چشمای فلیکس گشاد شد. انقدر تعجب کرده بود که نیمدونست چی ب
چشمای فلیکس گشاد شد. انقدر تعجب کرده بود که نیمدونست چی بگه.
-تعجب نکن. یه افسر پلیسه فقط باید گوشی اون رو هک کنی و اطلاعاتی که از من به دست اورده رو پاک کنی.
خیالش کمی راحت شد و شماره ای رو که هیونجین بهش داده بود رو وار کرد و مشغول نوشتن هزاران کد مختلف شد.
بعد از چند دقیقه بلند شد و رفت پایین. سیبی برداشت و دوباره سر جاش نشست.
-الان کارت رو به خاطر یه سیب ول کردی؟
همونطور که سیب رو گاز میزد و کد هارو وارد میکرد گفت: سلامتی مهم تره
بعد از اتمام کارش مثل همیشه خواست اطلاعات رو توی فلش بریزه. سعی کرد تا کمد بالای سر هیونجین رو باز کنه تا فلش رو برداره.
اما با این کارش گردنش روبه روی صورت هیونجین قرار گرفت.
نمیتونست بوی شیرین بدنش رو انکار کنه و پس فلیکس رو سر جاش نشوند و خودش ظرفی رو که پر از فلش بود به فلیکس داد.
از دیدن اون همه فلش دهنش باز مونده بود.
-یه جوری این همه فلش داری انگار اب نباته
از این حرف خنده ای کرد و گفت: طرح کدومش رو بیشتر دوست داری؟ انتخاب کن
هیونجین فلشی رو که طرح اتیش داشت رو انتخاب کرد و به فلیکس داد
-حالا چرا اتیش؟
-چون بقیه ی طرحاش انقدر کیوته که ادم میخواد اکلیل بالا بیاره.
اروم خندید و اطلاعات رو توی فلش ریخت و به هیونجین داد. بعد از تموم کردن سیبش اون رو توی سطل پشت سرش پرت کرد
فلیکس نگاهی به هیونجین انداخت
-به نظرت یه تشکر نباید بکنی؟
هیونجین نیشخندی زد و گفت: تشکر؟
صندلی فلیکس رو نزدیک صندلی خودش اورد و دستش رو پشت گردنش گذاشت و لب هاش رو روی لب های فلیکس قرار داد.
فلیکس شوکه نشد و به جاش همکاری کرد و با وارد شدن آلبرت به اتاق جدا شدن.
البرت که براشون تنقلات آورده بود با نگاه مشکوکی بهشون نگه کرد
-شما دوتا چیکار میکردین؟
فلیکس هول شده جواب داد: ما؟ چیز..هیچی
البرت ظرف تنقلات رو روی میز گذاشت و خطاب به فلیکس گفت: حداقل بالم لبت رو از رو لب هیونجین پاک میکردی
هیونجین از توی اینه نگاهی به لب های صورتی شده اش انداخت و لبخند ضایعی زد.
آلبرت ادامه داد: راحت باشین، من میرم
و بعد از لبخند گرمی از اونجا خارج شد.
فلیکس چیپسی برداشت و توی دهنش گذاشت، دهن هیونجین رو که از تعجب باز مونده بود رو بست و بلند شد.
-میدونم بهترین و پایه ترین پدر دنیاست.
هیونجین گفت: مخصوصا اون لبخندای گرمش
هیونجین با دیدن کارت های پاسور روی میز فلیکس گفت: پاسور بلدی؟
-نه. میخوام یاد بگیرم ولی وقت نکردم. تو بلدی؟
-آره به همون اندازه ای که تو توی شطرنج ماهری من هم توی این ماهرم.
فلیکس حیرت زده کارت ها رو برداشت و گفت: پس باید یادم بدی.
کنار فلیکس نشست و گفت: ولی بعدش باید جبران کنی
-چجوری؟
هیونجین با نیشخند نگاهی به تخت انداخت.
