عمارت و ارثیه
#عمارت_و_ارثیه
پارت 2
یک ماه پیش رئیس من رو به دفترش احضار کرد . قلبم از توی دهنم میومد بیرون .
دوستم که کنارم نشسته بود گفت :
# بعدش چی شد؟
+ از قبل متوجه نگاه های عجیبش بودم . رفتم دفترش و بهم گفت که بهم علاقه داره . همین آخه کدوم مردی اینجوری ابراز علاقه میکنه؟ ( عصبانیت ) . اصلا چرا منو دوست داره؟
یوری خندید و گفت :
# خب مگه نمیگی خیلی سرد و رُکه ؟
+ چرا ولی خب دیگه نه اینجوری . مثل ماست رو به روم وایستادن میگه دوستت دارم .
# تو چی ؟ تو هم دوستش داری؟
+ نه من غلط بکنم . اون روانیه. یکی از همکارام میگه اون هشت نفر رو توی یه دقیقه کشت . ولی کراشه ...
یوری به این حرفم خندید . تلفنم زنگ می خورد .
+ یا خدا... جئونه .
یوری خندید و گفت بزن رو بلندگو . گوشی رو جواب دادم روی بلند گو گذاشتم.
+ الو بفرمایید...
_ یونجو . امشب ساعت دوازده تو ساختمون باش .
+ چرا قربان ؟
_ همین که گفتم .
و تلفن رو قطع کرد.
# ساعت دوازده ؟ مشکوک نمیزنه؟ ( خنده )
+ مرض ... نیشتو ببند . بخدا الان دارم اینطور حرف میزنم جلوش تخم ندارم حرف بزنم .
# حیف که من هیچی از این کارا سر در نمیارم وگرنه میومدم همکار بشیم . الآنم ساعت ساعت ۱۱ شبه . کم کم باید بری...
واقعاً ساعت ۱۱ بود ؟ یوری رو تا دم در همراهی کردم . یه سمت اتاقم رفتم و یه دوش پنج دقیقه ای گرفتم . اومدم بیرون و موهام رو که تا کمرم بود سشوار کردم . بالا بستن و بافتم... لباس یقه اسکی جذبم رو پوشیدم که تمام حجم سینه و قوس کمرم رو نشون میداد . برای همین شلوار راسته جینم و کت بلندم رو باهاش ست کردم .
کفشامو برداشتم و زدم از خونه بیرون .
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
+ ایکس هستم .
چیزی نگذشته بود که خودش در رو باز کرد. ترسیدم . وارد اتاق شدم اینبار اتاق کمی روشن تر بود . حرفی نمیزند و نگاهشو به در و دیوار داده بود .
+ کاری داشتید .
روی صندلی نشست و با لحن جدی گفت :
_ تصمیمت رو گرفتی ؟
وای چرا ولم نمیکنه . دلم میخواست جا سیگاری روی میزش رو بکوبم تو سرش و بهش بگم مگه من مسخره تو عم:
+ آقای رئیس درسته که شما دست رو هرچی بذارید برآورده میشه ولی شما راجع به من چی فکر کردین؟ فکر کردین من مثل دخترای هرزه که بهشون میگید دوستت دارم هر میشم ؟ فکر کنم ریدم بهش الان کلتش رو در میاره و یه تیر حرومم میکنه . خندید و گفت :
_ خیلی زرنگی .... خیلی خیلی زرنگی . الان تو داری به من میگی برات تلاش کنم ؟ باشه بچرخ تا بچرخیم .
این دیگه کیه؟ بابا این مردا برا بر طرف کردن نیازشون چه کارایی که نمیکنن .
+ آقای جئون من برای پول اومدم اینجا نه برای عشق و عاشقی .
_ لعنتی .
نفهمیدم چی گفت .
+ چیزی گفتید ؟
_ نه .
از جاش بلند شد و اومد سمتم . یا خدا . داشتم قلبمو طبیعی میزاییدم .
