هری و پانسی در حال دعوا بودن و بلیز با پوزخند نگا می کرد
هری و پانسی در حال دعوا بودن و بلیز با پوزخند نگا میکرد
کم کم بقیه هم اومدن و دورشون جمع شدن
منم رفتم جلو و کنار بلیز وایسادم که گفت: دراکو کجاس؟
ا/ت: نمیدونم ... تو دیشب کجا خوابیدی؟
بلیز: تو اتاقم دیگ
ا/ت: مگه در اتاقتون قفل نبود؟
بلیز: قفل؟ از چی حرف میزنی ا/ت؟
ا/ت: ه.هیچی ولش کن
پانسی در همون لحظه ورد قدرتمندی به هری زد که آری افتاد زمین و دوستاش اومدن نزدیکش پانسی هم با غرور و حس قدرت سمت ما اومد
پانسی: پس دراکو کوووووو؟
بلیز: معلوم نیست
پانسی رو به ا/ت : صبح پیش تو بود
ا/ت: خب؟ من خودم از اتاق اومدم بیرون نبود
بلیز: تو اتاق جاش نزاشتی؟ (با حالت مسخره کردن گفت)
پانسی: درد کجاش خنده داره؟ باید بریم دنبالش
که رون از پشت پانسی داشت نزدیک میشد و با لحن بی ادبی و عصبانی گفت: حسابتونو میرسیم اسلیترینی ها ی...
ا/ت: بزارش برا بعد ما کار داریم
و دست پانسی و بلیز رو گرفتم و از اونا دور شدیم
از هاگوارتز زدیم بیرون که دستشون رو ول کردم و کمی جلو تر رفتم
پانسی: آروم باش ... شاید با خانوادش رفته جایی
بلیز: کلاس داره شروع میشه ا/ت ... بهتره برگردیم
پانسی هم با سرش تایید کرد و منتظر نگاه به ا/ت کرد
ا/ت: شماها....برید..من کمی دیگه میام
و سرمو مخالف اونا کردم تا بغضمو و چشمای اشکام رو تشخیص ندن
بلیز سمتم اومد و دستشو رو شونم قرار داد [اگه خواستی حرف بزنی ...ما اینجاییم]
با سر حرفشو تایید کردم و اون و پانسی رفتن
کمی دور محوطه دور زدم و دور زدم
حدود ۲۰ دقیقه بود که تنهایی دور هاگوارتز میچرخیدم و بی هدف فقط و فقط به دنبال اینکه چرا دراکو سعی میکنه بم نزدیک بشه اما دقیقا وقتی که من میخوام پیشش باشم ازم دور میشه....چرا؟؟
یهو کسی دستشو جلو دهنم گرفت و صبر کن...این بوی نعنا... این کت مشکی نکنه....
_______________________
چرا انفالو میکیندد؟؟؟؟
بنده امتحان دارم سخته داستان بنویسم لطفا کمی درک کنید دیگه جبران میکنم. خدایی چطوری از ۷۲۸ فالو شدیم ۷۰۶ تا؟؟؟
شرط پارت بعد : ۳ تا فالو اضافه شه
کم کم بقیه هم اومدن و دورشون جمع شدن
منم رفتم جلو و کنار بلیز وایسادم که گفت: دراکو کجاس؟
ا/ت: نمیدونم ... تو دیشب کجا خوابیدی؟
بلیز: تو اتاقم دیگ
ا/ت: مگه در اتاقتون قفل نبود؟
بلیز: قفل؟ از چی حرف میزنی ا/ت؟
ا/ت: ه.هیچی ولش کن
پانسی در همون لحظه ورد قدرتمندی به هری زد که آری افتاد زمین و دوستاش اومدن نزدیکش پانسی هم با غرور و حس قدرت سمت ما اومد
پانسی: پس دراکو کوووووو؟
بلیز: معلوم نیست
پانسی رو به ا/ت : صبح پیش تو بود
ا/ت: خب؟ من خودم از اتاق اومدم بیرون نبود
بلیز: تو اتاق جاش نزاشتی؟ (با حالت مسخره کردن گفت)
پانسی: درد کجاش خنده داره؟ باید بریم دنبالش
که رون از پشت پانسی داشت نزدیک میشد و با لحن بی ادبی و عصبانی گفت: حسابتونو میرسیم اسلیترینی ها ی...
ا/ت: بزارش برا بعد ما کار داریم
و دست پانسی و بلیز رو گرفتم و از اونا دور شدیم
از هاگوارتز زدیم بیرون که دستشون رو ول کردم و کمی جلو تر رفتم
پانسی: آروم باش ... شاید با خانوادش رفته جایی
بلیز: کلاس داره شروع میشه ا/ت ... بهتره برگردیم
پانسی هم با سرش تایید کرد و منتظر نگاه به ا/ت کرد
ا/ت: شماها....برید..من کمی دیگه میام
و سرمو مخالف اونا کردم تا بغضمو و چشمای اشکام رو تشخیص ندن
بلیز سمتم اومد و دستشو رو شونم قرار داد [اگه خواستی حرف بزنی ...ما اینجاییم]
با سر حرفشو تایید کردم و اون و پانسی رفتن
کمی دور محوطه دور زدم و دور زدم
حدود ۲۰ دقیقه بود که تنهایی دور هاگوارتز میچرخیدم و بی هدف فقط و فقط به دنبال اینکه چرا دراکو سعی میکنه بم نزدیک بشه اما دقیقا وقتی که من میخوام پیشش باشم ازم دور میشه....چرا؟؟
یهو کسی دستشو جلو دهنم گرفت و صبر کن...این بوی نعنا... این کت مشکی نکنه....
_______________________
چرا انفالو میکیندد؟؟؟؟
بنده امتحان دارم سخته داستان بنویسم لطفا کمی درک کنید دیگه جبران میکنم. خدایی چطوری از ۷۲۸ فالو شدیم ۷۰۶ تا؟؟؟
شرط پارت بعد : ۳ تا فالو اضافه شه
۲.۲k
۱۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.