چن پارتی کوک پارت: 18
تا دم در خونه رفتم دستمو رو دستگیره در برای بازکردنش قرار دادم ولی انگار یچیزی نمیزاشت برم نمیدونم چرا ولی نمیتونستم برم
هانا: آییش لعنت بهت جئون جونگ کوک رفتم سمت اتاق کوک در اتاقشو بازکردم و رفتم داخل رو صندلیی که کنار تخت بود نشستم
نمیدونم چرا منی که اینهمه مدت دنبال راه فرار بودم الان با اینکه خودش گفته بود اگع الان نرم دیگه نمیزاره هیچوقت برم بازم نتونستم برم رفتم دستامو شستم و ی دستکش دیگه دستم کردم
جعبه کمک های اولیه رو برای بار دوم باز کردمو ی گاز استریل از توش دراووردم و روی زخم های صورتش گذاشتم تا خونشون بند بیاد بعد اینکه مطمئن شدم از زخم ها خونی درنمیاد مشغول تمیز کردن زخم های صورتش با اب اکسیژنه شدم
گوشه ی پیشونیش گونش حتی روی دماغشم ی زخم بود
بعد اینکع زخمارو با اب اکسیژنه تمیز کردم چسب زخم دراووردم و به قسمت هایی که زخم شده بودن زدم
خوبه خون زیادی ازش نرفته بود وگرنه نمیتونستم در اون صورت کاری انجام بدم
به ساعت تو دستم نگا کردم که ساعت4رو نشون میداد
دراووردن گلوله خیلی طول کشید اون به کنار تا زخمارو ضد عفونی کردم هم اندازه خودش طول کید پس منطقیه ساعت4باشه
پاشدم رفتم بیرون به بادیگاردا چیزایی که میخواستمو گفتم تا برن بگیرن و دوباره برگشتم اتاق کوک
بعد تقریبا نیم ساعت بادیگارد امپول و سرم هایی که خواسته بودم رو اوورد داده بهم و رف
ی سرم براش وصل کردمو امپول هایی که نیاز بودو تو سرم ریختم
کلی گاز استریل خونی رو زمین و رو میز بود جمعشون کردمو انداختمشون تو سطل زباله
بیشتر وسایل جعبه کمک های اولیه خونی شده بودن اونایی که خونی شده بودنو بردم داخل روشویی شستم و گذاشتم که خشک بشن و بعدش رفتم بالا سر کوک دستمو رو پیشونیش گذاشتم که ببینم تب نکرده که تب نداشت و ازین بابت خداروشکر کردم ولی با وجود سرم و چیزایی که داخلش ریختم احتمال اینکه حالش بدشه تقریبا غیرممکن بود
دوباره رو اون صندلی نشستم دستشو گرفتم و دوتا انگشتمو گذاشتم رو مچش ببینم نبضش چطوره
و نبضشم خوب بود بعد اینکه نبضشو چک کردم نمیدونم چطور خوابم برد
***
با حس نوازش یکی رو موهام از خواب بیدار شدم سرم هنو رو دست کوک موندع بود سزمو بلند کردم دیدم کوکه سریع ازرو صندلی پاشدم و پرحرفیمو شروع کردم
هانا: خوبی؟ جاییت درد نمیکنه؟ مثلا سزگیجه یا حالت تهوع نداری؟
بعد اینکه حرفم تموم شد خندع ای کرد و گف
کوک: نه نه خوبم جاییمم درد نمیکنه(لبخند)
دوباره دستمو رو پیشونیش گذاشتم
هانا: تب نداری
دوتا انگشتمو رو گردنش گذاشتم
هانا: نبضتم خوبه
برگشتم عقب
هانا: سرت گیج نمیره؟ حالت تهوع نداری؟ یا شکمت درد نمیکنه
کوک: نه خوبم
هانا: اا خوبه
ی نگا ب سرم انداختم دیدم دیگه داره تموم میشه
رفتم اروم انژیوکت رو از دستش دراووردم که ی اخ کوچیک گف
سرمو کلا پرت دادم
ی نگا به ساعت کردم دیدم6صبحو نشون میده
هانا: هنوز ساعت6بگیر بخواب
معلوم بود خیلی خستس
کوک: من که خوبم تو ام برو استراحت کن
دلم میخواست برم ولی اگه میرفتم هم فکرم پیشش میموند
هانا: منم میرم تو بخواب
رفتم پتو رو کنار زدم و دستمو روی زخمش گذاشتم کع صورتش از درد مچاله شد
هانا: این درد طبیعیه ولی اگه خیلی درد داشتی بهم بگو تا بهت دارو بدم
کوک: باشه مرسی
کوک: اگه میخوای که همینجا پیش من بخواب ولی اگه دوس نداری برو اتاقت
عینه چی خوابم میومد و تختشم خیلی بزرگ بود و دوتامون روش راحت میتونستسم بخوابیم اینجوری هم استراحت میکنم هم فکرم پیشش نمیمونه
با دست بهش اشاره کردم بره اونور تر و همزمان گفتم
_برو اونور حیف خوابم میاد وگرنه نمیموندم
دراز کشیدم پشتمو بهش کردم
کوک: چرا نمیگی که اگه بری فکرت پیشم میمونه
هانا: اصنم اینجوری نیس فقط خوابم میاد الانم خفه شو میخوام بخوابم
کوک: ااااا من که میدونم
