(Sword Of Destiny♪(part 2♪
# پارت_2
_ حداقل اونجا اومدی بخند
+ سعیمو میکنم اما ....اومدنم عروسی مبینا رو خراب میکنم
_ اونا به خاطر مبینا چیزی نمیگن
+ امیدوارم
وقتی رسیدیم ماشینو پارک کردم تویه پارکینگ سالنی که اشرافی بود یهو گربه خانم رو دیدم. دیانا سعی کرد لبخند بزنع که پیاد شد هانی به سمتش اومد و در اغوش کشیدش. از دل و جون همو بغل کرده بودن. پیاده شدم
& دلم برات تنگ شده بود خوشگلم نمیگی دل یکی برات تنگ میشه چپیدی تو بیمارستان
+ ببخشید عزیز دلم کارام زیاده منم دل تنگت بودم
_ رئییس بیمارستانه کلاس میزاره
در ماشینو بستم که چیزی محکم تو سرم خورد. دیدم هانی با کیفش بود
& اوهوییییی دفعه آخرت باشه ها راجب پرنسسمون همچین حریفی میزنی
دیانا خیلی بی جون و آروم خندید
&محافظات کجان عزیزم
+دیگه نیست....منم فرستادمشون برن
& بی خودددددد میدونی بفهمه ناراحت میشه
_ هانی امیدوارش نکن( آروم حرف میزد)
&اون زندست بردیا بس کن
+ درسته. تئودور من زندس
چشمام رو میبندم لحظه مرگش یادم میاد
(فلش بک کوتاه به ۱۰ ماه پیش)
٫٫سوم شخص٫٫
پیراهن عروسکی سفیدش غرق خون شده بود. معشوقه اش در آغوشش بی جان چشمانش را رویه هم گذاشته بود . همه افراد دور آن ها حلقه زده بودن باران هم همراهش برایه حال معشوقه زیبا رویش گریه میکرد
+ تئودور....تئوی منننن ...خواهش میکنم چشمات رو باز کنننن ...تئووووو
#n'aie... pas peur... ma lune....Je vais ...bien
(نترس ماه من ، من خوبم)
فرانسوی مانند زبانی مخفی و عاشقانه برایه آن دو بوده. ماشین های سیاه رنگه مدل بالایی حصاری دور ان اها کشیده اند. محافظین به سرعت با سیاه پوشانی که از ماشین ها خارج شدند درگیر شدند
چند نفر به سمت ان ها امدند . با ترس پسر جوانی که در اغوشش بود را محکم به خود میفشارد. او اندازه چندین مرد قدرت داشت اما در این لحظه بدنش پاسخگو نبود. از دستانش گرفتند تا از او جدا کنندش.
+ولم....کنیددددد....بهش دست نزنیدددد
صدای فریادش در بندر طوفانی میانه کلی کانتینر پیچید . سوزی در فریادش نهفته بود.
معشوقه جوانش را از او جدا کردند.
# ک...ک...ا..تر..یننننن
تن غرق خونه پسر را به نزدیکه دریا بردند
× باهاش خداحافظی کن دکتر یا هم کاری که میخوام رو بکن
مردی میان سال این حرف را که در کنار پسر ایستاده بود به زبان اورد. پسر با تکان دادن سرش سعی داشت به او بفهماند قبول نکند
+ولش کن عوضییی
× بندازیدش تو اب
+ نههههههههه
تقلا میکزد تا خودش را ازاد کند. اما بی فایده بود.
# ق...ول...میدم ..برگردم...گل...برفی...من
معشوقه جوانش را در دریا رها کردند. اورا رها کردند. به سوی دریا دوید اما کسی اورا گرفت
_ کاتریننننن اروم بگیررررر
+ و...و...لم...کن....تتئو....دور.....تئودوررررر
صدای گریه هاش دل اسمان را هم میخراشد بر روی زانوهایش می افتد خیره به دریا با صدای بلند میگرید.
(پایان فلش بک)
دوباره یاد قبل افتاده حتما چون داشت گریه میکرد
_ دیانا ....هی... به خودت بیا دختر
& دیانا عزیزکم اروم باش
هانی بغلش کرد که انگار از فکر در اومد و اشکاشو پاک کرد.
