فیک تقاص پارت ۵۲
قرار مون این بود ولی من عوضش کردم
نمیخواستم بفهمه چون عذاب وجدان داشت خفه م میکرد
من همه چی رو از برادر واقعیش مخفی کردم و به دروغ گفتم برادرشم
نباید اینطوری میشد
کاش هیچ وقت پیداش نمیکردم ...!
ا/ت با تعجب بهم خیره شده بود
تنها کاری که تونستم بکنم این بود که اسمش رو صدا کنم
هیچ حرفی نداشتم
نمی تونستم توضیح بدم چون هیچ چیز حقیقی ای وجود نداشت
ا/ت با مکث گفت منظور نامجون چیه ؟..... چرا هیچ وقت مامان اینو بهم نگفته بود ؟ چرت و پرته مگه نه ؟
زبونم تو دهنم نمیچرخید
به زور تونستم دهن باز کنم
و گفتم ا/ت ...... نه این حقیقت داره من بهت گفته بودم کسی که باهاش بزرگ شدی مادر واقعیت نیس و کلا از هیچی خبر نداره .... کلا یه ادم غریبه ست که فقط بزرگت کرده ! باید فراموشش کنی .... گذشته ای که داشتی تموم شده الان مهمه که همه چی تغییر کرده
ا/ت همونطوری که تو شوک بود گفت من و تو همدیگه رو از ۱۰ سال پیش میشناختیم ... چرا پس الان اینو بهم میگی ؟
(جای حساس پارازیت میندازم 😂 من یه چی یادم رفته بود بگم ا/ت ۲۳ سالشه و جیمین و تهیونگ و جونگ کوک هم ۲۷ سالشونه / هانا وقتی بچه بوده دو سال درسی رو جهشی خونده به خاطر همین با جیمین تو دبیرستان و دانشگاه با هم بودن نمیدونم چرا احساس میکنم چیزایی که خودم میدونم رو بقیه هم میدونن😂😂)
گفتم فقط میخواستم مطمئن بشم
ا/ت گفت تویی که میخواستی من و از شر جونگ کوک نجات بدی چرا قبل از ازدواج مون این کارو نکردی ؟
حرفاش کاملا درست بود و من نمی تونستم دلیل قانع کننده ای براش بیارم
با مکث گفتم ا/ت قول میدم برات توضیح بدم ... فقط الان باهام بیا !
ا/ت گفت اومدنم چه سودی داره ؟
گفتم اینطوری سالم میمونی
ا/ت گفت از چی ؟
دیگه داشتم کلافه میشدم گفتم ا/ت بهت گفتم که برات توضیح میدم الان بیخیال شو ...
ا/ت گفت جونگ کوک چی میشه ؟
گفتم یعنی اونقد مهمه ؟ .... اگه تو بری اونم به زندگیش ادامه میده هیچ اتفاقی نمیوفته!
نامجون گفت نه به زندگیش ادامه نمیده جیمین .... ا/ت میتونه بهش کمک کنه
گفتم ولی الان این موضوع اصلا مهم نیس
نامجون گفت چرا فک میکنی مهم نیس ؟
گفتم چون جون خودش تو خطره !.... جونگ کوک وقت نداره واسه درست شدن وقت نداره واسه اینکه مراقب ا/ت باشه
ا/ت گفت صب کنید ... من اصلا نمی فهمم از چه لحاظ میتونم بهش کمک کنم
نامجون گفت خودت گفتی میتونی !
ا/ت گفت من فقط در مورد حرف زدن گفتم منظورم این بود که درد و دل کردن خیلی از دردای ادما کم میکنه و حالشونو بهتر میکنه جونگ کوک دیشب خیلی گرفته بود وقتی میخواستن باهاش حرف زدن یهو دیوونه شد شروع کرد بحث کردن !
نامجون چیزی نگفت و فقط سکوت کرد و به ا/ت خیره شد
از فرصت سواستفاده کردم و گفتم ا/ت میای ؟
ا/ت با سردرگمی گفت نمیدونم
گفتم به من اعتماد داری ؟
ا/ت گفت این سوالو نپرس !.... من به هیچ کس اعتماد ندارم
گفتم به خودت که اعتماد داری ! دوست داری کجا باشی ؟ با من بیای یا همینجا بمونی ؟
پارت بعدو یکشنبه میزارم
بوس به کله همه تون😁😗
نمیخواستم بفهمه چون عذاب وجدان داشت خفه م میکرد
من همه چی رو از برادر واقعیش مخفی کردم و به دروغ گفتم برادرشم
نباید اینطوری میشد
کاش هیچ وقت پیداش نمیکردم ...!