تا چشامو بستم سریع خوابن برد
هانا: آییش لعنت بهت جئون جونگ کوک رفتم سمت اتاق کوک در اتاقشو بازکردم و رفتم داخل رو صندلیی که کنار تخت بود نشستم
نمیدونم چرا منی که اینهمه مدت دنبال راه فرار بودم الان با اینکه خودش گفته بود اگع الان نرم دیگه نمیزاره هیچوقت برم بازم نتونستم برم رفتم دستامو شستم و ی دستکش دیگه دستم کردم
جعبه کمک های اولیه رو برای بار دوم باز کردمو ی گاز استریل از توش دراووردم و روی زخم های صورتش گذاشتم تا خونشون بند بیاد بعد اینکه مطمئن شدم از زخم ها خونی درنمیاد مشغول تمیز کردن زخم های صورتش با اب اکسیژنه شدم
گوشه ی پیشونیش گونش حتی روی دماغشم ی زخم بود
بعد اینکع زخمارو با اب اکسیژنه تمیز کردم چسب زخم دراووردم و به قسمت هایی که زخم شده بودن زدم
خوبه خون زیادی ازش نرفته بود وگرنه نمیتونستم در اون صورت کاری انجام بدم
به ساعت تو دستم نگا کردم که ساعت4رو نشون میداد
دراووردن گلوله خیلی طول کشید اون به کنار تا زخمارو ضد عفونی کردم هم اندازه خودش طول کید پس منطقیه ساعت4باشه
پاشدم رفتم بیرون به بادیگاردا چیزایی که میخواستمو گفتم تا برن بگیرن و دوباره برگشتم اتاق کوک
بعد تقریبا نیم ساعت بادیگارد امپول و سرم هایی که خواسته بودم رو اوورد داده بهم و رف
ی سرم براش وصل کردمو امپول هایی که نیاز بودو تو سرم ریختم
کلی گاز استریل خونی رو زمین و رو میز بود جمعشون کردمو انداختمشون تو سطل زباله
بیشتر وسایل جعبه کمک های اولیه خونی شده بودن اونایی که خونی شده بودنو بردم داخل روشویی شستم و گذاشتم که خشک بشن و بعدش رفتم بالا سر کوک دستمو رو پیشونیش گذاشتم که ببینم تب نکرده که تب نداشت و ازین بابت خداروشکر کردم ولی با وجود سرم و چیزایی که داخلش ریختم احتمال اینکه حالش بدشه تقریبا غیرممکن بود
دوباره رو اون صندلی نشستم دستشو گرفتم و دوتا انگشتمو گذاشتم رو مچش ببینم نبضش چطوره
و نبضشم خوب بود بعد اینکه نبضشو چک کردم نمیدونم چطور خوابم برد
***
با حس نوازش یکی رو موهام از خواب بیدار شدم سرم هنو رو دست کوک موندع بود سزمو بلند کردم دیدم کوکه سریع ازرو صندلی پاشدم و پرحرفیمو شروع کردم
هانا: خوبی؟ جاییت درد نمیکنه؟ مثلا سزگیجه یا حالت تهوع نداری؟
بعد اینکه حرفم تموم شد خندع ای کرد و گف
کوک: نه نه خوبم جاییمم درد نمیکنه(لبخند)
دوباره دستمو رو پیشونیش گذاشتم
هانا: تب نداری
دوتا انگشتمو رو گردنش گذاشتم
هانا: نبضتم خوبه
برگشتم عقب
هانا: سرت گیج نمیره؟ حالت تهوع نداری؟ یا شکمت درد نمیکنه
کوک: نه خوبم
هانا: اا خوبه
ی نگا ب سرم انداختم دیدم دیگه داره تموم میشه
رفتم اروم انژیوکت رو از دستش دراووردم که ی اخ کوچیک گف
سرمو کلا پرت دادم
ی نگا به ساعت کردم دیدم6صبحو نشون میده
هانا: هنوز ساعت6بگیر بخواب
معلوم بود خیلی خستس
کوک: من که خوبم تو ام برو استراحت کن
دلم میخواست برم ولی اگه میرفتم هم فکرم پیشش میموند
هانا: منم میرم تو بخواب
رفتم پتو رو کنار زدم و دستمو روی زخمش گذاشتم کع صورتش از درد مچاله شد
هانا: این درد طبیعیه ولی اگه خیلی درد داشتی بهم بگو تا بهت دارو بدم
کوک: باشه مرسی
کوک: اگه میخوای که همینجا پیش من بخواب ولی اگه دوس نداری برو اتاقت
عینه چی خوابم میومد و تختشم خیلی بزرگ بود و دوتامون روش راحت میتونستسم بخوابیم اینجوری هم استراحت میکنم هم فکرم پیشش نمیمونه
با دست بهش اشاره کردم بره اونور تر و همزمان گفتم
_برو اونور حیف خوابم میاد وگرنه نمیموندم
دراز کشیدم پشتمو بهش کردم
کوک: چرا نمیگی که اگه بری فکرت پیشم میمونه
هانا: اصنم اینجوری نیس فقط خوابم میاد الانم خفه شو میخوام بخوابم
کوک: ااااا من که میدونم
تا چشامو بستم سریع خوابن برد
۱۰.۰k
۳۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.