لایک کن
پارت 2
یک ماه پیش رئیس من رو به دفترش احضار کرد . قلبم از توی دهنم میومد بیرون .
دوستم که کنارم نشسته بود گفت :
# بعدش چی شد؟
+ از قبل متوجه نگاه های عجیبش بودم . رفتم دفترش و بهم گفت که بهم علاقه داره . همین آخه کدوم مردی اینجوری ابراز علاقه میکنه؟ ( عصبانیت ) . اصلا چرا منو دوست داره؟
یوری خندید و گفت :
# خب مگه نمیگی خیلی سرد و رُکه ؟
+ چرا ولی خب دیگه نه اینجوری . مثل ماست رو به روم وایستادن میگه دوستت دارم .
# تو چی ؟ تو هم دوستش داری؟
+ نه من غلط بکنم . اون روانیه. یکی از همکارام میگه اون هشت نفر رو توی یه دقیقه کشت . ولی کراشه ...
یوری به این حرفم خندید . تلفنم زنگ می خورد .
+ یا خدا... جئونه .
یوری خندید و گفت بزن رو بلندگو . گوشی رو جواب دادم روی بلند گو گذاشتم.
+ الو بفرمایید...
_ یونجو . امشب ساعت دوازده تو ساختمون باش .
+ چرا قربان ؟
_ همین که گفتم .
و تلفن رو قطع کرد.
# ساعت دوازده ؟ مشکوک نمیزنه؟ ( خنده )
+ مرض ... نیشتو ببند . بخدا الان دارم اینطور حرف میزنم جلوش تخم ندارم حرف بزنم .
# حیف که من هیچی از این کارا سر در نمیارم وگرنه میومدم همکار بشیم . الآنم ساعت ساعت ۱۱ شبه . کم کم باید بری...
واقعاً ساعت ۱۱ بود ؟ یوری رو تا دم در همراهی کردم . یه سمت اتاقم رفتم و یه دوش پنج دقیقه ای گرفتم . اومدم بیرون و موهام رو که تا کمرم بود سشوار کردم . بالا بستن و بافتم... لباس یقه اسکی جذبم رو پوشیدم که تمام حجم سینه و قوس کمرم رو نشون میداد . برای همین شلوار راسته جینم و کت بلندم رو باهاش ست کردم .
کفشامو برداشتم و زدم از خونه بیرون .
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
+ ایکس هستم .
چیزی نگذشته بود که خودش در رو باز کرد. ترسیدم . وارد اتاق شدم اینبار اتاق کمی روشن تر بود . حرفی نمیزند و نگاهشو به در و دیوار داده بود .
+ کاری داشتید .
روی صندلی نشست و با لحن جدی گفت :
_ تصمیمت رو گرفتی ؟
وای چرا ولم نمیکنه . دلم میخواست جا سیگاری روی میزش رو بکوبم تو سرش و بهش بگم مگه من مسخره تو عم:
+ آقای رئیس درسته که شما دست رو هرچی بذارید برآورده میشه ولی شما راجع به من چی فکر کردین؟ فکر کردین من مثل دخترای هرزه که بهشون میگید دوستت دارم هر میشم ؟ فکر کنم ریدم بهش الان کلتش رو در میاره و یه تیر حرومم میکنه . خندید و گفت :
_ خیلی زرنگی .... خیلی خیلی زرنگی . الان تو داری به من میگی برات تلاش کنم ؟ باشه بچرخ تا بچرخیم .
این دیگه کیه؟ بابا این مردا برا بر طرف کردن نیازشون چه کارایی که نمیکنن .
+ آقای جئون من برای پول اومدم اینجا نه برای عشق و عاشقی .
_ لعنتی .
نفهمیدم چی گفت .
+ چیزی گفتید ؟
_ نه .
از جاش بلند شد و اومد سمتم . یا خدا . داشتم قلبمو طبیعی میزاییدم .
لایک کن
۱.۴k
۲۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.