ا/ت با تعجب بهم خیره شده بود
تنها کاری که تونستم بکنم این بود که اسمش رو صدا کنم
هیچ حرفی نداشتم
نمی تونستم توضیح بدم چون هیچ چیز حقیقی ای وجود نداشت
ا/ت با مکث گفت منظور نامجون چیه ؟..... چرا هیچ وقت مامان اینو بهم نگفته بود ؟ چرت و پرته مگه نه ؟
زبونم تو دهنم نمیچرخید
به زور تونستم دهن باز کنم
و گفتم ا/ت ...... نه این حقیقت داره من بهت گفته بودم کسی که باهاش بزرگ شدی مادر واقعیت نیس و کلا از هیچی خبر نداره .... کلا یه ادم غریبه ست که فقط بزرگت کرده ! باید فراموشش کنی .... گذشته ای که داشتی تموم شده الان مهمه که همه چی تغییر کرده
ا/ت همونطوری که تو شوک بود گفت من و تو همدیگه رو از ۱۰ سال پیش میشناختیم ... چرا پس الان اینو بهم میگی ؟
(جای حساس پارازیت میندازم 😂 من یه چی یادم رفته بود بگم ا/ت ۲۳ سالشه و جیمین و تهیونگ و جونگ کوک هم ۲۷ سالشونه / هانا وقتی بچه بوده دو سال درسی رو جهشی خونده به خاطر همین با جیمین تو دبیرستان و دانشگاه با هم بودن نمیدونم چرا احساس میکنم چیزایی که خودم میدونم رو بقیه هم میدونن😂😂)
گفتم فقط میخواستم مطمئن بشم
ا/ت گفت تویی که میخواستی من و از شر جونگ کوک نجات بدی چرا قبل از ازدواج مون این کارو نکردی ؟
حرفاش کاملا درست بود و من نمی تونستم دلیل قانع کننده ای براش بیارم
با مکث گفتم ا/ت قول میدم برات توضیح بدم ... فقط الان باهام بیا !
ا/ت گفت اومدنم چه سودی داره ؟
گفتم اینطوری سالم میمونی
ا/ت گفت از چی ؟
دیگه داشتم کلافه میشدم گفتم ا/ت بهت گفتم که برات توضیح میدم الان بیخیال شو ...
ا/ت گفت جونگ کوک چی میشه ؟
گفتم یعنی اونقد مهمه ؟ .... اگه تو بری اونم به زندگیش ادامه میده هیچ اتفاقی نمیوفته!
نامجون گفت نه به زندگیش ادامه نمیده جیمین .... ا/ت میتونه بهش کمک کنه
گفتم ولی الان این موضوع اصلا مهم نیس
نامجون گفت چرا فک میکنی مهم نیس ؟
گفتم چون جون خودش تو خطره !.... جونگ کوک وقت نداره واسه درست شدن وقت نداره واسه اینکه مراقب ا/ت باشه
ا/ت گفت صب کنید ... من اصلا نمی فهمم از چه لحاظ میتونم بهش کمک کنم
نامجون گفت خودت گفتی میتونی !
ا/ت گفت من فقط در مورد حرف زدن گفتم منظورم این بود که درد و دل کردن خیلی از دردای ادما کم میکنه و حالشونو بهتر میکنه جونگ کوک دیشب خیلی گرفته بود وقتی میخواستن باهاش حرف زدن یهو دیوونه شد شروع کرد بحث کردن !
نامجون چیزی نگفت و فقط سکوت کرد و به ا/ت خیره شد
از فرصت سواستفاده کردم و گفتم ا/ت میای ؟
ا/ت با سردرگمی گفت نمیدونم
گفتم به من اعتماد داری ؟
ا/ت گفت این سوالو نپرس !.... من به هیچ کس اعتماد ندارم
گفتم به خودت که اعتماد داری ! دوست داری کجا باشی ؟ با من بیای یا همینجا بمونی ؟
پارت بعدو یکشنبه میزارم
بوس به کله همه تون😁😗
۷۱.۵k
۱۸ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.