تک پارتی از تهیونگ
نفس عمیقی کشیدم،در رستوران رو باز کردم و با لبخند کوچیکی وارد شدم
_خانوم امشب تمام میز های رستوران رزرو شده__
صدایی بم و مجذوب کننده از پشت سرم حرف مسئول پذیرش رو قطع کرد
-این لیدی جذاب همراه امشب من هستن اگه میشه راهنماییش کنین
مسئول پذیرش لبخند شرمنده ای زد،به سمت میزی که سمت پنجره بود و با شمع و گل تزئین شده بود اشاره کرد
_عذر میخوام آقای کیم….خانوم لطفا از این سمت بفرمایید
تهیونگ دستشو دور کمرم گذاشت و با لبخندی مجذوب کننده نگاهم کرد
-اینجارو دوست داری؟
روی صندلی نشستم و دامنم رو مرتب کردم تا بیشتر از این ضایع به نظر نیام
+عام….اره فکر کنم
با اضطرابی که تو صداش پیدا بود گیج بهم زل زد
-اگه دوستش نداری میخوای بریم یه رستوران___
حرفشو قطع کردم و خنده ای کردم
+نه بابا…همینم خیلی خفنه
لبخندی بهم زد و دستمو گرفت
-خیلی زیبا میخندی
ناخودآگاه دستمو کشیدم و خنده ام محو شد
تهیونگ نگاهشو ازم گرفت و به بطری شراب اشاره کرد
-نمیدونستم از چه جورش خوشت میاد پس «برندی» گرفتم
خواست لیوانم رو پر بکنه که جلوش رو گرفتم
+ممنون ولی من اهل مشروب و شراب و این جور چیزا نیستم
با این حرفم بطری رو روی میز گذاشت و لبخندی بهم زد
-پس منم به احترام تو نمیخورم
لبخند کوچیکی زدم و به زمین زل زدم
+قرار بود یه حرفی رو بهم بزنی نه؟
تهیونگم سرش رو پایین انداخت و مردد حرف زد
-اره….و نمیدونم چه ری اکشنی میخوای نشون بدی
قبل از اینکه چیزی بگم سمتم اومد و جلوم زانو زد
-ولی خب امتحانش میکنم!
جعبه ای کوچیک از جیبش در آورد،درش رو باز کرد و انگشتری با نگین الماس رو جلوم گرفت
-پارک ا/ت….با دوست پسر احمقت که همین دیروز قلبت رو شکوند و باعث شد قهر کنی ازدواج میکنی؟
خواستم جلوی خنده م رو بگیرم ولی صدای قهقهه هام توی کل رستوران پیچید و باعث شد تهیونگم بخنده
+وای….این عجیب ترین خواستگاری ای بود که تو عمرم دیدم
با دیدن اینکه تهیونگ منتظر بهم زل زده،خنده م رو خوردم و گلوم رو صاف کردم
+نخیر دوست پسر احمقی که قلبم رو شکوندی باهات ازدواج نمیکنم
امیدوارم خوشتون بیاد
_خانوم امشب تمام میز های رستوران رزرو شده__
صدایی بم و مجذوب کننده از پشت سرم حرف مسئول پذیرش رو قطع کرد
-این لیدی جذاب همراه امشب من هستن اگه میشه راهنماییش کنین
مسئول پذیرش لبخند شرمنده ای زد،به سمت میزی که سمت پنجره بود و با شمع و گل تزئین شده بود اشاره کرد
_عذر میخوام آقای کیم….خانوم لطفا از این سمت بفرمایید
تهیونگ دستشو دور کمرم گذاشت و با لبخندی مجذوب کننده نگاهم کرد
-اینجارو دوست داری؟
روی صندلی نشستم و دامنم رو مرتب کردم تا بیشتر از این ضایع به نظر نیام
+عام….اره فکر کنم
با اضطرابی که تو صداش پیدا بود گیج بهم زل زد
-اگه دوستش نداری میخوای بریم یه رستوران___
حرفشو قطع کردم و خنده ای کردم
+نه بابا…همینم خیلی خفنه
لبخندی بهم زد و دستمو گرفت
-خیلی زیبا میخندی
ناخودآگاه دستمو کشیدم و خنده ام محو شد
تهیونگ نگاهشو ازم گرفت و به بطری شراب اشاره کرد
-نمیدونستم از چه جورش خوشت میاد پس «برندی» گرفتم
خواست لیوانم رو پر بکنه که جلوش رو گرفتم
+ممنون ولی من اهل مشروب و شراب و این جور چیزا نیستم
با این حرفم بطری رو روی میز گذاشت و لبخندی بهم زد
-پس منم به احترام تو نمیخورم
لبخند کوچیکی زدم و به زمین زل زدم
+قرار بود یه حرفی رو بهم بزنی نه؟
تهیونگم سرش رو پایین انداخت و مردد حرف زد
-اره….و نمیدونم چه ری اکشنی میخوای نشون بدی
قبل از اینکه چیزی بگم سمتم اومد و جلوم زانو زد
-ولی خب امتحانش میکنم!
جعبه ای کوچیک از جیبش در آورد،درش رو باز کرد و انگشتری با نگین الماس رو جلوم گرفت
-پارک ا/ت….با دوست پسر احمقت که همین دیروز قلبت رو شکوند و باعث شد قهر کنی ازدواج میکنی؟
خواستم جلوی خنده م رو بگیرم ولی صدای قهقهه هام توی کل رستوران پیچید و باعث شد تهیونگم بخنده
+وای….این عجیب ترین خواستگاری ای بود که تو عمرم دیدم
با دیدن اینکه تهیونگ منتظر بهم زل زده،خنده م رو خوردم و گلوم رو صاف کردم
+نخیر دوست پسر احمقی که قلبم رو شکوندی باهات ازدواج نمیکنم
امیدوارم خوشتون بیاد
۱۱۲.۴k
۰۶ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.