فیک 𝖒𝖞 𝖘𝖜𝖊𝖊𝖙 𝖑𝖔𝖛𝖊🐢 🙇🏻♀️🧶پارت ¹⁴
دستای یخ زده لیندا رو رو توی دستای گرمش گرفت... ل
سوفیا « طفا منو پیش ملکه پیشین بدقول نکن... لیندای من ... من به خاطر داشتن دختری مثل تو به خودم افتخار میکنم... قول بده همین جوری قوی بمونی... تو زیباترین و مهربون ترین دختری هستی که تاحالا دیدم
لیندا « مامان.. هق چرا اینجوری صحبت میکنی.؟؟ قرار نیست ترکم کنی دیگه؟ ما..
راوی « حرف لیندا با فرو رفتن خنجر توی قلب مادرش ناتمام موند.... سوفیا خنجر رو توی قلبش فرو کرده بود
سوفیا « من خوشحالم که آخرین نفس هام رو پیش تو میکشم.. آه... دوستت دارم لیندای من
لیندا « ما.. مادر چرااا... چرا اینکارو کردییییی.. نههه مونیکا تا پزشک رو خبر کن...
راوی « لیندا جسم بیجون مادرش رو در آغوش گرفته بود و بی صدا اشک میریخت... ماریا حالا میفهمم چی کشیدی... و نگاهی به نامه ای که مادرش براش نوشته بود کرد...
نامه ٫٫
سلام بر یگانه همدم من .. موقعی که این نامه رو میخونی شاید من دیگه کنارت نباشم اما ازت میخوام قوی باشی و خوب بخوری و خوب بخوابی... دل کندن ازت سخت بود اما این برات بهتره...و به اعجاز بوسه های تو من قوی سفید دریاچه روسیه گشتم...
دوستدار تو مادرت
راک « سراسیمه وارد قصر شدم و یک راست وارد اتاق لیندا شدم... با دیدن جسم خونین سوفیا زانو هام شل شده و روی زمین اوفتادم
راوی « میگن آدما تا چیزی رو از دست ندن متوجه ارزشش نمیشن.... مثل ماریا برای کوک و سوفیا برای راک .. آدم بدای داستانا هم عاشق میشن... قلب دارن اما روزگار اونا رو بد کرده.... چشمای راک قرمز شده بود... لیندا باورش نمیشد این همون راک سرد و خشن باشه... الان داره برای مادرش اشک میریزه؟
لیندا « با باز شدن در اتاقش به خودش اومد... مادرش جلوی چشمش بود. صحیح و سالم ... اینا همش توی خیالش بود...
راک « چه غلطی دارین میکنید؟؟؟
لیندا « یعنی الان بخشی از اینده رو دیدم؟ اگه مادرم رو خودشو بکشه اینجوری میشه؟
جیهوپ « تال تال رو فرستاده بودم بره از اقامتگاه لیندا خبر بیاره.... با اومدن تال تال من و کوک بلند شدیم
کوک « چی شده؟ چه خبره اونجا؟
تال تال « مادر ملکه میخوان ملکه ایشون رو بکشن و راک اومده جلوشون رو بگیره
کوک « هوسوکککک
جیهوپ « تال تال میریم اقامتگاه ملکه ...نمیدونم چرا حس میکردم لیندا میخواد بلایی سر خودش بیاره.... با تمام سرعت به سمت اتاق لیندا رفتم و با رسیدن به اتاقش افزار راک کنار رفتن و همین که وارد اتاق شدم خشکم زد....
لیندا « اگه من بلایی سرم بیاد شاید همه چی تغییر کنه... با این فکر خنجر رو روی گردنم گذاشتم....
کوک « همین که رسیدیم به اونجا دیدم لیندا خنجر رو روی گردنش گذاشته و التماسش میکنن این کار رو نکنه... خشکم زد...
سوفیا « طفا منو پیش ملکه پیشین بدقول نکن... لیندای من ... من به خاطر داشتن دختری مثل تو به خودم افتخار میکنم... قول بده همین جوری قوی بمونی... تو زیباترین و مهربون ترین دختری هستی که تاحالا دیدم
لیندا « مامان.. هق چرا اینجوری صحبت میکنی.؟؟ قرار نیست ترکم کنی دیگه؟ ما..
راوی « حرف لیندا با فرو رفتن خنجر توی قلب مادرش ناتمام موند.... سوفیا خنجر رو توی قلبش فرو کرده بود
سوفیا « من خوشحالم که آخرین نفس هام رو پیش تو میکشم.. آه... دوستت دارم لیندای من
لیندا « ما.. مادر چرااا... چرا اینکارو کردییییی.. نههه مونیکا تا پزشک رو خبر کن...
راوی « لیندا جسم بیجون مادرش رو در آغوش گرفته بود و بی صدا اشک میریخت... ماریا حالا میفهمم چی کشیدی... و نگاهی به نامه ای که مادرش براش نوشته بود کرد...
نامه ٫٫
سلام بر یگانه همدم من .. موقعی که این نامه رو میخونی شاید من دیگه کنارت نباشم اما ازت میخوام قوی باشی و خوب بخوری و خوب بخوابی... دل کندن ازت سخت بود اما این برات بهتره...و به اعجاز بوسه های تو من قوی سفید دریاچه روسیه گشتم...
دوستدار تو مادرت
راک « سراسیمه وارد قصر شدم و یک راست وارد اتاق لیندا شدم... با دیدن جسم خونین سوفیا زانو هام شل شده و روی زمین اوفتادم
راوی « میگن آدما تا چیزی رو از دست ندن متوجه ارزشش نمیشن.... مثل ماریا برای کوک و سوفیا برای راک .. آدم بدای داستانا هم عاشق میشن... قلب دارن اما روزگار اونا رو بد کرده.... چشمای راک قرمز شده بود... لیندا باورش نمیشد این همون راک سرد و خشن باشه... الان داره برای مادرش اشک میریزه؟
لیندا « با باز شدن در اتاقش به خودش اومد... مادرش جلوی چشمش بود. صحیح و سالم ... اینا همش توی خیالش بود...
راک « چه غلطی دارین میکنید؟؟؟
لیندا « یعنی الان بخشی از اینده رو دیدم؟ اگه مادرم رو خودشو بکشه اینجوری میشه؟
جیهوپ « تال تال رو فرستاده بودم بره از اقامتگاه لیندا خبر بیاره.... با اومدن تال تال من و کوک بلند شدیم
کوک « چی شده؟ چه خبره اونجا؟
تال تال « مادر ملکه میخوان ملکه ایشون رو بکشن و راک اومده جلوشون رو بگیره
کوک « هوسوکککک
جیهوپ « تال تال میریم اقامتگاه ملکه ...نمیدونم چرا حس میکردم لیندا میخواد بلایی سر خودش بیاره.... با تمام سرعت به سمت اتاق لیندا رفتم و با رسیدن به اتاقش افزار راک کنار رفتن و همین که وارد اتاق شدم خشکم زد....
لیندا « اگه من بلایی سرم بیاد شاید همه چی تغییر کنه... با این فکر خنجر رو روی گردنم گذاشتم....
کوک « همین که رسیدیم به اونجا دیدم لیندا خنجر رو روی گردنش گذاشته و التماسش میکنن این کار رو نکنه... خشکم زد...
۷۵.۹k
۲۶ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.