~~~فیک خانواده مخفی جئون(همسر مخفی)~~~
پارت : 12
با خستگی پله ها رو بالا رفتم
درو آروم باز کردم
سیوان خواب بود !
لبخند تلخی گوشه لبم شکل گرفت
_بریم بخوابیم؟!
سر تکون دادم آره.
به سمت اتاق مون رفتیم
دیگه چه فایده ای داشت اگه مقاوت میکردم؟
اگه میگفتم من نمیتونم با تو تو یه اتاق باشم !!
وقتی که امروز قانونا همسرش شده بودم !
احمقانه بود !! منم اونقدری خسته م که توانی برای مقابله کردن ؛ جنگیدن ؛ تظاهر کردن و مادر قوی بودن ندارم !!
بعد از تعویض لباس هام به سمت تخت رفتم
جونگکوک حموم بود !
آروم چشمامو بستم و به روزی که داشتیم فکر کردم !!
ازدواج مون ، عوض کردن شناسنامه سیوان و ناهاری که تو سکوت در رستوان خوردیم
انگار که همه چی دارم اما ندارم !!
به ظاهر یک زن خوشبت بنظر میام اما نیستم !!
به ظاهر مادر قوی و پشتکار بنظر میام ولی نیستم !!
به ظاهر با شوهر پولدار خوش اخلاق ازدواج کردم اما اینطور نیست !!
تو این دنیا خیلی چیزایی هست که از ناممکن بودن به حد ممکن شدن میرسند !!
خدمتکاری که طومه رئیسش میشه
ازش باردار میشه و پنج سال بچه شو قائم میکنه و امروز ! بخاطر بچه ش مجبور به ازدواج بشه !!
زندگیم شده عین داستانای رمانا
قبلا که رمان میخوندم برام جالب بود که ساختار فکری یه نویسنده چطور میتونه انقدر پیشرفته و گسترده باشه
شایدم داستان زندگی منم یه نویسنده مینویسه !!
با خستگی پله ها رو بالا رفتم
درو آروم باز کردم
سیوان خواب بود !
لبخند تلخی گوشه لبم شکل گرفت
_بریم بخوابیم؟!
سر تکون دادم آره.
به سمت اتاق مون رفتیم
دیگه چه فایده ای داشت اگه مقاوت میکردم؟
اگه میگفتم من نمیتونم با تو تو یه اتاق باشم !!
وقتی که امروز قانونا همسرش شده بودم !
احمقانه بود !! منم اونقدری خسته م که توانی برای مقابله کردن ؛ جنگیدن ؛ تظاهر کردن و مادر قوی بودن ندارم !!
بعد از تعویض لباس هام به سمت تخت رفتم
جونگکوک حموم بود !
آروم چشمامو بستم و به روزی که داشتیم فکر کردم !!
ازدواج مون ، عوض کردن شناسنامه سیوان و ناهاری که تو سکوت در رستوان خوردیم
انگار که همه چی دارم اما ندارم !!
به ظاهر یک زن خوشبت بنظر میام اما نیستم !!
به ظاهر مادر قوی و پشتکار بنظر میام ولی نیستم !!
به ظاهر با شوهر پولدار خوش اخلاق ازدواج کردم اما اینطور نیست !!
تو این دنیا خیلی چیزایی هست که از ناممکن بودن به حد ممکن شدن میرسند !!
خدمتکاری که طومه رئیسش میشه
ازش باردار میشه و پنج سال بچه شو قائم میکنه و امروز ! بخاطر بچه ش مجبور به ازدواج بشه !!
زندگیم شده عین داستانای رمانا
قبلا که رمان میخوندم برام جالب بود که ساختار فکری یه نویسنده چطور میتونه انقدر پیشرفته و گسترده باشه
شایدم داستان زندگی منم یه نویسنده مینویسه !!
۱.۶k
۱۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.