چندپارتی💫
وقتی فهمیدی بارداری و میخواستی سوپرایزش کنی ولی...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ازجاش بلند شدو سمت آشپزخانه رفت.
میز صبحانه رو چید و منتظر شد تا جیمین بیدارشه....این چند روز باهم کم حرف میزدن...درحد یه سلام و خداحافظ...
|
از زبان یونا....
کش و قوسی به کمرم دادم و از جام بلند شدم،سمت آشپزخانه رفتم تا صبحانه آماده کنم...جیمین این چندروز بهم توجهی نمیکرد...شبا دیرمیاد یا اصلا به خونه نمیاد.،صبح زودم میره...
از یه طرفمم چن روزه حالم خوب نیس فقط بالا میارم،نمیتونم چیزای سنگین بردارم و...
(جیمین:ج یونا:ی)
ی: سلام عزیزم صبح بخیر!
ج: سلام ممنون.
این رفتاراش آزارم میداد همیشه جوابمو بالحن گرمی میداد داشتم صبحانه میخوردم که حالم بد شد و سمت دستشویی دوییدم و بالا آوردم وقتی بیرون اومدم جیمین جلوی دربود...
ج: یونا؟ حالت خوبه؟
ی: آ.آره فقط یکم حالم خوب نبود!
ج: اوهوم من دیگه میرم کمپانی مواظب خودت باش شب شاید دیر بیام!
ی:باشه.
بعد رفتن جیمین پاشدم لباسامو پوشیدم و سمت آزمایشگاه روانه شدم تا تست بارداری بدم منتظر شدم تا صدام کنن...{خانم پارک}
پاشدم و....
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ازجاش بلند شدو سمت آشپزخانه رفت.
میز صبحانه رو چید و منتظر شد تا جیمین بیدارشه....این چند روز باهم کم حرف میزدن...درحد یه سلام و خداحافظ...
|
از زبان یونا....
کش و قوسی به کمرم دادم و از جام بلند شدم،سمت آشپزخانه رفتم تا صبحانه آماده کنم...جیمین این چندروز بهم توجهی نمیکرد...شبا دیرمیاد یا اصلا به خونه نمیاد.،صبح زودم میره...
از یه طرفمم چن روزه حالم خوب نیس فقط بالا میارم،نمیتونم چیزای سنگین بردارم و...
(جیمین:ج یونا:ی)
ی: سلام عزیزم صبح بخیر!
ج: سلام ممنون.
این رفتاراش آزارم میداد همیشه جوابمو بالحن گرمی میداد داشتم صبحانه میخوردم که حالم بد شد و سمت دستشویی دوییدم و بالا آوردم وقتی بیرون اومدم جیمین جلوی دربود...
ج: یونا؟ حالت خوبه؟
ی: آ.آره فقط یکم حالم خوب نبود!
ج: اوهوم من دیگه میرم کمپانی مواظب خودت باش شب شاید دیر بیام!
ی:باشه.
بعد رفتن جیمین پاشدم لباسامو پوشیدم و سمت آزمایشگاه روانه شدم تا تست بارداری بدم منتظر شدم تا صدام کنن...{خانم پارک}
پاشدم و....
۳.۳k
۰۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.