت ولی هنوزم لبخند خالصش رو به ا.ت بدون هیچ توقعی هدیه میداد البته که وقتی داشت مینشت دستشو به طرف چشمش برد و خیلی سریع بدون اینکه کسی حتی ا.ت هم بفهمه ، اشکی که بدون اجازه میخواست از چشماش خارج بشه رو پارک کرد و دوباره تو جلد سر سخت خودش فرو رفت... اون کیم کای بود نباید سریع خودشو میباخت مگه نه؟
ا.ت : خب کیم کای... چرا میخواستی من ازت باز جویی کنم؟
کای : چون دلم برات تنگ شده بود🙂🥺....
ا.ت که هنوز فکر میکرد کای میخواد گولش بزنه به حرفش هیچ اهمیتی نداد و سوالش رو یه جور دیگه سوال کرد : منو از کجا میشناسی؟
کای : هنوزم منو یادت نمیاد ا.ت؟!
ا.ت: چرا باید یادم بیاد؟
کای : به موقعش میفهمی
ا.ت : کیم کای اسم باندت پروانه سیاهه... باند حرفه ای داری واقعا
کای پوزخندی زد : کاریه که از دستم بر میاد
ا.ت : لی مینهو ... از زیر دستای تو بود که بازداشتش کردیم
کای با ناراحتی الکی تو حرفش پرید : که متاسفانه خودکشی کرده و توی خاک به ارامش ابدی رفته
ا.ت : فک میکنی احمقم؟! اون اصلا نمیخواست خودشو بکشه و قصد داشت با ما همکاری کنه... زدی کشتیش که علیهت حرف نزنه مگه نه
کای : هرجور دوست داری فک کن عزیزم
ا.ت : من عزیز تو نیستم عوضی *با عصبانیت*
کای :اینکه من کسی رو عزیز خودم بدونم به خودم ربط داره عزیزم
ا.ت : تو توهمت زندگی کن...هدفت از این باند لعنتی چیه؟ واقعا حاضری بابت پول جون کلی ادمو بگیری و اونا رو روانی کنی؟
کای : پول؟! هیچ وقت تو زندگیم چشمم رو نگرفته
ا.ت : تو اینقدر تو این کار خلاقیت به خرج دادی که یه ماده جدید که خطرناک ترین تو دنیاست رو داری شروع میکنی به تولیدش... هروئین تار سیاه
کف دستش که به خاطر عرق ناشی از استرس، کمی مرطوب شده بود رو با پشت لباسش خشک کرد و با صلابتی که ازش انتظار میرفت در اتاق بازجویی رو باز کرد... شاید اون پیش دوستاش یه دختر کیوت و مظلوم به نظر میرسید اما پیش همکاراش و بقیه ادما ادم پر جذبه ای به نظر میرسید... ادمی قوی که هیچ کس حریف شکست دادنش نیس... با اخم خاصی که میکرد کسی نمیتونست اونو دست کم بگیره
حالا اون اینجاست... پیش کیم کای ... توی اتاق باز جویی
با وارد شدنش به اتاق برای چند ثانیه کای از اون حالت پوزخند مانندش خارج شد و یه غمی توی چشماش نشانگر شد... به صورت ناخواسته از سر جاش بلند شد و با لبخند کاملاااا مهربونش از گروهبان مین استقبال کرد ... ا.ت هنوز هم اخمش رو جایگزین چیزی نکرده بود ولی تعجب کرده بود... اون کای عوضی چه مرگش شده بود؟ چرا اینجوری نگاش میکرد؟ یعنی ا.ت رو میشناخت؟!
ا.ت : بشین سرجات *باخشکی تمام*
کای دوباره به حالت خودش برگشت ولی هنوزم لبخند خالصش رو به ا.ت بدون هیچ توقعی هدیه میداد البته که وقتی داشت مینشت دستشو به طرف چشمش برد و خیلی سریع بدون اینکه کسی حتی ا.ت هم بفهمه ، اشکی که بدون اجازه میخواست از چشماش خارج بشه رو پارک کرد و دوباره تو جلد سر سخت خودش فرو رفت... اون کیم کای بود نباید سریع خودشو میباخت مگه نه؟
ا.ت : خب کیم کای... چرا میخواستی من ازت باز جویی کنم؟
کای : چون دلم برات تنگ شده بود🙂🥺....
ا.ت که هنوز فکر میکرد کای میخواد گولش بزنه به حرفش هیچ اهمیتی نداد و سوالش رو یه جور دیگه سوال کرد : منو از کجا میشناسی؟
کای : هنوزم منو یادت نمیاد ا.ت؟!
ا.ت: چرا باید یادم بیاد؟
کای : به موقعش میفهمی
ا.ت : کیم کای اسم باندت پروانه سیاهه... باند حرفه ای داری واقعا
کای پوزخندی زد : کاریه که از دستم بر میاد
ا.ت : لی مینهو ... از زیر دستای تو بود که بازداشتش کردیم
کای با ناراحتی الکی تو حرفش پرید : که متاسفانه خودکشی کرده و توی خاک به ارامش ابدی رفته
ا.ت : فک میکنی احمقم؟! اون اصلا نمیخواست خودشو بکشه و قصد داشت با ما همکاری کنه... زدی کشتیش که علیهت حرف نزنه مگه نه
کای : هرجور دوست داری فک کن عزیزم
ا.ت : من عزیز تو نیستم عوضی *با عصبانیت*
کای :اینکه من کسی رو عزیز خودم بدونم به خودم ربط داره عزیزم
ا.ت : تو توهمت زندگی کن...هدفت از این باند لعنتی چیه؟ واقعا حاضری بابت پول جون کلی ادمو بگیری و اونا رو روانی کنی؟
کای : پول؟! هیچ وقت تو زندگیم چشمم رو نگرفته
ا.ت : تو اینقدر تو این کار خلاقیت به خرج دادی که یه ماده جدید که خطرناک ترین تو دنیاست رو داری شروع میکنی به تولیدش... هروئین تار سیاه
۶.۸k
۱۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.