+ متاسفم بریم
_خوبی؟
+اره
& بمیرم برای دلت که انقدر پره
+خدا نکنه هانی بریم
هانی لباس عروسکی بنفشس رو مرتب کرد و راه افتاد
& بریم
_ حداقل اونجا اومدی بخند
+ سعیمو میکنم اما ....اومدنم عروسی مبینا رو خراب میکنم
_ اونا به خاطر مبینا چیزی نمیگن
+ امیدوارم
وقتی رسیدیم ماشینو پارک کردم تویه پارکینگ سالنی که اشرافی بود یهو گربه خانم رو دیدم. دیانا سعی کرد لبخند بزنع که پیاد شد هانی به سمتش اومد و در اغوش کشیدش. از دل و جون همو بغل کرده بودن. پیاده شدم
& دلم برات تنگ شده بود خوشگلم نمیگی دل یکی برات تنگ میشه چپیدی تو بیمارستان
+ ببخشید عزیز دلم کارام زیاده منم دل تنگت بودم
_ رئییس بیمارستانه کلاس میزاره
در ماشینو بستم که چیزی محکم تو سرم خورد. دیدم هانی با کیفش بود
& اوهوییییی دفعه آخرت باشه ها راجب پرنسسمون همچین حریفی میزنی
دیانا خیلی بی جون و آروم خندید
&محافظات کجان عزیزم
+دیگه نیست....منم فرستادمشون برن
& بی خودددددد میدونی بفهمه ناراحت میشه
_ هانی امیدوارش نکن( آروم حرف میزد)
&اون زندست بردیا بس کن
+ درسته. تئودور من زندس
چشمام رو میبندم لحظه مرگش یادم میاد
(فلش بک کوتاه به ۱۰ ماه پیش)
٫٫سوم شخص٫٫
پیراهن عروسکی سفیدش غرق خون شده بود. معشوقه اش در آغوشش بی جان چشمانش را رویه هم گذاشته بود . همه افراد دور آن ها حلقه زده بودن باران هم همراهش برایه حال معشوقه زیبا رویش گریه میکرد
+ تئودور....تئوی منننن ...خواهش میکنم چشمات رو باز کنننن ...تئووووو
#n'aie... pas peur... ma lune....Je vais ...bien
(نترس ماه من ، من خوبم)
فرانسوی مانند زبانی مخفی و عاشقانه برایه آن دو بوده. ماشین های سیاه رنگه مدل بالایی حصاری دور ان اها کشیده اند. محافظین به سرعت با سیاه پوشانی که از ماشین ها خارج شدند درگیر شدند
چند نفر به سمت ان ها امدند . با ترس پسر جوانی که در اغوشش بود را محکم به خود میفشارد. او اندازه چندین مرد قدرت داشت اما در این لحظه بدنش پاسخگو نبود. از دستانش گرفتند تا از او جدا کنندش.
+ولم....کنیددددد....بهش دست نزنیدددد
صدای فریادش در بندر طوفانی میانه کلی کانتینر پیچید . سوزی در فریادش نهفته بود.
معشوقه جوانش را از او جدا کردند.
# ک...ک...ا..تر..یننننن
تن غرق خونه پسر را به نزدیکه دریا بردند
× باهاش خداحافظی کن دکتر یا هم کاری که میخوام رو بکن
مردی میان سال این حرف را که در کنار پسر ایستاده بود به زبان اورد. پسر با تکان دادن سرش سعی داشت به او بفهماند قبول نکند
+ولش کن عوضییی
× بندازیدش تو اب
+ نههههههههه
تقلا میکزد تا خودش را ازاد کند. اما بی فایده بود.
# ق...ول...میدم ..برگردم...گل...برفی...من
معشوقه جوانش را در دریا رها کردند. اورا رها کردند. به سوی دریا دوید اما کسی اورا گرفت
_ کاتریننننن اروم بگیررررر
+ و...و...لم...کن....تتئو....دور.....تئودوررررر
صدای گریه هاش دل اسمان را هم میخراشد بر روی زانوهایش می افتد خیره به دریا با صدای بلند میگرید.
(پایان فلش بک)
دوباره یاد قبل افتاده حتما چون داشت گریه میکرد
_ دیانا ....هی... به خودت بیا دختر
& دیانا عزیزکم اروم باش
هانی بغلش کرد که انگار از فکر در اومد و اشکاشو پاک کرد.
+ متاسفم بریم
_خوبی؟
+اره
& بمیرم برای دلت که انقدر پره
+خدا نکنه هانی بریم
هانی لباس عروسکی بنفشس رو مرتب کرد و راه افتاد
& بریم
۴.۴k
۰۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.