تقدیر سیاه و سفید p45
چند روز گذشت و آخر هفته رسید
دلم میخواست برای دوستای تهیونگ تدارک خوبی ببینم
بهر حال زنشم و نمیخواستم آبروش جلو دوستاش بره
ساعت ۳ ظهر بود که با چهره ی همیشه سردش داخل شد
تهیونگ: همون طور ک بهت گفته بودم خواستم تو برای امشب شام بپزی ...خدمتکارا همه ی خونه رو تمیز کردن و مرخصشون کردم سونگ یی هم گذاشتم بمونه تا تو پخت و پز کمکت کنه .....خوب گوشاتو باز کن همه جا نگهبان و دوربین داره پس به فرار فکر نکن ....حالا هم دنبالم بیا بریم آشپزخونه
درو باز کرد و وسط پله ها بودیم که ایستاد و گفت: و یه چیز دیگه امشب همه چیز باید خوب و بدون مشکل پیش بره فهمیدی ؟
سرمو به معنی اره تکون دادم
وارد آشپزخونه شدیم
سونگ یی تعظیمی کرد تهیونگ قبل از اینکه بره گفت:اینجا هر چی برای آشپزی لازم داری هست از شیر مرغ تا جون آدمی پس نیاز به خرید و از اینجور مزخرفا نداری
خدمتکارم که قحطه باید اینی ک ازش بدم میاد بمونه کمکم
با پوزخند نگام میکرد
آخر سرم دهن باز کرد: خب حالا چی میخوای درست کنی ؟...فقط بخاطر ارباب مجبورم به حرفات گوش کنم پس زود بگو باید چیکار کنم
حرصم گرفت ولی سعی کردم عادی برخورد کنم: لازم نیس تو کاری کنی ..خودم همه کارا رو میکنم فقط الان برو بیرون تا بتونم تمرکز کنم و ب کارم برسم
چشم غره ای رفت و با عشوه رفت بیرون
موهامو بالا گوجه ای شل بستم ،استینامو بالا زدم
پیش بند رو بستم و نگاهی به یخچال انداختم .واقعا هم همه چی توش بود
موادی که لازم داشتم رو برداشتم برای درست کردن دو سه نوع غذا وقت داشتم
ساعت ۶ بود زرشک هارو تو ماهیتابه ریختم ، یکم که تفت خورد زیرشو خاموش کردم تا بعدن بریزم روی برنج
بادمجون هایی که از قبل خرد کرده بودم رو ریختم تو ماهیتابه تا سرخ بشن
نگاهم رفت سمت باغ
گل های خوش رنگی که مشخص بود عطر خوبی دارن از پشت شیشه معلوم بود
به سرم زد یکم بچینم و بزارم سر میز تا سفره رو رنگارنگ و زنده کنه
لای درو آشپزخونه رو باز کردم
تهیونگ روی مبل داشت با لپتاپش کار میکرد ،طوری که جلو توجه نکنم اروم اروم رفتم سمت در ورودی
دلم میخواست برای دوستای تهیونگ تدارک خوبی ببینم
بهر حال زنشم و نمیخواستم آبروش جلو دوستاش بره
ساعت ۳ ظهر بود که با چهره ی همیشه سردش داخل شد
تهیونگ: همون طور ک بهت گفته بودم خواستم تو برای امشب شام بپزی ...خدمتکارا همه ی خونه رو تمیز کردن و مرخصشون کردم سونگ یی هم گذاشتم بمونه تا تو پخت و پز کمکت کنه .....خوب گوشاتو باز کن همه جا نگهبان و دوربین داره پس به فرار فکر نکن ....حالا هم دنبالم بیا بریم آشپزخونه
درو باز کرد و وسط پله ها بودیم که ایستاد و گفت: و یه چیز دیگه امشب همه چیز باید خوب و بدون مشکل پیش بره فهمیدی ؟
سرمو به معنی اره تکون دادم
وارد آشپزخونه شدیم
سونگ یی تعظیمی کرد تهیونگ قبل از اینکه بره گفت:اینجا هر چی برای آشپزی لازم داری هست از شیر مرغ تا جون آدمی پس نیاز به خرید و از اینجور مزخرفا نداری
خدمتکارم که قحطه باید اینی ک ازش بدم میاد بمونه کمکم
با پوزخند نگام میکرد
آخر سرم دهن باز کرد: خب حالا چی میخوای درست کنی ؟...فقط بخاطر ارباب مجبورم به حرفات گوش کنم پس زود بگو باید چیکار کنم
حرصم گرفت ولی سعی کردم عادی برخورد کنم: لازم نیس تو کاری کنی ..خودم همه کارا رو میکنم فقط الان برو بیرون تا بتونم تمرکز کنم و ب کارم برسم
چشم غره ای رفت و با عشوه رفت بیرون
موهامو بالا گوجه ای شل بستم ،استینامو بالا زدم
پیش بند رو بستم و نگاهی به یخچال انداختم .واقعا هم همه چی توش بود
موادی که لازم داشتم رو برداشتم برای درست کردن دو سه نوع غذا وقت داشتم
ساعت ۶ بود زرشک هارو تو ماهیتابه ریختم ، یکم که تفت خورد زیرشو خاموش کردم تا بعدن بریزم روی برنج
بادمجون هایی که از قبل خرد کرده بودم رو ریختم تو ماهیتابه تا سرخ بشن
نگاهم رفت سمت باغ
گل های خوش رنگی که مشخص بود عطر خوبی دارن از پشت شیشه معلوم بود
به سرم زد یکم بچینم و بزارم سر میز تا سفره رو رنگارنگ و زنده کنه
لای درو آشپزخونه رو باز کردم
تهیونگ روی مبل داشت با لپتاپش کار میکرد ،طوری که جلو توجه نکنم اروم اروم رفتم سمت در ورودی
۱۹.۲k
۲۲ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.