جرات یا حقیقت پارت ۲۱
که حس کردم یکی سرمو گذاشت روی شونش..زیر چشمی به شخص جفتیم نگاه کردم......که با تهیونگی مواجه شدم که داشت موهامو نوازش میکرد......دلم برای این همه توجهش ضعف رفت......آروم چشمام رو بستم که کم کم چشمام گرم شدو خوابم برد.........
*۱ هفته بعد*
از زبان ا/ت :
امروز روزی بود که وقت تهیونگ تمام میشدو من باید بهش جواب میداد......داخل این یه هفته تهیونگ واقعا همه کار کرده بود......هرچی خواستم خریده بود.....وقتی جایی کمک نیاز داشتم کمکم میکرد......وقتی حالم خوب نبود منو میبرد بیرون تا حالو هوام عوضشه......اون واقعا یه مرد فوق العاده بود....فردای همون روز کل جریان به می هی گفتم تا حداقل مغزم که هیچ حداقل گوشیم از دست پیاما و تلفنای میهی در امان بمونه......
بعد از اینکه کل ماجرا رو بهش گفتم.....از کارم تعریف کردو گفت خوب کاری کردی که سریع قبول نکردی.......همینطور داشتم به این چیزا فکر میکردم که یهو صدای تهیونگ از پشتم اومد......گفت........
تهیونگ : سلام خوبی......
ا/ت : سلام ممنونم توخوبی......
تهیونگ : آره مرسی......
ا/ت : .........(سکوت)
تهیونگ : آآآآآآ.....خب تو گفتی که.....جواب منو بعد از ۱ هفته میدی......میخواستم بدونم که جوابت چیه.......( آخرش رو با لحن آروم ولی پر استرس گفت)
ا/ت : آم....خب باید بگم که.......
تهیونگ : .........( سکوت )
ا/ت : آقای کیم......شما درآزمون قبول شدید....
تهیونگ : چی......
ا/ت : چیه.....از اینکه قبول شدی ناراحتی......
تهیونگ : معلومه که خوشحالم.....ولی وایسا ببینم چرا بهش میگی آزمون......
ا/ت : به خاطر اینکه من همون روزم میدونستم حست واقعا واقعیه ولی من نیاز داشتم که بهم اثبات شه.....بهم اثبات شه که قرار نیست بعد از اینکه بهت گفتم عاشقتم بهم بگی همه ی اینا یه بازی بوده......
تهیونگ : که اینطور.......
ا/ت : ..........( سکوت)
همینطور سرمو پایین انداخته بودم که......
پارت بعد پارت آخره
*۱ هفته بعد*
از زبان ا/ت :
امروز روزی بود که وقت تهیونگ تمام میشدو من باید بهش جواب میداد......داخل این یه هفته تهیونگ واقعا همه کار کرده بود......هرچی خواستم خریده بود.....وقتی جایی کمک نیاز داشتم کمکم میکرد......وقتی حالم خوب نبود منو میبرد بیرون تا حالو هوام عوضشه......اون واقعا یه مرد فوق العاده بود....فردای همون روز کل جریان به می هی گفتم تا حداقل مغزم که هیچ حداقل گوشیم از دست پیاما و تلفنای میهی در امان بمونه......
بعد از اینکه کل ماجرا رو بهش گفتم.....از کارم تعریف کردو گفت خوب کاری کردی که سریع قبول نکردی.......همینطور داشتم به این چیزا فکر میکردم که یهو صدای تهیونگ از پشتم اومد......گفت........
تهیونگ : سلام خوبی......
ا/ت : سلام ممنونم توخوبی......
تهیونگ : آره مرسی......
ا/ت : .........(سکوت)
تهیونگ : آآآآآآ.....خب تو گفتی که.....جواب منو بعد از ۱ هفته میدی......میخواستم بدونم که جوابت چیه.......( آخرش رو با لحن آروم ولی پر استرس گفت)
ا/ت : آم....خب باید بگم که.......
تهیونگ : .........( سکوت )
ا/ت : آقای کیم......شما درآزمون قبول شدید....
تهیونگ : چی......
ا/ت : چیه.....از اینکه قبول شدی ناراحتی......
تهیونگ : معلومه که خوشحالم.....ولی وایسا ببینم چرا بهش میگی آزمون......
ا/ت : به خاطر اینکه من همون روزم میدونستم حست واقعا واقعیه ولی من نیاز داشتم که بهم اثبات شه.....بهم اثبات شه که قرار نیست بعد از اینکه بهت گفتم عاشقتم بهم بگی همه ی اینا یه بازی بوده......
تهیونگ : که اینطور.......
ا/ت : ..........( سکوت)
همینطور سرمو پایین انداخته بودم که......
پارت بعد پارت آخره
۹۷.۷k
۳۰ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.