you for me
فصل دوم پارت ۲۴
ویو فلیکس
دیدم که هیونجین، یقه اش رو گرفت و با خودش بردتش بیرون.
ویو لینو
داشتن با هان حرف میزدم ، که چشمم خورد به هیونجین و فلیکس. انگاری هان هم متوجهشون شده بود. سریع رفتم سمت فلیکس و هان هم باهام اومد.
لینو: فلیکس..فلیکس چیشده؟! هیونجین کجا رفت؟!
فلیکس: ر-رفت بیرون..با-با ... آکاری.
لینو: اون چیکار کرد؟!
فلیکس: او-اون...منو جلوی هیونجین...بوسید.
با گفتن این حرفش ، خشم و عصبانیت تمام وجودم رو فرا گرفت. دستامو مشت کردم و روبه هان گفتم
لینو: هان ؟ پیش فلیکس بمون..
هان: باشه
اونارو تنها گذاشتن و رفتم سمت هیونجین. دیدم داره آکاری رو کتک میزنه. با دیدن من ایستاد و گفت
هیونجین: لینو اگه بخوای جلوم بگیری باید بگم که..!
حرفش با مشتی که به صورت آکاری زدم قطع شد.
لینو: جلوت رو نمیگیرم...باهات همکاری میکنم.
ویو فلیکس
لینو هم رفت بیرون. هان بغلم کرد و موهام رو نوازش میکرد.
هان: هی فلیکس...خوبی؟
فلیکس: نه..نه..اون..اون منو بوسید..
هان: هی هی اروم باش اشکال نداره..
ویو هیونجین
هر چقدر میزدمش اروم نمیشدم. اون..اون عوضی جرئت کرده بود عشق منو ببوسه...بیبی من رو...فرشته نازم رو...اون الان داره بخاطر این تیکه آشغال اون داخل اشک میریزه.
لینو: هی..هیونجین بسه..تو که نمیخوای بکشیش؟
هیونجین: میخوام..ولی حیف که نمیتونم
لگد اخر رو بهش زدم. همونجا ولش،کردیم و رفتیم داخل. با دیدن اینکه فلیکس تو بغل هان بود و داشت گریه میکرد و میلرزید ، قلبم درد گرفت. به سمتش رفتم. هان با دیدن من اون رو از بغلش بیرون اورد.
فلیکس: هیون..
محکم بغلش کردم و نوازشش میکرد.
هیونجین: هیس...اشکال نداره فرشته کوچولوم...اون دیگه حتی حرئت نداره بهت نگاه کنه...اون مروارید های قشنگتو بخاطر اون نریز.
بوسه ای ، روی پیشونیش گذاشتم و چند دقیقه همونجوری تو بغلم نگهش داشتم.
هیونجین: هی...بریم خونه.
لینو: باشه.
از اونجا بیرون اومدیم. فلیکس، هنوز تو بغلم بود.
ویو فلیکس
دیدم که هیونجین، یقه اش رو گرفت و با خودش بردتش بیرون.
ویو لینو
داشتن با هان حرف میزدم ، که چشمم خورد به هیونجین و فلیکس. انگاری هان هم متوجهشون شده بود. سریع رفتم سمت فلیکس و هان هم باهام اومد.
لینو: فلیکس..فلیکس چیشده؟! هیونجین کجا رفت؟!
فلیکس: ر-رفت بیرون..با-با ... آکاری.
لینو: اون چیکار کرد؟!
فلیکس: او-اون...منو جلوی هیونجین...بوسید.
با گفتن این حرفش ، خشم و عصبانیت تمام وجودم رو فرا گرفت. دستامو مشت کردم و روبه هان گفتم
لینو: هان ؟ پیش فلیکس بمون..
هان: باشه
اونارو تنها گذاشتن و رفتم سمت هیونجین. دیدم داره آکاری رو کتک میزنه. با دیدن من ایستاد و گفت
هیونجین: لینو اگه بخوای جلوم بگیری باید بگم که..!
حرفش با مشتی که به صورت آکاری زدم قطع شد.
لینو: جلوت رو نمیگیرم...باهات همکاری میکنم.
ویو فلیکس
لینو هم رفت بیرون. هان بغلم کرد و موهام رو نوازش میکرد.
هان: هی فلیکس...خوبی؟
فلیکس: نه..نه..اون..اون منو بوسید..
هان: هی هی اروم باش اشکال نداره..
ویو هیونجین
هر چقدر میزدمش اروم نمیشدم. اون..اون عوضی جرئت کرده بود عشق منو ببوسه...بیبی من رو...فرشته نازم رو...اون الان داره بخاطر این تیکه آشغال اون داخل اشک میریزه.
لینو: هی..هیونجین بسه..تو که نمیخوای بکشیش؟
هیونجین: میخوام..ولی حیف که نمیتونم
لگد اخر رو بهش زدم. همونجا ولش،کردیم و رفتیم داخل. با دیدن اینکه فلیکس تو بغل هان بود و داشت گریه میکرد و میلرزید ، قلبم درد گرفت. به سمتش رفتم. هان با دیدن من اون رو از بغلش بیرون اورد.
فلیکس: هیون..
محکم بغلش کردم و نوازشش میکرد.
هیونجین: هیس...اشکال نداره فرشته کوچولوم...اون دیگه حتی حرئت نداره بهت نگاه کنه...اون مروارید های قشنگتو بخاطر اون نریز.
بوسه ای ، روی پیشونیش گذاشتم و چند دقیقه همونجوری تو بغلم نگهش داشتم.
هیونجین: هی...بریم خونه.
لینو: باشه.
از اونجا بیرون اومدیم. فلیکس، هنوز تو بغلم بود.
۱.۱k
۰۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.