بابایی جونم 💛 ▪︎Part 40▪︎
جانا حتی به ما نگاهم نکرد
یونا: خب پاشو حاضر شو باهم بریم
جانا: نمیخوام
یونا: جانا خودت گفتی نمیایا بعدا با ما قهری نکنی
جانا: ....
جیمین: خب دیگه بریم دیر شد
یونا: باشه فعلا
از خونه خارج شدیم و رفتیم سمت پاساژ
(مادر جیمین)
دو ساعتی از رفتن بچها میگذشت و جانا هم داشت طبقه بالا بازی میکرد که یکدفعه صدای جیغشو شنیدم بدو رفتم دیدم از پله ها افتاده پایین و دستشو گرفته و داره گریه میکنه
م.ج: چیشدی تو؟! پارک بدو بیا اینجا
سریع رفتم پیشش و نوازشش کردم
پ.ج: چیشده؟!
م.ج: از پله ها افتاده دستش صدمه دیده زود باش ببریمش دکتر
پ.ج: باشه من رفتم ماشینو آماده کنم شما بیاین پایین
م.ج: جانا اصلا دستتو تکون نده الان میریم دکتر خوب میشه آخه تو چرا دقت نمیکنی عزیز من
جانارو بغل کردم و سوار ماشین شدیم رفتیم بیمارستان و دکتر اومد دستش رو معاینه کرد و گفت باید عکس بگیریم ماهم انجامش دادیم و بردیم پیش دکتر
دکتر: خب متاسفانه استخون دستش ترک برداشته و باید تا یک ماه توی گچ باشه دستش
م.ج: بله ممنونم
دست جانارو گچ گرفتیم و یه آمپول هم بهش تزریق کردن تا دردش کم بشه بعد از اون راه افتادیم سمت خونه و جانارو خوابوندم و رفتم به کارام برسم که چند ساعتی گذشت و بچه ها ساعت ۸ برگشتن خونه و جانا هم توی پذیرایی پیش پدر بزرگش ساکت نشسته بود و بخاطر دردی که داشت چشماش پر از بغل شده بود
(جیمین)
بالاخره خرید تموم شد ولی انقدر زیاد بود خریدا که با ماشین باری بردیمش خونه خودمون و تو اتاق مورد نظرمون گذاشتیم و رفتیم خونه پدر و مادرم ولی مثل همیشه جانا نیومده بود دم در و در عوض مادرم اومد و بهمون خوش آمد گفت
م.ج: خسته نباشی بیاین تو
جیمین: مرسی مامان
یونا: ممنون
پدرم از توی پذیرایی اومد پیشمون ولی اون هم چهرش مثل مادرم در هم بود و انگار از چیزی ناراحت بودن
پ.ج: خوش اومدین
جیمین: ممنون پدر ولی چیزی شده که چهره هاتون انقدر ناراحته؟ جانا کجاست؟
م.ج: جانا دخترم بیا اینجا عزیزم مامان و بابات اومدن
کپی ممنوع ❌
یونا: خب پاشو حاضر شو باهم بریم
جانا: نمیخوام
یونا: جانا خودت گفتی نمیایا بعدا با ما قهری نکنی
جانا: ....
جیمین: خب دیگه بریم دیر شد
یونا: باشه فعلا
از خونه خارج شدیم و رفتیم سمت پاساژ
(مادر جیمین)
دو ساعتی از رفتن بچها میگذشت و جانا هم داشت طبقه بالا بازی میکرد که یکدفعه صدای جیغشو شنیدم بدو رفتم دیدم از پله ها افتاده پایین و دستشو گرفته و داره گریه میکنه
م.ج: چیشدی تو؟! پارک بدو بیا اینجا
سریع رفتم پیشش و نوازشش کردم
پ.ج: چیشده؟!
م.ج: از پله ها افتاده دستش صدمه دیده زود باش ببریمش دکتر
پ.ج: باشه من رفتم ماشینو آماده کنم شما بیاین پایین
م.ج: جانا اصلا دستتو تکون نده الان میریم دکتر خوب میشه آخه تو چرا دقت نمیکنی عزیز من
جانارو بغل کردم و سوار ماشین شدیم رفتیم بیمارستان و دکتر اومد دستش رو معاینه کرد و گفت باید عکس بگیریم ماهم انجامش دادیم و بردیم پیش دکتر
دکتر: خب متاسفانه استخون دستش ترک برداشته و باید تا یک ماه توی گچ باشه دستش
م.ج: بله ممنونم
دست جانارو گچ گرفتیم و یه آمپول هم بهش تزریق کردن تا دردش کم بشه بعد از اون راه افتادیم سمت خونه و جانارو خوابوندم و رفتم به کارام برسم که چند ساعتی گذشت و بچه ها ساعت ۸ برگشتن خونه و جانا هم توی پذیرایی پیش پدر بزرگش ساکت نشسته بود و بخاطر دردی که داشت چشماش پر از بغل شده بود
(جیمین)
بالاخره خرید تموم شد ولی انقدر زیاد بود خریدا که با ماشین باری بردیمش خونه خودمون و تو اتاق مورد نظرمون گذاشتیم و رفتیم خونه پدر و مادرم ولی مثل همیشه جانا نیومده بود دم در و در عوض مادرم اومد و بهمون خوش آمد گفت
م.ج: خسته نباشی بیاین تو
جیمین: مرسی مامان
یونا: ممنون
پدرم از توی پذیرایی اومد پیشمون ولی اون هم چهرش مثل مادرم در هم بود و انگار از چیزی ناراحت بودن
پ.ج: خوش اومدین
جیمین: ممنون پدر ولی چیزی شده که چهره هاتون انقدر ناراحته؟ جانا کجاست؟
م.ج: جانا دخترم بیا اینجا عزیزم مامان و بابات اومدن
کپی ممنوع ❌
۴۶.۰k
۰۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.