رمان عشق سیاه و سفید///part;81~
ا/ت: نه نه اشتباه نکن تو شام داغشو خوردی سردشم امتحان کن...
کیونگ: زور نکن نمیخوام
ا/ت: بخور دیگههه
کیونگ: میگم نمیخوام...
ا/ت: بچه شدی؟! خوب... باشه خودم میخورم
چند مین بود که ا/ت داشت همینجوری سیب زمینی هارو میخورد زیاد بودن و تازه به نصفش رسیده بود که یهو کیونگ میپره وسطو میگه
کیونگ:منم میخوام! میخوام سردشو امتحان کنم!
ا/ت: چی؟! واقعا؟!مرسی که خواستی امتحان کنی مطمئن باش خوشمزست...
کیونگ: چیزه.... نخیرم یهویی گشنم شد (بله ما هممون میدونیم داره دروغ میگه😭✨😂)
ا/ت: اها باشه حداقل بزار من بهت یه چنگال بدم که شب گشنه نخوابی
کیونگ از این حرف ا/ت خوشش اومد و بهش زول زدـ.. ا/ت چنگالو پر سیب زمینی کردو چنگالو به طرف کیونگ برد
ا/ت: خوب دهنتو باز کن!!
کیونگ تعجب کرد
کیونگ: دهنمو؟!
ا/ت: اره دیگه مگه نمیخوای بخوری؟!
کیونگ با تعجب دهنشو باز کرد و بله احساس خوشمزگی تو دهنش کرد داشت همینجوری میخورد
کیونگ: اوم چقد خوشمزست
ا/ت: میدونستم خوشت میاد، بازم میخوای؟!
کیونگ: خیر اگه شمای گرسنه سیر شدی بیا بریم....
ا/ت: هوم سیر شدم
ا/ت پاشدو نصف سیب زمینی هایی که مونده بودو گذاشت یخچال
کیونگ رفتو ا/ت هم پشت سرش راه افتاد تا اینکه به اتاق رسیدن کیونگ دوباره از خستگی خیلی زیاد خودشو پرت کرد رو تخت و بعد خودشو جمع کرد طرف خودش خوابید ا/ت هم خسته بود اروم گرفت رو تخت خوابید
پرش زمانی به فردا۷:٠٠صبح
ویو ا/ت
صبح زود بیدار شدم... اروم از جام بلند شدم چون نمیخواستم کیونگ بیدار بشه... اخه... اخه شبیه فرشته ها خوابیده بود... پاشدم لباس های دیروزمو که برای کمپانی پوشیده بودمو پوشیدم... موهامو با شونه کیونگ شونه کردم...وموهامو از داخلش ورداشتم تا نفهمه... موهامو باز گذاشتم ارایش نکردم چون همینجوری خوب بودم... و اروم درو بازکردمو از پله هارفتم پایین... جونگ سو رو تو اشپزخونه دیدم وارد اشپزخونه شدم سینو و نونا هم بودن که دیدم جونگ سو گرم صحبت کردم با نوناعه... اخه من میدونم عاشقشه ولی فک نکنم بهش اعتراف کرده... اره نکرده چون هنوز زوده....
مکالمه
سینو: به به خانم خوشتیپ خوش اومدی...
نونا: سلام ا/ت صبح بخیر
ا/ت: سلام، سلام صبح شماهم بخیر!
جونگ سو: سلام ا/ت چطوری؟!
ا/ت: خوبم تو چطوری؟! صبحونه خوردی؟!
جونگ سو: اوهوم منتظر توبودم تا بخوری و بعدش باهم بریم...
ا/ت: اها باشه
نونا: ا/ت بیا اینجا بشین رو میز صبحونت امادس
سینو: ا/ت شنیدم از کیونگ و خانم که دیگه گفتن نمیخواد کار کنی...
ا/ت: اوم نمی دونستم فقط کیونگ دیشب بهم گفت بیا اتاق من بخواب بعد منم رفتمو بهم گفت برای اینکه همه بفهمن ما زنو شوهریم و دیگه پشت سر من حرف در نیارن که من زن ندارم باید کلا پیشش بخوابم ولی اینو بهم نگفت
سینو: اوم شیطون چیشد؟!(پوزخند)
کیونگ: زور نکن نمیخوام
ا/ت: بخور دیگههه
کیونگ: میگم نمیخوام...