-هییی
بعد ادامه داد: حالا شاید...شایدددد
°پایان°
-تعجب نکن. یه افسر پلیسه فقط باید گوشی اون رو هک کنی و اطلاعاتی که از من به دست اورده رو پاک کنی.
خیالش کمی راحت شد و شماره ای رو که هیونجین بهش داده بود رو وار کرد و مشغول نوشتن هزاران کد مختلف شد.
بعد از چند دقیقه بلند شد و رفت پایین. سیبی برداشت و دوباره سر جاش نشست.
-الان کارت رو به خاطر یه سیب ول کردی؟
همونطور که سیب رو گاز میزد و کد هارو وارد میکرد گفت: سلامتی مهم تره
بعد از اتمام کارش مثل همیشه خواست اطلاعات رو توی فلش بریزه. سعی کرد تا کمد بالای سر هیونجین رو باز کنه تا فلش رو برداره.
اما با این کارش گردنش روبه روی صورت هیونجین قرار گرفت.
نمیتونست بوی شیرین بدنش رو انکار کنه و پس فلیکس رو سر جاش نشوند و خودش ظرفی رو که پر از فلش بود به فلیکس داد.
از دیدن اون همه فلش دهنش باز مونده بود.
-یه جوری این همه فلش داری انگار اب نباته
از این حرف خنده ای کرد و گفت: طرح کدومش رو بیشتر دوست داری؟ انتخاب کن
هیونجین فلشی رو که طرح اتیش داشت رو انتخاب کرد و به فلیکس داد
-حالا چرا اتیش؟
-چون بقیه ی طرحاش انقدر کیوته که ادم میخواد اکلیل بالا بیاره.
اروم خندید و اطلاعات رو توی فلش ریخت و به هیونجین داد. بعد از تموم کردن سیبش اون رو توی سطل پشت سرش پرت کرد
فلیکس نگاهی به هیونجین انداخت
-به نظرت یه تشکر نباید بکنی؟
هیونجین نیشخندی زد و گفت: تشکر؟
صندلی فلیکس رو نزدیک صندلی خودش اورد و دستش رو پشت گردنش گذاشت و لب هاش رو روی لب های فلیکس قرار داد.
فلیکس شوکه نشد و به جاش همکاری کرد و با وارد شدن آلبرت به اتاق جدا شدن.
البرت که براشون تنقلات آورده بود با نگاه مشکوکی بهشون نگه کرد
-شما دوتا چیکار میکردین؟
فلیکس هول شده جواب داد: ما؟ چیز..هیچی
البرت ظرف تنقلات رو روی میز گذاشت و خطاب به فلیکس گفت: حداقل بالم لبت رو از رو لب هیونجین پاک میکردی
هیونجین از توی اینه نگاهی به لب های صورتی شده اش انداخت و لبخند ضایعی زد.
آلبرت ادامه داد: راحت باشین، من میرم
و بعد از لبخند گرمی از اونجا خارج شد.
فلیکس چیپسی برداشت و توی دهنش گذاشت، دهن هیونجین رو که از تعجب باز مونده بود رو بست و بلند شد.
-میدونم بهترین و پایه ترین پدر دنیاست.
هیونجین گفت: مخصوصا اون لبخندای گرمش
هیونجین با دیدن کارت های پاسور روی میز فلیکس گفت: پاسور بلدی؟
-نه. میخوام یاد بگیرم ولی وقت نکردم. تو بلدی؟
-آره به همون اندازه ای که تو توی شطرنج ماهری من هم توی این ماهرم.
فلیکس حیرت زده کارت ها رو برداشت و گفت: پس باید یادم بدی.
کنار فلیکس نشست و گفت: ولی بعدش باید جبران کنی
-چجوری؟
هیونجین با نیشخند نگاهی به تخت انداخت.
-هییی
بعد ادامه داد: حالا شاید...شایدددد
°پایان°
۱۲.۰k
۱۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.