پارت9
#پارت9
#افسونگر
باز خودتو سوزوندی؟ یا رفتی تو دیوار؟ یا سرت گیج رفته از تخت افتادی؟ یا با داداشت
شوخی می کردی مشت زده تو صورتت؟ هان؟
می دونستم هیچ وقت دروغامو باور نمی کنه ... شونه بال انداختمو گفتم:
- مهم نیست !
- تا کی؟ تا کی مهم نیست دختر؟ دارن تو رو شکنجه می کنن؟ آخه اینا کین که تو سکوت
کردی؟ افسون من نمی خوام این غم رو توی چشمای تو ببینم ...
دیگه داشت زیادی حرف می زد . مرد ودلسوزی؟! محاله ممکنه ! خشک و سرد گفتم:
- برو سر کارت جیمز ... بذار منم کارم رو بکنم ...
جیمز چند لحظه نگام کرد و گفت:
- خیلی خوب باشه ... نگو ... من که می دونم یه نفر داره این بلها رو سر تو میاره!
- به تو مربوط نیست ...
دستای مشت شده اش نشون می داد خیلی به غرورش بر خورده ... از همون اول که اومدم
اینجا سر کار زیاد از حد دور و بر من پلکید ... خوشم نمی یومد مرد ها دور و
برم باشن ... با دخترا هم بلد نبودم رابطه برقرار کنم برای همین همیشه تنها بودم ... اما این
جیمز هیچ وقت از رو نمی رفت ... با چشمای کشیده خاکستریش زل زد تو
چشمامو و گفت:
- سعی نکن منو از خودت برونی ... می دونی که سمج تر از این حرفا هستم ...
یه لحظه خنده ام گرفت ... خیلی وقت بود که خنده از لبام فراری شده بود ... اما خندیدم ..
جیمر پرو شد منو چرخوند سمت خودش دستاشو گذاشت دو طرف صورتم و قبل از
اینکه بخوام جلوش رو بگیرم خم شد روی صورتم ... زخم کنار لبم داغ شد ... با خشم هولش
دادم و این کارم همزمان شد با سوت سر کارگر اونجا ... با وحشت چرخیدم
طرفش ... خیلی خشک گفت:
- اینجا محل کاره ... نه فاحشه خونه ... تو اخراجی!
#افسونگر
باز خودتو سوزوندی؟ یا رفتی تو دیوار؟ یا سرت گیج رفته از تخت افتادی؟ یا با داداشت
شوخی می کردی مشت زده تو صورتت؟ هان؟
می دونستم هیچ وقت دروغامو باور نمی کنه ... شونه بال انداختمو گفتم:
- مهم نیست !
- تا کی؟ تا کی مهم نیست دختر؟ دارن تو رو شکنجه می کنن؟ آخه اینا کین که تو سکوت
کردی؟ افسون من نمی خوام این غم رو توی چشمای تو ببینم ...
دیگه داشت زیادی حرف می زد . مرد ودلسوزی؟! محاله ممکنه ! خشک و سرد گفتم:
- برو سر کارت جیمز ... بذار منم کارم رو بکنم ...
جیمز چند لحظه نگام کرد و گفت:
- خیلی خوب باشه ... نگو ... من که می دونم یه نفر داره این بلها رو سر تو میاره!
- به تو مربوط نیست ...
دستای مشت شده اش نشون می داد خیلی به غرورش بر خورده ... از همون اول که اومدم
اینجا سر کار زیاد از حد دور و بر من پلکید ... خوشم نمی یومد مرد ها دور و
برم باشن ... با دخترا هم بلد نبودم رابطه برقرار کنم برای همین همیشه تنها بودم ... اما این
جیمز هیچ وقت از رو نمی رفت ... با چشمای کشیده خاکستریش زل زد تو
چشمامو و گفت:
- سعی نکن منو از خودت برونی ... می دونی که سمج تر از این حرفا هستم ...
یه لحظه خنده ام گرفت ... خیلی وقت بود که خنده از لبام فراری شده بود ... اما خندیدم ..
جیمر پرو شد منو چرخوند سمت خودش دستاشو گذاشت دو طرف صورتم و قبل از
اینکه بخوام جلوش رو بگیرم خم شد روی صورتم ... زخم کنار لبم داغ شد ... با خشم هولش
دادم و این کارم همزمان شد با سوت سر کارگر اونجا ... با وحشت چرخیدم
طرفش ... خیلی خشک گفت:
- اینجا محل کاره ... نه فاحشه خونه ... تو اخراجی!
۳.۵k
۰۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.