ا/ت: بچه شدی؟! خوب... باشه خودم میخورم
چند مین بود که ا/ت داشت همینجوری سیب زمینی هارو میخورد زیاد بودن و تازه به نصفش رسیده بود که یهو کیونگ میپره وسطو میگه
کیونگ:منم میخوام! میخوام سردشو امتحان کنم!
ا/ت: چی؟! واقعا؟!مرسی که خواستی امتحان کنی مطمئن باش خوشمزست...
کیونگ: چیزه.... نخیرم یهویی گشنم شد (بله ما هممون میدونیم داره دروغ میگه😭✨😂)
ا/ت: اها باشه حداقل بزار من بهت یه چنگال بدم که شب گشنه نخوابی
کیونگ از این حرف ا/ت خوشش اومد و بهش زول زدـ.. ا/ت چنگالو پر سیب زمینی کردو چنگالو به طرف کیونگ برد
ا/ت: خوب دهنتو باز کن!!
کیونگ تعجب کرد
کیونگ: دهنمو؟!
ا/ت: اره دیگه مگه نمیخوای بخوری؟!
کیونگ با تعجب دهنشو باز کرد و بله احساس خوشمزگی تو دهنش کرد داشت همینجوری میخورد
کیونگ: اوم چقد خوشمزست
ا/ت: میدونستم خوشت میاد، بازم میخوای؟!
کیونگ: خیر اگه شمای گرسنه سیر شدی بیا بریم....
ا/ت: هوم سیر شدم
ا/ت پاشدو نصف سیب زمینی هایی که مونده بودو گذاشت یخچال
کیونگ رفتو ا/ت هم پشت سرش راه افتاد تا اینکه به اتاق رسیدن کیونگ دوباره از خستگی خیلی زیاد خودشو پرت کرد رو تخت و بعد خودشو جمع کرد طرف خودش خوابید ا/ت هم خسته بود اروم گرفت رو تخت خوابید
پرش زمانی به فردا۷:٠٠صبح
ویو ا/ت
صبح زود بیدار شدم... اروم از جام بلند شدم چون نمیخواستم کیونگ بیدار بشه... اخه... اخه شبیه فرشته ها خوابیده بود... پاشدم لباس های دیروزمو که برای کمپانی پوشیده بودمو پوشیدم... موهامو با شونه کیونگ شونه کردم...وموهامو از داخلش ورداشتم تا نفهمه... موهامو باز گذاشتم ارایش نکردم چون همینجوری خوب بودم... و اروم درو بازکردمو از پله هارفتم پایین... جونگ سو رو تو اشپزخونه دیدم وارد اشپزخونه شدم سینو و نونا هم بودن که دیدم جونگ سو گرم صحبت کردم با نوناعه... اخه من میدونم عاشقشه ولی فک نکنم بهش اعتراف کرده... اره نکرده چون هنوز زوده....
مکالمه
سینو: به به خانم خوشتیپ خوش اومدی...
نونا: سلام ا/ت صبح بخیر
ا/ت: سلام، سلام صبح شماهم بخیر!
جونگ سو: سلام ا/ت چطوری؟!
ا/ت: خوبم تو چطوری؟! صبحونه خوردی؟!
جونگ سو: اوهوم منتظر توبودم تا بخوری و بعدش باهم بریم...
ا/ت: اها باشه
نونا: ا/ت بیا اینجا بشین رو میز صبحونت امادس
سینو: ا/ت شنیدم از کیونگ و خانم که دیگه گفتن نمیخواد کار کنی...
ا/ت: اوم نمی دونستم فقط کیونگ دیشب بهم گفت بیا اتاق من بخواب بعد منم رفتمو بهم گفت برای اینکه همه بفهمن ما زنو شوهریم و دیگه پشت سر من حرف در نیارن که من زن ندارم باید کلا پیشش بخوابم ولی اینو بهم نگفت
سینو: اوم شیطون چیشد؟!(پوزخند)
۳۰.۳k
۲۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.