قشنگ ترین عذاب من پارت ۳۱
قشنگ ترین عذاب من پارت ۳۱
ویو جیمین
چند روزیه یونگی به دلم نشسته.
یعنی...یعنی از نظرم پسر باحالیه ، خب...خوشگل و جذابه و...یکمم اخلاقش رو دوست دارم ؛ ولی تو هر برخوردی که باهاش داشتم مهربون و اوکی بود
دیروز از حرفاش با جیهوپ متوجه شدم که بسکتبال رو حرفه ای بلده. من عاشق بسکتبال بودم و هستم
اما...نمیدونم چرا مُسِرانه دلم میخواست اون بهم یاد بده . نمیخوام به خودم بگم دوسش دارم ... من اصن گرایشم به پسرا نیست
نباید بزارم قلبم بیشتر از این گستاخی کنه
هرچند اگر میشد جلوی بی راهه رفتن قلب رو گرفت دنیا اینطور نبود...
حقیقتا میخواستم امروز به جین هیونگ بگم تا اون به یونگی بگه . جین خیلی با یونگی ارتباط خوبی داره
من حتی با گفتن اسمشم دلم قنج میره. بی دلیل نیست که مو طوسی صداش میکنم
باید بهش میگفتم ... نمیدونم چرا اینجوری شد. آخه چرا!؟
عصبی و کلافه با کوک بحث میکردم . یه لحظه نگاهم رفت سمت جین که دیدم تنهاست
پس...پس اون رفته ؛ فرصت خوبی بود تا بهش بگم . خجالت میکشیدم ، چون هیونگ خیلی سریع از حس و حالت با خبر میشه
بیخیال همه این کش مکش های درونم شدم و به سمتش رفتم.
جیمین : هیونگ؟
جین : بله؟
جیمین : میخوام باهات حرف بزنم
جین : بگو.
جیمین : خ...خب...میگم...ت... تو یونگیو میشناسی دیگه.
جین : خب؟!
جیمین : م...میشه...حقیقتا چجوری بگم...اون...اون...خ..خب...ای بابااااا ، میشه بهش بگی به من بسکتبال یاد بده!!؟(سریع و خجالتی)
جین : ها؟ چی گفتی!؟(تعجب)
کوک : هیونگ اون میخواد که یونگی شی بهش بسکتبال یاد بده. اما چون خودش خجالت میکشه میخواست که تو بهش بگی.
جین : مطمئنی فقط همینه؟(لبخند ملیح)
جیمین : یاااا هیونگ... هیچ...هیچ دلیل دیگه ای...نداره
جین : باشه ؛ بهش میگم ببینم چی میگه
جیمین : واقعا؟ مرسیییی
نمیدونم این ذوق بی جهت از کجا اومد
اما در حدی خوشحال بودم که پریدم رو کول جین هیونگ . نمیفهمیدم چیکار میکنم که با صدای یونگی برگشتیم سمتش
یونگی : راستی جی... چیکار میکنی؟(بهت زده)
یهو تغییر مود داد. قیافه اش به عصبی و خشن میخورد و هر آن احتمال داشت به آدم بتوپه
جونگ کوک یه گوشه نشست و بهمون نگا میکرد؛ تازه موقعیت رو درک کرده بودم
سریع از رو کمر جین پریدم پایین و چشام رو به کفشام دوختم. آروم و محسوس رفتم پیش کوک و نشستم کنارش
یه لحظه سرم رو آوردم بالا که دیدم با چشماش زل زده بهم
نمیدونستم دلیل عصبانیت شدیدش چیه... خب من که کاری نکردم.
فقط هیونگم بود ):
ویو جیمین
چند روزیه یونگی به دلم نشسته.
یعنی...یعنی از نظرم پسر باحالیه ، خب...خوشگل و جذابه و...یکمم اخلاقش رو دوست دارم ؛ ولی تو هر برخوردی که باهاش داشتم مهربون و اوکی بود
دیروز از حرفاش با جیهوپ متوجه شدم که بسکتبال رو حرفه ای بلده. من عاشق بسکتبال بودم و هستم
اما...نمیدونم چرا مُسِرانه دلم میخواست اون بهم یاد بده . نمیخوام به خودم بگم دوسش دارم ... من اصن گرایشم به پسرا نیست
نباید بزارم قلبم بیشتر از این گستاخی کنه
هرچند اگر میشد جلوی بی راهه رفتن قلب رو گرفت دنیا اینطور نبود...
حقیقتا میخواستم امروز به جین هیونگ بگم تا اون به یونگی بگه . جین خیلی با یونگی ارتباط خوبی داره
من حتی با گفتن اسمشم دلم قنج میره. بی دلیل نیست که مو طوسی صداش میکنم
باید بهش میگفتم ... نمیدونم چرا اینجوری شد. آخه چرا!؟
عصبی و کلافه با کوک بحث میکردم . یه لحظه نگاهم رفت سمت جین که دیدم تنهاست
پس...پس اون رفته ؛ فرصت خوبی بود تا بهش بگم . خجالت میکشیدم ، چون هیونگ خیلی سریع از حس و حالت با خبر میشه
بیخیال همه این کش مکش های درونم شدم و به سمتش رفتم.
جیمین : هیونگ؟
جین : بله؟
جیمین : میخوام باهات حرف بزنم
جین : بگو.
جیمین : خ...خب...میگم...ت... تو یونگیو میشناسی دیگه.
جین : خب؟!
جیمین : م...میشه...حقیقتا چجوری بگم...اون...اون...خ..خب...ای بابااااا ، میشه بهش بگی به من بسکتبال یاد بده!!؟(سریع و خجالتی)
جین : ها؟ چی گفتی!؟(تعجب)
کوک : هیونگ اون میخواد که یونگی شی بهش بسکتبال یاد بده. اما چون خودش خجالت میکشه میخواست که تو بهش بگی.
جین : مطمئنی فقط همینه؟(لبخند ملیح)
جیمین : یاااا هیونگ... هیچ...هیچ دلیل دیگه ای...نداره
جین : باشه ؛ بهش میگم ببینم چی میگه
جیمین : واقعا؟ مرسیییی
نمیدونم این ذوق بی جهت از کجا اومد
اما در حدی خوشحال بودم که پریدم رو کول جین هیونگ . نمیفهمیدم چیکار میکنم که با صدای یونگی برگشتیم سمتش
یونگی : راستی جی... چیکار میکنی؟(بهت زده)
یهو تغییر مود داد. قیافه اش به عصبی و خشن میخورد و هر آن احتمال داشت به آدم بتوپه
جونگ کوک یه گوشه نشست و بهمون نگا میکرد؛ تازه موقعیت رو درک کرده بودم
سریع از رو کمر جین پریدم پایین و چشام رو به کفشام دوختم. آروم و محسوس رفتم پیش کوک و نشستم کنارش
یه لحظه سرم رو آوردم بالا که دیدم با چشماش زل زده بهم
نمیدونستم دلیل عصبانیت شدیدش چیه... خب من که کاری نکردم.
فقط هیونگم بود ):
۱.۸k
۳۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.